داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘سید ابوالحسن اصفهانی (۸) یکی از علمای زیدیّه به نام سید بحرالعلوم یمنی وجود حضرت ولی ع
#احسن_القصص
☘سید ابوالحسن اصفهانی (۹)
دو ماه از این قضیه گذشت، شبی بعد از این که سید ابوالحسن در صحن امیرالمؤمنین علیه السلام نماز مغرب و عشاء را خواندند، یکی از شیوخ عرب به نام شیخ عبدالصّاحب آمد و به ایشان گفت: «بحر العلوم یمنی به نجف آمده است و در محله فلان جا منزل کرده است»، سید ابوالحسن فرمودند: «باید همین حالا به دیدنش برویم»
⚡️⚡️⚡️
ایشان همراه با عدهای از علما برای دیدن بحرالعلوم حرکت کردند. دامادهایشان و پسرشان سید علی هم همراهشان بودند، وقتی رسیدند و تعارف به عمل آمد، بحرالعلوم یمنی شروع به صحبت در آن زمینه کرد، سید ابوالحسن فرمود: الآن وقت صحبت کردن نیست، چون من عجله دارم، فردا شب برای شام به منزل ما بیایید تا آنجا با هم صحبت کنیم. سپس مرحوم سید برخاست و همه با هم به منزل بازگشتند.
⚡️⚡️⚡️
فردا شب، بحرالعلوم با پسرش سید ابراهیم به منزل سید ابوالحسن آمدند، پس از صرف شام، سید خادمشان را صدا زدند و فرمودند: مشهدی حسین! چراغ را روشن کن، میخواهیم بیرون برویم. مشهدی حسین چراغ را روشن کرد و آورد، در این هنگام سید ابوالحسن و بحرالعلوم یمنی و فرزندش سید ابراهیم و مشهدی حسین آماده بیرون رفتن شدند.
ادامه دارد...
#شرح_حال_اولیاء_خدا
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
#هدایت_جوانان
#هدایت
💕 به راه راست آمدن جوانان:
🍂《360》مرتبه ایاک نعبدو ایاک نستعین🍂
دریک مجلس بگوید وتکلم نکند.
📚دعاهای آسمانی
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
داروخانه معنوی
#احسن_القصص #تشرفات مرحوم حاج محمد رضا سقازاده، که يکی از وعاظ توانمند بود، نقل می کند: روزی به مح
#احسن_القصص
#تشرفات
آقای زهیر ابریشمی گلپایگانی می نویسد:
در ایامی که در کاظمین بودم، روزی به پارک کنار صحن مبارک امام موسی کاظم و امام جواد علیهماالسلام رفتم. آنجا به پیرمردی که دستش زخم بود، برخورد کردم. پرسیدم: زخم دست شما از چیست؟ گفت: تیغ درخت خرما بدستم رفته و هر سال عود می کند، الان خون زیادی از دستم رفته.
✨💫✨
چون او را ناراحت دیدم، پیشنهاد کردم که به بیمارستان برویم، تاکسی گرفتم و به بیمارستان الجمهوریه کاظمین رفتیم، گفتند باید عمل شود. ایستادم تا عمل کردند و ریشه تیغ را از دست او بیرون آوردند و چون ضعف پیدا کرده بود، به دکان کبابی رفتم و غذایی برایش آوردم و بعد از این که کاملا خاطرجمع شدم به طرف مغازه برادرم برگشتم. به همان پارک رسیدم، چشمم به آقایی افتاد که با لباس عربی روی نیمکت نشسته و به من نگاه می کند.
✨💫✨
نزدیکتر شدم، سلام کرد و سه نوبت فرمود: «بارک الله، بارک الله، بارک الله» من قدم به قدم که جلو می رفتم، بیشتر مجذوب آقا می شدم. اما چند قدم که نزدیک رفتم، دیدم آقا نیست و از نظر غایب شد_ با اینکه خیلی خلوت بود_ نفهمیدم آقا کجا رفتند. از بعضی علما پرسیدم، گفتند: وجود اقدس امام زمان ارواحنافداه بوده که نسبت به خدمتی که به برادر دینیات انجام دادی، از تو راضی شده است.
📚شیفتگان حضرت مهدی علیهالسلام ج٢، ص ٣٠٨
📚عبقری الحسان ج ٢،ص ٢١١
📚ملاقات با امام زمان در کربلا ص 291
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا