فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نیایش_صبحگاهی
#سه_شنبه1اسفندماه1402
خدای مهربانم !
یکسال دیگر گذشت و رسیدیم به پایان سال و ماه اسفند،
خدا جونم!
برای رنجهایی که این سالِ کهنه بر من تحمیل کرد ، احترام قائلم.
این رنجها و فقدان، از دست دادنها ، من را به انسان متفاوتی نسبت به قبل تبدیل کرد.
به لطف تو من تبدیل شدهام به انسانی که پذیرش را باور کرده است، که معجزه پذیرفتن هر پیشامدی این اهمیت را دارد که مرحله کنار آمدن زودتر شکل میگیرد.
عزیزترینم !
من تبدیل شدهام به انسانی قدرشناس، برای سلامتیای که پیش از این امری عادی جلوه میکرد،حالا چون موهبتی به آن نگاه میکنم.
سال جدید را سال شکوفایی و تندرستی مردم جهان قرار ده....
خدایا شکرت.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#فرو_نشاندن_خشم_اشخاص
#خشم
#آرامش
از اموری که برای فرونشاندن خشم اشخاص ویا دشمن تجربه شده است که در مقابل او بگوید :
أَطْفَأْتُ غَضَبَكَ يَا ( اسم او را بگوید ) بِلَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه
📚مفتاح الجنات ج 1ص 260 - مصابیح الجنان ص 113
مرحوم سید بن طاوس و کفعمی نیز ذکری را که بیان کردیم برای فرونشاندن خشم سلطان مجرب می دانند
📚المجتبی ص 2- جنة الامان ص 233
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص
☘علامه میرجهانی(۱۵)
علامه می فرمودند:
سی یا چهل روز بود که از مدرسه صدر بیرون نرفته بودم. حتی برای گرفتن نان و غذا، زیرا از جرقویه ( زادگاه ایشان ) نان خشک و غیره آورده بودم.
تا اینکه غذا تمام شد و سه روز بود که چیزی برای خوردن نداشتم پولی هم نبود تا چیزی بخرم و روی درخواست کردن از کسی را هم نداشتم.
تا اینکه دیدم یکی از طلبه ها کاهو گرفته و مشغول شستن آنهاست و برگهای زرد آن را دور می ریزد. صبر کردم تا کارش تمام شد.
وقتیکه خلوت شد رفتم و برگهای زرد را جمع کردم و با عجله به حجره بردم تا رفع گرسنگی نموده و تلف نشوم.
پس از مدتی مجبور شدم به طرف میدان امام بروم (شاید برای استحمام).
از مدرسه بیرون آمده و به بازار رفتم. به محض ورود به بازار حیوانات بسیاری را دیدم و دانستم که آنها همان اهل بازار هستند وحشت مرا فرا گرفت.
فقط دو نفر را به صورت انسان مشاهده نمودم یکی آقا سیدجعفر ساعت ساز که شغلش تعمیر و فروش ساعت بود و دیگری شغلش ترمه فروشی اما بقیه همگی حیوان بودند.
در حالی که می رفتم از ترس عبای خود را روی سرم کشیدم تا کسی را نبینم. ولی از از دیدن پای افرادی که از کنارم می گذشتند وحشت می کردم تا اینکه نزدیک حمام شاه (نزدیک میدان امام) رسیدم و احساس کردم که از ترس دیگر قادر به حرکت نیستم.
به مدرسه بازگشتم استادم آقای سیدمحمدرضا خراسانی (ره) مرا دید و گفت:
چه پیش آمده است؟ دعوا کرده ای که رنگ صورتت تغییر کرده؟
جریان را برایشان تعریف کردم. استاد هم فوری خادم مدرسه به نام مشهدی عباس را صدا زد و یک کاسه با مقداری پول به او دادند و فرمودند:
برو از بازار سیرابی بگیر و بیاور وقتی آورد به من فرمود:
از این طعام بخور، من نخوردم و ایشان اصرار نمود و گفتند:
من استاد تو هستم و امر من بر تو لازم است.
من هم به اکراه از آن طعام خوردم و پس از آن به حالت عادی برگشتم و دیگر همه را به صورت انسان می دیدم.
#شرح_حال_اولیاء_خدا
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمان
🔹 میخوای قلبت♥️ بوی امام زمانی بگیره؟⁉️🤔
کوتاه و شنیدنی👌
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2