💥وظیفه منتظران:
🔅وظیفه دیگر یک شیعه منتظر این است که باید دعوت کننده به سوی امام زمان باشد، مردم را به ولایت امام زمان دعوت کنید.
🔅یک شیعه بی حال و بی غیرت نباشید. باید زمینه را برای فرج فراهم کنید. الان وظیفه مهم ما این است که دعوت کننده به سوی امام زمان باشیم. با اعمالمان، با زبانمان.
از خانه ات شروع کن خانه ات طوری باشد که امام زمان ازت راضی باشند. چه نوع کار و درامدی داری؟ اگر حس می کنی امام زمان راضی نیست بذارش کنار. امتحان اینجاست❕ ❕❕
اگر پست و مقام و شغلی داری که از امام زمان دورت می کند کنارش بذار. شغلت را اصلاح کن.
🔅بعد در محل کارتان در بین دوستانتان اسم امام زمان را ببرید. هر کس به یاد امام زمان افتاد که افتاد. شما اجرت را برده ای وظیفه ات را انجام دادی.
#انتظار
#یادآوری
💠سلامتی و تعجیل در امر فرج امام زمان صلوات💠
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
📿📖 #احکام_متفرقه
🌀مالی که از طریق قمار به دست می آید(اعم از آنچه حقیقتا قمار است و آن چه که در حکم قمار است) غیر قابل تصرف و حرام است.
🔹پس اگر خود مال موجود بود عین مال را و اگر مال از بین رفته بود مثل یا قیمت آن را باید به صاحبش بازگرداند
🔹در غیر این صورت، فرد علاوه بر فعل حرام قمار، در مال غیر نیز تصرف کرده.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
📿📖 #احکام_نماز_جماعت
🌼اگر در نماز جماعت، بین مأموم و امام یا بین مأموم و کسى که مأموم به واسطۀ او به امام متصل است کمتر از یک قدم بزرگ [حدود یک متر] فاصله پیدا شود نماز جماعت او به هم نمی خورد ولی اگر این فاصله بیش از این مقدار بود، نمازش فرادى مى شود و صحیح است. پس باید حمد و سوره را خود بخواند و نماز را ادامه دهد.
🌼حال اگر آگاه به این مسئله نبود یا آن را فراموش کرده باشد و نماز را مانند سایرین تمام کند، نمازش صحیح است. چرا که قرائت حمد و سوره از واجبات غیر رکنی می باشد.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
ملت مومن و انقلابی
ما را چه شده که یک خیزش و توسل و دعای اساسی، همچون زمان جنگ ۳۳روزه ی لبنان نمی کنیم؟
آیا نگران اسلام و انقلاب و ناموس ها نیستید؟
آیا دندان های تیزِ گرگها را در اطراف مرزهای ایران نمی بینید؟
آیا نیازی نیست که همچون آن زمان، دعای جوشن صغیر و سوره ی حشر را به نیت برگشت شرّ دشمنان اسلام به خودشان و شکست آنها بصورت همگانی و وسیع بخوانیم؟!؟!
بیدار شویم.
سهم هر نفر، یک دعای #جوشن_صغیر و سوره ی #حشر در روز #جمعه، در #سراسرایران
تا روز جمعه در گروهها انتشار دهید.
هدایت شده از کانال روشنگری🇵🇸
✍️میدونی #چادر سفیدهای توی حرم یعنی چی؟
یعنی اون خانمی که اومده حرم چادر سرش نبوده ، از درب چادر گرفته.
یعنی #تکفیریِ مسلح از کسی نپرسید چادری بودی یا بی چادر.
👉 @roshangarii 🚩
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ جواب منطقی و زیبا به صاحبان شعار زن، زندگی، آزادی
◽️۷ دقیقه صحبت این بزرگوار شاید بشود گفت بیش از ۷۰۰ ساعت مطلب #روشنگری دارد.
✅ #به_اشتراک_بگذارید
@Manavi_2
آرتین ...
مادرها وقتی بچه یشان زخمی می شود می گویند...بمیرم برایت!
و مادر تو برایت چه زیبا مُرد!
با شهادت!
#سکوت_هر_مسلمان_خیانت_است_به_قرآن
#شاهچراغ
#دلنوشته
رمان #سارا
قسمت صد و پنجاه و هشتم
می روم روی کاناپه می نشینم او هم در چند قدمی ام ایستاده و دست به کمر نگاهم می کند چشمانش از عصبانیت برق می زنند.
-خوب...من...رفته بودم پارک...
مکث می کنم و لبم را می گزم.
-یعنی صبح رفتم هوا بخورم یه کم ورزش کنم...
نگاه تیزش زبانم را بند می آورد آب دهانم را قورت می دهم.
