داروخانه معنوی
داروخانه معنوی
داستانعاشقانهواقعی #رمان #دومدافع #قسمت_پنجاه چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم:إ چرا نشستے دیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستانعاشقانهواقعی
#رمان
#دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاهویک
آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ .ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشم ها سمت مـݧ بود .همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد .همہ ے نگاه ها سمت مـا بود .
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد .
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم وقلبم بہ تپش افتاد.
چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظےاومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد .
لبخندے زد و گفت :اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم .
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے؟؟
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم .
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت :دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.
با هر سختے کہ بود صداش کردم .
علے؟؟
بہ سرعت برگشت.جان علے؟؟
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم :خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام.
چند دیقہ سکوت کرد و گفت:باشہ عزیزم .
کاسہ رو دادم دستش ،بہ سرعت چادرمشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم .
زهرا هم با ما اومد .
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.
از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم .
نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم:علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کردو گفت :مگہ نبودم
ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم:ݧ شبیہ علے مـݧ بودے
بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت :ایـݧ دیگہ چرا آوردے؟؟؟
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے
سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم:علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم؟؟
یکمے فکر کردو گفت:بہ ماه نگاه کـݧ .
سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علےوتند تند زنگ بزنیا
چشم
چشمت بے بلا .
بقیہ راه بہ سکوت گذشت .
بالاخره وقت خداحافظے بود .
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ .
تو چشماش نگاه کردم و گفتم:علے برگردیا مـݧ منتظرم
پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ
دلم ریخت .
دستشو گرفتم:علے ،جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش
بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود .
اسماء جاݧ مـݧ برم؟؟؟
قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم :برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم ،عقب عقب رفت .دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم
مـݧ هم زیر لب گفتم:مـݧ بیشتر
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد.با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.
"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"
وارد فرودگاه شد . در پشت سرش بستہ شد .
احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد
سعے کردم خودمو کنترل کنم. کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ،کاسہ هم ازدستم افتاد و شکست
بغضم ترکید و اشکهام جارے شد .زهراو اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے؟؟
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم ـ
اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.
تا اسم کهف اومد . سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
هیچے میگم میخواے بریم کهف؟؟
سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.
ممکـݧ هم بود کہ داغون ترم کنہ چوݧ دفعہ ے قبل با علے رفتہ بودم ....
#ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
اگر در همان شب بمیرد، شهید مرده است ...
✒️قَالَتْ اَلصِّدِّيقَةِ اَلطَّاهِرَةِ فَاطِمَةَ اَلزَّهْرَاءِ صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ : رَغَّبَ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم فِی الجِهادِ، وذَکرَ فَضلَهُ، فَسَأَلتُهُ الجِهادَ، فَقالَ: ألا أدُلُّک عَلی شَیءٍ یسیرٍ، وأجرُهُ کثیرٌ؟ ما مِن مُؤِمنٍ ولا مُؤِمنَةٍ یسجُدُ عَقِبَ الوَترِ سَجدَتَینِ، ویقولُ فی کلِّ سَجدَةٍ: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ المَلائِکةِ وَالرّوحِ» خَمسَ مَرّاتٍ، لا یرفَعُ رأسَهُ حَتّی یغفِرَ اللّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ کلَّها، وإن ماتَ فی لَیلَتِهِ ماتَ شَهیداً.
✒️حضرت صدیقه طاهره فاطمة الزهراء صلوات الله علیها سرور بانوان دو عالم می فرمایند : پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تشویق به جهاد کرد و فضیلت آن را باز گفت ، من درباره جهاد از ایشان پرسیدم ، که فرمود : آیا تو را به کاری آسان با پاداشی فراوان راهنمایی نکنم؟ هر مرد و زن مؤمنی در پی نماز وتر دو سجده به جای آورد و در هر یک از آن دو، پنج بار بگوید: «سبّوح قدّوس ربّ الملائکة والروح؛ پاک است، منزه است پروردگار فرشتگان و روح»، سرش را بلند نکند، مگر این که خداوند همه گناهانش را بیامرزد. و اگر در همان شب بمیرد، شهید مرده است.
📚مختصر المحاسن المجتمعة في فضائل الخلفاء الأربعة : ص ١٩٢
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠✨دلت برای مشهد تنگ شده؟!
🧡✨چجوری از تو دست بکشم؟!
💠✨بدون تو نفس بکشم؟!
🧡✨تویی که تنها قابل سوز منی
💠✨آرزومه دوباره بیام
🧡✨حرمت بدم یه سلام
💠✨بهانه ی اشکای هر روز منی
🧡✨بی تو میمیرم آقام
💠✨یه فقیرم آقام
🧡✨تو حج فقرایی
💠✨ای کس و کارم آقاجون
🧡✨تورو دارم یا ندارم
💠✨منو دستای گدایی
🧡✨ســلام بـــر تـــو✋
💠✨همدم دلتنگی های من...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫نیایش شبانه با حضـــرت عشق ❤ ❤
🌸💫خـــــدایـــــا🤲
🤍💫امشب آرامش واقعی را
🌸💫به ناب ترین عاشقانت
🤍💫که در این دنیای پُر تلاطم
🌸💫فقط دل در گِرو عشق
🤍💫تو بستند ، عنایت بفرما...🤲
🌸💫خــــدایـــــا🤲
🤍💫آگاهی به تمام حالمون
🌸💫بــگــیــر دســتـمـون رو
🤍💫آمــیــن یــــا رَبَّ🤲
🌸💫الــهــی دفــتـر امـشـب رو
🤍💫بــا آرامـش بـبـنـدیــم 📖
🌸💫و دلتون بی بغض و آروم باشه
🤍💫الــهــی آمــیـــن
🌸💫بــه امــیــد فــردایــی بــهــتــر
🤍💫شبتون پر از عشق به خدای مهربان
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2