eitaa logo
داروخانه معنوی
6.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
داروخانه معنوی
خطبه ۱۵۵ قسمت اول در آفرينش خفاش 🎇🎇🎇#خطبه۱۵۵🎇🎇🎇🎇🎇🎇 ✨وصف پروردگار ستايش خداوندي را سزاست كه تم
خطبه ۱۵۵ قسمت دوم در آفرينش خفاش . 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🐭شگفتيهاي خفاش از زيباييهاي صنعت پروردگاري، و شگفتيهاي آفرينش او، همان اسرار پيچيده حكمت در آفريدن خفاشان است، روشني روز كه همه چيز را مي گشايد چشمانشان را مي بندد، و تاريكي شب كه هر چيز را به خواب فرو مي برد، چشمان آنها را باز مي كند، چگونه چشمان خفاش كم بين است كه نتواند از نور آفتاب درخشنده روشني گيرد؟ نوري كه با آن راههاي زندگي خود را بيابد، و در پرتو آشكار خورشيد خود را به جاهايي رساند كه مي خواهد، و روشني آفتاب خفاش را از رفتن در تراكم نورهاي تابنده اش باز مي دارد، و در خلوتگاههاي تاريك پنهان مي سازد، كه از حركت در نور درخشان ناتوان است، پس خفاش در روز پلكها را بر سياهي ديده ها اندازد، و شب را چونان چراغي برمي گزيند، كه در پرتو تاريكي آن روزي خود را جستجو، و سياهي شب ديده هاي او را نمي بندد، و به خاطر تاريكي زياد، از حركت و تلاش باز نمي ماند پس آنگاه كه خورشيد پرده از رخ بيفكند، و سپيده صبحگاهان بدمد، و لانه تنگ سوسمارها از روشني آن روشن گردد، شب پره، پلكها برهم نهد، و بر آنچه در تاريكي شب به دست آورده قناعت كند. پس پاك و منزه است خدايي كه شب را براي خفاشان چونان روز روشن و مايه به دست آوردن روزي قرار دارد، و روز را چونان شب تار مايه آرامش و استراحت آنها انتخاب فرمود، و بالهايي از گوشت براي پرواز آنها آفريد، تا به هنگام نياز به پرواز از آن استفاده كنند، اين بالها، چونان لاله هاي گوشند بي پر و رگهاي اصلي، اما جاي رگها و نشانه هاي آن را به خوبي مشاهده خواهي كرد. براي شب پره ها دو بال قرار داد، نه آنقدر نازك كه درهم بشكند، و نه چندان محكم كه سنگيني كند، پرواز مي كنند در حالي كه فرزندانشان به آنها چسبيده و به مادر پناه برده اند، اگر فرود آيند با مادر فرود مي آيند، و اگر بالا روند با مادر اوج مي گيرند، از مادرانشان جدا نمي شوند تا آن هنگام كه اندام جوجه نيرومند و بالها قدرت پرواز كردن پيدا كند، و بداند كه راه زندگي كردن كدام است؟ و مصالح خويش را بشناسد. پس پاك و منزه است پديدآورنده هر چيزي كه بدون هيچ الگويي باقيمانده از ديگري، همه چيز را آفريد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مطالعه بیشتر در مورد خفاش 👇👇 https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%AE%D9%81%D8%A7%D8%B4 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃
داروخانه معنوی
🍃
خُـــــدٰاونـــــدٰا↑↑ ⇦نہ بِهشـــــت مےخوٰاهَـــــم!!! ⇦نَہ شَهـــٰــادت...!!! مَن فَقـــــط⇇ ولٰایــَـــت مےخوٰاهَـــــم، مَـــــرا بہ ولٰایــَـــت⇩⇩⇩ ﴿مـــُــولٰاعـــــلّےﷺ𔘓⇉﴾..؛ ◇◇بِمیـــــرٰان۔۔۔ و آن جنـــٰــاب رٰا دَر ، □«شَـــــب أوّل قَبـــــر»۔۔، ╰➤ ⇇بِہ فَـــــریـــــٰادم بـــــرســـٰــان... 𑁍 |شَهیـــــدحُسینعلےعـــٰــالے✿⇉| «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خـــــونِ⇇﴿ سَـــــردٰاردلهـــٰــا 𔘓﴾⇩⇩⇩ ⇦گریبـــٰــان اونـــٰــایے روبِگیـــــره کِہ، ◇ شِنیـــــدَنـــــد، بِهـــــت تـــُــوهیـــــن شُـــــدوَلے، _بــٰـــاپـــــزشکیــــٰـان هَمـــــرٰاه شـُــــدنـــــد....⇉ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
