eitaa logo
داروخانه معنوی
7هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات #امام_زمان 💥در تابستان ۱۳۷۸ در شب جمعه ای دلم برای زیارت مسجد مقدس جمکران پر م
💥حضرت ایت الله آقای حاج سید علی حسینی شاهرودی مرجع رسیدگی به امور دینی شاهرود جریان تشرف خود را چنین نقل میکنند: حدود ۶۰ سال پیش من و حاج عبدالرحمن از اهالی بوشهر و حاج شیخ موسی از اهالی سعادت آباد شهر سیرجان ـ سه نفری ـ پیاده از کربلا به طرف نجف اشرف می امدیم. حاج عبدالرحمن وحاج شیخ موسی ادم های متدین،با اخلاص و با نیت های پاک بودن. ✨💫✨ طریق حرکت هم به این صورت بود که ما از راه ماشین رو نمی رفتیم؛ بلکه همیشه راه میانبر می زدیم،هنگام ظهر و هوا به شدت گرم بود. وقتی به اخر نهری که به آن جدول هندیه می گفتند رسیدیم،من گفتم: بیایید لباس های خود را خیس کنیم که تا به خوان مصلی شاه عباسی(محلی نزدیکی نجف اشرف) میرسیم، بتوانیم در برابر عطش و حرارت فوق العاده آفتاب مقاومت کنیم. ✨💫✨ آن ها هم قبول کردند و همگی لباس ها را خیس کردیم، ضمنا یک کتری مسی کوچکی هم داشتیم که آن را پر از آب کرده،به طرف بیابان رفتیم،من به دوستان تذکر دادم که این راه خوبی نیست،هوا خیلی گرم است وخطر مرگ ما را تهدید می کند،بیایید از طرف کوفه برویم آنها قبول نکردند و چون من کوچکتر از آنها بودم،حرف آنها را گوش داده و حرکت کردیم. ✨💫✨ حدود یک فرسخ که رفتیم علاوه بر اینکه لباس هایمان خشک شد آب کتری مسی هم که برای رفع عطش کم کم میخوردیم داشت تمام می شد و بیش از یک بند انگشت بیشتر از آب آن باقی نمانده بود که فقط لبها را تر می کردیم.در همین حال حاج عبدالرحمن اشاره کرد که سید علی من از تشنگی مردم،یک مقدار آب بده بخورم من میخواستم به او آب بدهم که دیدم همان مختصر آب ته کتری هم در اثر باد داغ خشکیده و آب نداریم... 🔺ادامه دارد... 💠التماس دعای فرج «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️ اثرات مداومت بر در دنیا و آخرت «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴿سَـــــلٰام صَبورتـــَــرین ؏ـٰـالمیآن۔۔۔✿﴾ •° تٰا نَشد قِسمَت مآ ، "تـــٰــاریکے قَبـر بیـــــآ"۔۔۔ اِ؎ بہ؏َـالم بَعدِ |★زِینـــــبۜ۔۔۔★| ↲ «جَـــــبَل‌الْصَبر بیــــᰔـآ۔۔۔» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بخوٰان۔۔ ﴿ دُ؏ـــآ؎ فـَــــرج۔۔𑁍﴾ را ، کِہ حَل مُشکلهآست۔۔ أگر کِہ چِشـــــم و دِل تُو، خـُــᰔــدا نِگر گردد۔۔۔۔ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
4_5861507384005888802.mp3
12.74M
۷۱ استاد_حدائق ❓چرا برای ما، بیماری‌های روحی‌مان، به اندازه‌ی مشکلات زندگی و یا بیماری‌های جسمی‌مان، مهم و آزاردهنده نیستند؟ ❓چرا ما آنقدر که برای درمان جسم وقت می‌گذاریم، یا برای سلامتی مان هزینه می‌کنیم، برای سلامتِ روحمان دغدغه نداریم؟ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#داستان_کوتاه 💠 داستان ذوالقرنين عليه السلام: (۱) داستان ذوالقرنين عليه‌السلام در قرآن: قرآن كريم،
⭕ حـــق در نجف خدمت آقای قاضی رسیدم. گفت: «من و پدر شما خیلی با هم صمیمی بودیم برای همدیگر غذا می بردیم و لباس‌های همدیگر را می شستیم؛ حالا آن حق بر گردن من باقی است تا شما در نجف هستید غذای ظهرتان بر عهده من است.» خیلی جدی نگرفتم ... آن روز گذشت فردا ظهر یک دفعه دیدم آقای قاضی آمد با یک بقچه نان و یک کاسه آبگوشت تازه فهمیدم دیروز تعارف نمی کرد کار به این هم ختم نشد، گفت:«اگر لباسی هم برای شستن دارید بدهید به من!» با خودم فکر کردم همین مقدار خجالت کافی است. توی همین فکرها بودم که یکی از همراهانش آمد و آهسته گفت: «حداقل یک لباس کوچک هم که شده آن را بدهید وگرنه خیلی ناراحت می شوند.» چاره ای نبود...مجبور شدم لباس‌های کثیفم را هم بدهم ! این برنامه تا وقتی در نجف بودم ادامه داشت...... 📔 استاد، صد روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی (ره)، ص۲۱ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2