-بعدش...خوب...بعدش...یه دفعه...فراز...
با شنیدن اسم فراز سگرمه هایش وحشتناک درهم می شوند.
-اومد...اومد...خوب...خوب...منم عصبانی بودم که تو رو به این روز انداخته بود...
مکث می کنم و زیر چشمی نگاهش می کنم و لب می زنم.
-زدمش!
و نگاهم را می دزدم.
صدای شوکه اش زیادی بلند است.
-زدیش!
سرم را تکان می دهم.
-اره زدمش.
چند لحظه ای سکوت و من که جرات نگاه کردنش را هم ندارم!
-اون دختری که خانوم نجفی می گفت تو پارک یکی مزاحمش شده بود و با کفش تو سر و صورت مزاحمش می زد زن من بودد؟
انقدر وحشتانک می گوید و بود را با فریاد بر سرم خراب می کند که دسشویی لازم می شوم.
کلافه طول و عرض اتاق را طی می کند.
-تو اصلا فکر داری؟ می فهمی چیکار کردی؟ نمیگی من و پدر بزرگم یه عمر تو این محله زندگی کردیم همه ما رو میشناسن؟ نمیگی با خودت تو یه زنِ شوهر داری هاا؟ تا کی می خوای به این بچه بازی هات ادامه بدی؟ دِ همین رفتارات دهن من و بسته!
چشمانم رویش مانده و به این فکر می کنم که چقدر دلش از من پر بود!
دل شکستن اینطوری بود؟ همین که دیواره های قلبت بلرزند وجایی که انگار مرکز قلبت باشد حسابی بسوزد و تو حتی توان آه کشیدن نداشته باشی؟ و او همچنان ادامه دهد و دیواره های قلبت بیشتر ترک بردارند!
-از همون اولم گفتم که چقدر رفتار و متنانت برام مهمه، چند بار گفتمت تو اماکن عمومی حواست به رفتارات باشه هاا؟ از همه بدتر نمیای بگی که چه اتفاقی افتاده و چه غلطی کردی؟ اون برادر زبون نفهمم و هم سرجاش می نشونم اما حساب تو جداست سارا؛ین قضیه به همین راحتی ها تموم نمیشه اینوخوب تو گوشات فرو کن.
انگشتش را تهدید وار برایم تکان می دهد چشمان غضبناکش را به همراه بارانی اش بر می دارد و از خانه خارج می شود همه ی حرص و غضبش را بر سر در خالی می کند و ستون های خانه را به لرزه در می آورد!
دستمال را درون سطلِ آب و کف محکم می چلانم و برای هزارمین بار به جان کف سرامیکی آشپزخانه که از تمیزی برق می زند می اُفتم. یک میلی متر را هم جا نمی اندازم انقدر کف آشپزخانه را می سابم که دست هایم به گزگز می اُفتند. دستمال را محکم درون سطل پرتاب می کنم و باعث پاشیده شدن قطرات آب و کف به اطراف سطل می شوم. زانوانم را که به کف آشپزخانه پرس شده است به زحمت از زمین بلند می کنم دستم را روی کمر دردناکم می گذارم.
خم می شوم سطل را بلند می کنم و روی کانتر می گذارم.
پر حرص برای طِیِ آشپزخانه که یک گوشه ایستاده و با تمسخر برایم سر تکان می دهد زبان درازی می کنم. بله که خود آزاری دارم حرف حسابت چیست؟ پارچه ی حوله ای بزرگی را بر می دارم و کف آشپزخانه را خشک می کنم. خوب تمیز کردن خانه هم برای خالی کردن حرص و عصبانیت گزینه ی خوبیست!
صدای گوینده ی اخبار تار های صوتی ام را وحشتاک آزار می دهد. با همان پارچه ی حوله ای خیس از کف؛ محکم روی چشمان خیس شده ام را می مالم چند نفس عمیق میانِ حوله ی پر از بوی مواد شوینده می کشم.
نخیر تاثیری ندارد که ندارد!
هق هق خفه شده ام درون حوله ی صورتی رنگ می ترکد. لب هایم را محکم میان دندان هایم اسیر می کنم تا صدایم بیرون نیاید.
تنبیه ندیدنم زیادی سنگین است! من اینجا در این خانه حضور دارم و تظاهر به ندیدن و نبودنم مرا از پا در می آورد. بعد از آن شب و دیر وقت آمدنش به خانه یک کلام هم با من حرف نزده که هیچ، جواب سلامم را هم با اکراه می دهد!
صبح زود می رود ،دیر وقت هم می آید یک بار هم که اعتراض کردم کم مانده بود با نگاهش مرا راهی آن دنیا کند!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2