داروخانه معنوی
﴿پیـــٰــامبرأکـــــرمﷺو آله:𔘓⇉﴾
⇇كـــــَسے كہ" أمـــــر بہ مَعـــــروف"؛
و نــَـــهے أز مُنكـــــر كــــُـند،
⇠جـــٰــانشيـــــن "خـــُــدٰا و پيــــٰـامبـــــر"
◇◇دَر رو؎ زَميـــــن أســـــت..! 𑁍➺
•📚مَجمـــــعألبیــٰـــان ج¹ص⁴⁸⁴•
#حدیث
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۵ نيايش 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۵🎇🎇🎇 🍃ستايش و نيايش ستايش خداوندي را سزاست كه شبم را به صبح آورد بي آ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه ۲۱۵ نيايش 🎇🎇🎇#خطبه۲۱۵🎇🎇🎇 🍃ستايش و نيايش ستايش خداوندي را سزاست كه شبم را به صبح آورد بي آ
خطبه ۲۱۶
فراز ۱
خطبه اي در صفين
🎇🎇🎇#خطبه۲۱۶🎇🎇🎇
🌹حقوق اجتماعي
(پس از ستايش پروردگار!)
خداوند سبحان، براي من، بر شما به جهت سرپرستي حكومت، حقي قرار داده، و براي شما همانند حق من، حقي تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولي به هنگام عمل تنگنايي بي مانند دارد. حق اگر به سود كسي اجراء شود، ناگزير به زيان او نيز روزي به كار رود، و چون به زيان كسي اجراء شود روزي به سود او جريان خواهد داشت. اگر بنا باشد حق به سود كسي اجراء شود و زياني نداشته باشد، اين مخصوص خداي سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهي بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتي كه فرمانش بر آنها جاري است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دوچندان كرده است، از روي بخشندگي، و گشايشي كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
_﴿امـــٰــامصــٰـــادقعلّیهالسّلام✿⇉﴾
⇦ا؎ جـــٰــابـــــر؛
همــٰـــانــــٰـا أمـــــر ظُهـــــور،
⇠أمـــــر؎أســـــت خُـــــدٰاونـــــد؎،
⇠و سِّـــــر؎أســـــت أز أســـــرٰار خـُــــدٰا،
کہ بـــــرٰا؎بنـــــدگـــٰــان پنهـــٰــان أســـــت.
• بــَـــرحَـــــذر بــــٰـاش کِہ↡↡
⇇ مَبـــٰــادا دچــــٰـار تــَـــردیـــــد شَـــــو؎؛
۔۔کہ قَطـــــعاً شـَــــک،
□ دربــــٰـاره أمـــــر خُـــــدٰا،
⇦⇦" کــُـــفر" أســـــت.⇨⇨
«-شَیـــــخ صَـــــدّوق،ج¹،ص²⁸⁷-𑁍»
#سخن_بزرگان
#کلام_بزرگان
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش دوم 🌸دکتر منو معاینه کرد و با شک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش دوم 🌸دکتر منو معاینه کرد و با شک
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و هفتم✍ بخش سوم
🌸من اونا رو نگاه می کردم هر دو اونقدر خوشحال بودن که احتیاجی به رضایت من نداشتن … بالاخره جواب آزمایش اومد ….دکتر اونو نگاه کرد و به ایرج گفت: شما بابا شدی !!!! تبریک میگم ولی حتما باید برای چک کردن برین پیش دکتر زنان …..
🌸ایرج و عمه داشتن از خوشحالی بالا و پایین می پریدن ولی من سعی کردم خودم رو کنترل کنم نمی خواستم به این زودی ایرج رو ببخشم …..
وقتی تو ماشین نشستیم عمه گفت : خیلی خوشحالم عمه جون نگران هیچی نباش اخمتو باز کن … حالا وقت خوشحالیه خدا رو شکر کن عمه جون ، خودم کمکت می کنم …(رو کرد به ایرج )خوب امروز سر چی بحث می کردین که گفتی تو اذیتش کردی؟ ……..
