داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و سوم ✍ بخش دوم 🌸من دیگه حاضر می شدم و درمیون ن
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و سوم ✍ بخش سوم
🌸ساعت رو نگاه کردم نزدیک نه شب بود و من تا اون زمان اصلا یادم رفته بود که ایرج و بچه ها منتظر من هستن می دونستم توی خونه کسی هست که الان شمشیر شو برای من از رو بسته …
خودمو آماده کرده بودم تا در مقابل ایرج جواب گو باشم رفتم لباسم رو عوض کردم باز یادم اومد که صبح اسماعیل رو نگه داشته بودم که منو برگردونه ، نمی دونستم اون هنوز اونجاس یا نه …..
کیفم رو برداشتم که از اتاقم بیام بیرون که دیدم ایرج داره میاد به طرف من …..
راستش یک لحظه از ترسم برگشتم تو اتاقم حتی می خواستم در و ببندم که رسید به من و گفت : خسته نباشی عزیزم …بمیرم امروز خیلی اذیت شدی شنیدم چی شده اسماعیل اومد.
🌸گفت : جلوی پیرهنشو گرفتم و کشیدم تو اتاق و در و بستم و پریدم بغلش و بدون خجالت چند بار بوسیدمش و سرمو گذاشتم روی سینه اش ….
جایی که برای من امن ترین جای دنیا بود …. مهربون و آرامش بخش …. گفتم تو الان همه ی خستگی منو درآوردی خیلی ازت ممنونم که اومدی …..
🌸گفت : خدا رو شکر گفتم الان اینقدر خسته و عصبی هستی که نمیشه باهات حرف زد بیا که همه دم در منتظرت هستن …..
پرسیدم منظورت از همه کیه ؟
گفت : بچه ها ، مامان ، تورج و مینا، علی آقا گل ,,,…… راستش مامان دلواپس تو بود گفت منم میام و تورج اینا هم که خونه ی ما بودن گفتن ما هم میایم پس همه اومدیم …..
گفتم خیلی خطرناکه کاش اونا رو نمیاوردی بیرون دارن همه رو می کشن …..گفت الان که خبری نیست زود باش بریم …..
🌸بچه ها که توی ماشین بودن با دیدن من سرشونو از پنجره کرده بودن بیرون و داد می زدن مامان …..ترانه می گفت : مامان من اینجام دسته گلت اینجاس…….
🌸گفتم قربونت برم دسته گل من عزیز دلم …. اول اونا رو بغل کردم و سوار شدم حالا از سر و کول من بالا می رفتن ….
ولی من فقط جسدم اونجا بود خون می دیدم و خون ……. و بدن هایی که از گلوله شکاف خورده بود و جوون های کم سن و سالی که با مرگ دست و پنجه نرم می کردن ………
🌸دلیل این همه خشونت رو نمی فهمیدم با خودم می گفتم این همه آدم برای چی جونشونو کف دستشون گذاشتن و بدون ترس جلوی گلوله رفتن حتما یک دلیل محکمی برای این کار داشتن ….
🌸اونا همه خانواده داشتن و کسانی منتظرشون بودن پس چی باعث شده بود که اون طور شجاعانه در مقابل گلوله بایستن ……….
اونشب همه با هم رفتیم فرح زاد یک جایی رو سراغ داشتیم که غذا های خوبی داشت و شام خوردیم …
🌸تورج همش در مورد این مسئله حرف می زد اون از کارای بد شاه می گفت و اینکه چرا اون روز مردم به نماز جمعه رفته بودن …….. و من از حرفای اون فهمیدم که تورج شدیدن خودش داره یواشکی مبارزه می کنن و چون خودش خلبان ارتشه نمی تونه بطور علنی این کارو بکنه ……. و اینو براحتی می شد فهمید برای این که از همه چیز خبر داشت ………….
چیزی به زایمان مینا نموده بود و حرکت کردن براش سخت بود …و من از علی مراقبت می کردم چون تورج مدام از اون واقعه حرف می زد و من دیگه تحمل نداشتم …….
🌸از اون روز به بعد حال و هوای شهر های ایران تغییر کرد به نظرم تهران یک شکل دیگه شده بود همه چیز بهم ریخته بود مردم بی ترس و دلهره توی خیابون ها شعار می دادن…خیلی آدم ها رو می شناختم که تا همین چند روز پیش ادعای شاه دوستی می کردن و به حزب رستاخیر پیوسته بودن و حالا بر علیه اون حرف می زدن …..
ادامه_دارد
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
#نماز_شب 🌙🌔
♨️سه اثر نماز شب
💠حجتالاسلام رفیعی؛
🔸امام رضا علیه السلام فرمودند:
در نماز شب سه اثر است:
1⃣«اُجیر من عذاب القبر و عذاب النار»؛ عذاب قبر از نماز شب خوان برداشته میشود .
2⃣«و مُدَّ له فی عمره»؛ عمرش طولانی میشود.
3⃣«و وُسِّع علیه فی معیشته»؛ وسعت در معیشتش ایجاد میشود.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
❤️💫خـــــدایـــــا🤲
🤍💫در ایــن شــب زیــبــا
❤️💫دل عــزیــزانـمـان را آرام
🤍💫دلــهـــایــشــان را شـــاد
❤️💫صحت و سلامتی به جسم وجان
🤍💫رویـــاهـــاشــون را مـحـقــق
❤️💫شـبـشـون را آروم بـگـردان
🤍💫آمــــیـــن یــــا رَبَّ🤲
❤️💫امـشـب را در ڪـمـال آرامـش
🤍💫و راحـــتــے بـــخـــوابــــیـــم
❤️💫آرزوهـــایـــم را بـــه خـــدا
🤍💫بــــســـپــــاریـــــم...
❤️💫بـــه قـــادر مــطــلــقـے ڪــه
🤍💫هــــمـــه چـــیــــز را
❤️💫مــــمــڪــن مـے ســـازد...
🤍💫شــبـــتــون زیـــبـــا و
❤️💫آرومــ و در پـنـاه خـدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی