#رفع_گرفتاری↯↯
➿به جهت رفع گرفتاریها و دردسر های بزرگ از مالی تا جانی و....↯↯
❎(بشرطی که علت این گرفتاریها از سحر و جادو نباشد)↯↯
💎هر روز #صبح بعد از نماز صبح اول وقت ؛
ابتدا سوره ی #یاسین را بخواند و سپس دست راست را بر سینه نهد و
《489》مرتبه با توجه و اعتقاد کامل ذکر شریف :
🔺 #یافتاح🔺 را بگویید؛
سپس دست ها را به اسمان (به نشانه ی دعا)بلند کرده و #هفت مرتبه بگویید:
🔸اللهم اِنّی اَسئلُک بحق هذا الاسم و بحق اسم العظیم الاعظم اِفتَح عَلیَّ ابواب رحتمک و ابواب رزقک برحتمک یا ارحم الراحمین 🔸
🔘این عمل را بمدت حداقل 《21》روز ادامه دهد بشرطی که پشت سرهم باشند و فاصله نیافتد
🔷ان شالله گشایش حاصل شود
📕قران درمانی
#باب_حاجات
@Manavi_2
@Manavi_3
@Manavi_4
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ😍
ملاقاتِ جوانِ اعدامی ، با امام زمان عج
⬅️ پیشنهاد میکنم، حتما تا آخر ببینید
🌏 #نشر_حداکثری_با_شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید بزرگوار حیدر بید خام عزیز❤️
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#آخرین_زیارت
🌷آخرین باری که آمد مرخصی، قصد داشت برود زیارت امام رضا (ع). آماده رفتن شده بود که از پایگاه خبر دادند که زودتر باید برگردد منطقه. در همان عملیات هم شهید شد. خیلی دلم برایش سوخت که نتوانسته بود زیارت امام رضا (ع) برود. بعد از شهادت آمد به خوابم. خیلی سرحال و خوشحال بود. گفت: مادر جان! ناراحت نباش. من به یک چشم بر هم زدن رفتم مشهد؛ زیارت امام رضا (ع).
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حیدر بیدخام
راوی: مادر گرامی شهید
📚 کتاب "خط عاشقی ۳"؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا(ع)
منبع: وب سایت برشها
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#ثروت_واقعی❤️
🔺️چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود ، کاسهای شیر داد.
سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت در حیرت شد.
پرسید: چرا چنین سخاوت میکنی؟
چوپان گفت: روزی با پدرم به خانهی مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمهی نانی به ما داد.
پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش هر چه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمهی نان بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد.
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد.
چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم.
عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم مرا ثروت زیاد است که ده برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد.
چوپان گفت: بر من به اندازهی بزهایم که سیلاب برد احسان کن که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بخاطر تیزشدن چاقوی طمعام بریده باشی.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