من جواب دادم سر بچه دیدم خیلی دلش می خواد ، کارای خوبی هم کرده من یک دفعه یک چهار ماهه براش آوردم ….
🌸ایرج ذوق زده گفت : تو رو خدا چهار ماهشه … الهی من فدات بشم …..
گفتم ولی ایرج جان مامانش همون زن خطا کار بی ملاحظه اس یادته ….
عمه گفت کی اینو گفته ایرج ؟باور نمی کنم آره ایرج تو گفتی ؟ …
اون که نمی تونست جلوی خندشو بگیره گفت : شوخی می کنه من هرگز اینو نگفتم و نخواهم گفت ……………
🌸وقتی رسیدیم عمو منتطر بود اون دیده بود که ما رفتیم دکتر نگران شده بود عمه خودشو از ماشین انداخت بیرون و دوید و مژده رو به اون داد ……
شاید بگم تا اون روز من عمو رو به این خوشحالی ندیده بودم چیزی نمونده بود که برقصه و ایرج اولین کاری که کرد به حمیرا زنگ زد ….. اون که خیلی دل تنگ ما بود از خوشحالی گریه می کرد شادی اونا رو می دیدم و از اینکه باعث این شادی شدم رضایت خاطری بهم دست داد …..
🌸ایرج زود برای من آبمیوه گرفت و لوسم می کرد حتی عمو هم زیادی از حد بهم محبت می کرد…….. که تورج از راه رسید ایرج خودش اول از همه رفت جلو و گفت تورج خان عمو شدی …
🌸چنان این بچه خوشحال شد و اشک توی چشمش جمع شد که من پاکی وجودش رو احساس کردم …..
طفلک به من گفت رویا تو باعث شادی و روشنی این خونه شدی ……
🌸من به جای اینکه جواب محبت اونو بدم سرم رو پایین انداختم و اشک توی چشمم جمع شد ….
فردا با عمه رفتم دکتر …و اونم گفت که چهار ماهت تموم شده و داری میری تو پنج ماه و تاریخ به دنیا اومدن بچه رو اواخرا اردیبهشت تعین کرد …. باور کردنی نبود ..خیلی زود بچه دار شده بودم ….. وقتی رسیدیم خونه دیدم ایرج یک کیک گذاشته و جشن گرفته و برای منم یک گردنبد خیلی زیبا خریده بود ….
شب که تنها شدیم ….ایرج اومد حرفی بزنه .. گفتم: صبر کن اول من یک کم باید با شما صحبت کنم لطفا گوش کن ….
🌸گفت: بگو عزیزم گوشم با توست ……نشستم روی تخت گفتم :ایرج جان تو این بار سومت بود که این تهمت رو به من می زدی و به خلوص من شک می کردی …ولی خواهشا دفعه ی آخر باشه لطفا……. بار اول گفتم حق با توس من اشتباه کردم …. بار دوم گفتم سوءتفاهم شده بود گناهی نداری ، این بار هیچ دلیلی براش پیدا نمی کنم تو هم منو می شناسی و هم تورج رو چطور به خودت اجازه میدی که همچین حرفی بزنی …
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی قسمت_پنجاه و هفتم✍ بخش سوم 🌸من اونا رو نگاه می کردم هر
#رمان "
#رویای_من "بر اساس #داستان_واقعی
قسمت_پنجاه و هفتم ✍ بخش چهارم
🌸نشست کنارم و دستمو گرفت گفت : حق با توس ولی دست خودم نیست ، خودم از خودم خجالت می کشم ولی خدا رو شاهد می گیرم که به حمیرا بیشتر حسودی می کردم تا تورج ….اصلا نمی خوام تو با کسی خوب باشی فقط من …..
گفتم این حرفت که شوخیه نه ؟
گفت : آره ، نمیگم تو با کسی حرف نزن …. ولی من حسودی می کنم چیکار کنم …تازه دارم فکر می کنم اگر به بچه بیشتر از من توجه کنی چیکار کنم ؟ ….
