داروخانه معنوی
✧_بـَـــــر مـــٰـــا بـــــرسٰـانيـــــد ،
⇇دَوٰايـے لُطـفـــــاً۔۔۔
_أز غُصّـہ مَـــــريضـيـــــم،
⇇شَفــٰـــايـےلُطـفــاً۔۔۔
◈◈دَر نُســــــخہ؎مـــــٰـا ،
جٰـا؎ دوٰا بِنـــــويسـيد:
╰─┈➤
«يـک¹ چـــٰا؎غَلـيــظ كـــــربلـٰايـےلُطفـــــاً.۔»
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان #رویای_من #داستان_واقعی قسمت_هفتم بخش_دوم 🌼🌸توی خونه سکوت بود و هیچ کس سراغ من نیومد …خود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان #رویای_من #داستان_واقعی قسمت_هفتم بخش_دوم 🌼🌸توی خونه سکوت بود و هیچ کس سراغ من نیومد …خود
#رمان
" #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_هفتم✍ بخش سوم
🌼🌸من از بس تعجب کرده بودم مثل چوب رفتم تو بغلش یعنی اصلا این حرکت اونو هضم نکردم. اون چند تا ماچ محکم از دو طرف صورت من کرد و گفت بیا علیرضا خان منتطرته …… همین طور که چمدونم دستم بود رفتم دنبالش …
🌸🌼روبروی در وردی یک در بود که وارد که می شدی یک حال دیگه قرار داشت، سمت چپ آشپز خونه بود و چند تا اتاق اونجا بود که عمه منو برد به اتاق سمت راست…. علیرضا خان روی پشتی نشسته بود این اولین باری بود که اونو می دیدم چشمش به من که افتاد از جاش بلند شد ( مردی بود بسیار شیک پوش با قدی متوسط و موهای سفید و سیبل های خیلی زیاد که دو طرفش رو برده بود بالا و تاب داده بود در حالیکه یک دستش به جلیقه اش بود و دست دیگه اش به پیپ ش بلند شد و گفت : پس رویا تویی … بزار ببینم …(نگاهی به سر تا پای من انداخت و چشماشو جمع کرد و یک پک محکم به پیپ ش زد ) قد بلند, زیبا, مو ی روشن و بلند, چشم آبی, ولی خیلی لاغر …خوبه خوبه از دیدنت خوشحالم..
🌼🌸شکوه همه ی اینا رو گفته بود همیشه می گفت یه دختر برادر داره که خیلی خوشگله راست می گفت ، علت اینکه تو زیاد به نظر نمی رسی لباس, و لاغریته …اونم درست میشه چشمات به کی رفته آبیه؟ …
سرمو انداختم پایین ..تا اومدم حرفی بزنم عمه گفت : به مادر بزرگ مادریش رفته اونا ژن بور زیاد داشتن ……
علیرضا خان یک فندک برداشت و گرفت روی پیپ و دوباره اونو روشن کرد و گفت :خوش اومدی … بیا بیا اینجا با من چایی بخور… صبحانه خوردی ؟
🌸🌼عمه گفت : خوب حالا بزار بره تو اتاقش جا به جا بشه بعد میاد …..از لحن عمه حیرت کرده بودم خیلی مادبانه نبود ….ولی علیرضا خان هم کم نیوورد و گفت نه خیر اول من یک چایی براش میریزم و صبحانه بخوره بعد ببرش تو اتاقش خوشم اومده ازش ..
منتظر عکس العمل عمه بودم ولی اون گفت : باشه بشین رویا جون الان میگم برات یه چیزی بیاره بخوری علیرضا براش چایی بریز من الان میام ….. اون منو دعوت کرد پهلوش بشینم و خودش برام چای ریخت دیگه واقعا داشتم شاخ در میاوردم کل تصورم از اون خونه بهم ریخته بودکه صدایی از بیرون اومد که هیجان زده می گفت :کجاس؟ اومد؟ پیش باباس؟
#ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب🌙🌓
💠در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده است:
🔸«ای مردم هیچ کس از شما نیست مگر اینکه مشکلات و گرفتاریها همچون کمربندی او را محاصره کرده است.
پس زمانی که دو سوم شب گذشت و یک سوم آن باقی ماند ملکی بر او وارد می شود و به او می گوید: ذکر خدا بگو که صبح نزدیک است. پس چنانچه او حرکت کرد و ذکر خدا را گفت یک گره از گرفتاریهایش گشوده می شود و اگر او بلند شد و وضو گرفت و داخل نماز شد همه گرفتاریها از او گشوده می شود پس صبح می کند در حالی که همچون مردمک چشم (روشن و پاکیزه) گردیده است.»
📚 بحارالانوار، ج82، ص223
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
6.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️صلح تو قیام کربلا
▫️پیروت امام کربلا
▪️آخرین لحظه زندگی
▫️بر لبت کلام کربلا
▪️ای سلام حسین، حسن
▫️ای تمام حسین، حسن
▪️ای امام حسین، حسن
◾️ پیشاپیش شهادت
▫️امــام حــســن(ع)
◾️تـسـلـــیــت بــــاد
#شهادت_امام_حسن
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤
❤️✨خدایا🤲 در این شب معنوی
🖤✨شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام
❤️✨به حق امام حسن مجتبی(ع)
🖤✨به حق مهربانیات
❤️✨به حق بزرگی وجلالت
🖤✨غم و غصه را از دل
❤️✨دوستان وعزیزانم دور بفرما
🖤✨دردهاشون رو درمون
❤️✨و دلشون رو آروم بفرما
🖤✨آمـــیـــن یــــا رَبَّ🤲
❤️✨دراین شب معنوی دعا میکنم🤲
🖤✨امام حسن مجتبی (ع)
❤️✨ضامن اجابت دعاها تون باشه
🖤✨شهادت کریم اهل بیت
❤️✨امام حسن مجتبی (ع)
🖤✨تـــســلــیــت بـــاد 🏴
❤️✨شــبــتــون در پــنــاه حــق
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2