_کـَــــسے کہ ، ⇇خــــٰـارِ چشـــــمِ دُشمنــٰـــان بـــــود رٰا، میگـــــن: ╰➤ «مـــــو؎ِ دمــــٰـاغ آمـــــریـــــکٰایےهـــٰــا...» «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_﴿آیـــــت اللّٰه بهـــــاءالـــــدینے𔘓﴾: ⇇ أگر ایـــــن دو² کــٰـــار رٰا أنجــــٰـام‌ دَهیـــــد⇩⇩⇩ ⇦خِیـــــلے پیشرَفـــــت خوٰاهیـــــد کــــَـرد: ¹_أوّل ایـــــنکہ نَمـــٰــاز أوّل وَقـــــت بخوٰانیـــــد، ²_دیـــــگر؎ ایـــــنکِہ دُروغ نــــَـگوییــد‌. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#یک_فنجان_عشق ۱۳ #رمان قسمت_سیزدهم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• صدای در به صدا در اومد بابا رف
۱۴ قسمت_چهاردهم بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• ماتم برده بود... نه... سید‌؟ آقاسید ؟ _چیشده نیلوفرخانم؟ آب دهنم و قورت دادم، پلک زدم و گفتم: +شما اینجا چکار میکنین آقاصبوری؟ _خب اومدم خواستگاری دیگه. مگه شما نمیدونستید؟ مستقیما به‌چشمام نگاه نمیکرد، اما من مستقیم به چشماش نگاه میکردم! آخه مگه میشه؟! +نه نمیدونستم.حتی نگاه نکردم که ببینم کی هستین! _خب... اشکال نداره... باحجب و حیا ادامه داد: اون دفتر و خوندین؟! سرمو پایین انداختم و گفتم: +بله خوندم... _خب... نظرتون؟!.. ؟! +نظرم؟!... خب راستش... الان تنها مشکل ففط خونواده من هستند... _اونم که مشکلی نیست...با چند بار اومدن و رفتن و اصرار، حل میشه... پس قبوله؟ باخجالت: +بله☺ زیر لبی گفت: _خدایا شکرت... _خب در مورد خودمم بگم که من ۲۵ سالمه توی خونواده ای مذهبی بزرگ‌شدم. توی مسائل معنوی و اخلاقی خب خداروشکر از بچگی توی هیئت های عزاداری و کانون های فرهنگی بودم و آدم صبوری هستم درست مثل فامیلیم. مسائل مادی هم علاوه بر تحصیل، توی اداره بیمه هم کار میکنم.که الحمدالله حقوق خوبی میدن... ماشین هم یه پراید دارم...خونه هم انشاالله میگیرم... اگه سوال دیگه بود در خدمتم... +سوالی ندارم...اگه شماهم سوالی دارین بپرسین... لبخندی زد و گفت: _عرضی نیست 😊 . وارد پذیرایی شدیم که مادر گفت: _دهنمون رو شیرین کنیم یانه؟! که مامان سریع جواب داد: +حالا بذاریم یه هفته فکر کنه نیلوفر جان... . مهمونا رفتن. و داشتم میزو تمیز میکردم که مامان گفت: _جوابت منفیه دیگه؟! یه نگاهی به مامان کردم درست حدس زده بودم اونا مخالفن... باباگفت: _باشناختی که من از نیلو دارم حتما منفیه... +من دیگه اون نیلوفر سابق نیستم... باید فکرامو بکنم... ممنون میشم به نظرم احترام بذارید... و رفتم تو اتاقم... هوووف جنگ اعصاب شروع شد... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°•✍ باران_صابری «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2