🌸گفتم به خدا ایرج داری منو می ترسونی نکن عزیزم ، نکن….. این کار اصلا خوب نیست در واقع این عشق نیست مریضیه …. عشق واقعی یعنی آدم کسی رو به خاطر خود اون شخص دوست داشته باشه ، به خاطر خودش ، ببین من چه راحت تو رو می بخشم ، چون دوستت دارم …. چیزهایی که دوست داری برای من محترمه من از تو توقع ندارم که خودتو عوض کنی تو باید ایرج باشی تا بتونی راحت و دور از نگاهی که می خواد تو رو مطابق میل خودش عوض کنه زندگی کنی ……. و توام توقع نداشته باش من خودمو عوض کنم و مطابق میل تو بشم من این کارو هرگز نمی کنم ….
🌸 اگر هر کدوم زیر بار این کار بریم زندگی برای هر دوی ما جهنم میشه و نمی دونیم از کجا آب می خوره ….. بیا به فکر و عقیده ی هم احترام بزاریم و این طوری عشقمون رو نگه داریم …. حسودی یک جور خودخواهیه ، خود خواهی ریشه ی عشق رو می سوزونه و خاکستر می کنه….. و تلافی کردن ، اون خاکستر رو به باد میده….
🌸وقتی من تو رو از جون دل دوست دارم دیگه نباید برات فرق کنه با کی حرف می زنم!!!! و چی میگم!!! تو وقتی رفتی انگلیس من از تو پرسیدم اونجا چیکار کردی ؟ نه,, چون بهت اعتماد دارم …. اگر منو قبول داری نکن ، حسودی نکن …… بزار من راحت باشم …….. آه راستی اگر این بار قهر کردی من دیگه باهات آشتی نمی کنم … گفته باشم …….
🌸داشتیم با هم حرف می زدیم که یکی زد به در ایرج گفت بفرمایید و .. در و باز کرد یک خرس خیلی بزرگ سفید جلوی در بود و تورج پشت اون گفت : سلام بابا ایرج ؛؛من اومدم که اسباب بازی دخترتون باشم ….ایرج خرس رو ازش گرفت و بغلش کرد و بهش گفت بیاتو عمو جون ….
🌸خرس سفید اونقدر خوشگل بود که دلم می خواست بغلش کنم و خودم باهاش بازی کنم ولی واقعا از ایرج ترسیدم حتی تو مدتی که اون تو اتاق ما بود.. من حتی یک کلمه حرف نزدم و تورج مدت زیادی همون جا نشست و در مورد بچه با ایرج حرف زدن و خندیدن منم گوش می کردم و لبخند می زدم …..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌓
♨️ نماز شب و انس با ملكوت
🔸يكى از مستحبات كه براى سالكين الى الله در حد وجوب است (البته نه واجب تكليفى ) نماز شب است ، نماز شب آب حيات است و دل شب ، ظلمات و استاد سلوك ، خضر اين راه كه اگر كسى از آب حيات نوشيد به سعادت جاويد و حيات ابدى مى رسد.
🔸مرا در اين ظلمات آن كه راهنمايى كرد نماز نيمه شب بود و گريه سحرى...
🔸امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايند: "ليس من شيعتنا من لم يصل صلاه الليل"
كسى كه نماز شب نمى خواند از شيعيان واقعى نيست....
🔸عزيزان وقت نيست ... دير است !! به انتظار ننشينيد، انسان با 40، 50 سال عمر مى خواهد خودش را براى ابد بسازد، كم كم مزاج جواب مى كند، البته با مزاج مخالفت هم نكنيد، ثلث آخر شب بسيار خوب است .
غذا هضم شده ، هوا لطيف گشته ، خلوت با شب داشته باشيد كه انس با عالم غيب و ملكوت ببار مى آيد...
🖋علامه حسن زاده آملی رحمةالله
📚صراط سلوک
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2