داروخانه معنوی
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی قسمت_شصت و پنجم ✍ بخش اول 🌸صبح دکتر صالح اول وقت اومد با
#رمان "
#رویای_من "بر اساس داستان واقعی
قسمت_شصت و پنجم ✍ بخش دوم
🌸دیگه همه خودمون رو آماده کرده بودیم؛؛ چاره ای جز این نداشتیم ……
وقتی خدا دوباره ایرج رو به ما داده بود نمی تونستیم نا شکر باشیم و به بدی از بدتر ساختیم …..
بعد از ظهر ایرج به هوش اومد هنوز چشمش رو باز نکرده بود که منو صدا کرد …
کنارش بودم دستشو گرفتم و گفتم : جانم عزیزم من اینجام قربونت برم ….
آهسته گفت : چی شده ؟ من چی شدم چرا اینجام ؟
🌸گفتم : یادت نیست تو کارخونه دعوا شده بود ؟ گفت : چرا ، بابام ، بابام کجاس ؟ حالش خوبه ؟ گفتم آره خوبه یک کم زخمی شده داره بهتر میشه …..
دست منو فشار داد و پرسید تو از کجا با خبر شدی ؟
گفتم من اومدم کارخونه سلیمان زنگ زد به من خبر داد ….
گفت : اون چطوره خیلی زخمی شده بود ….. گفتم اونو یک نفر دیگه بسترین بقیه خوبن رفتن خونه هاشون …
🌸فردا صبح سوری جون بچه ها رو که خیلی بی تابی می کردن آورد بیمارستان تا ایرج رو ببین … هر دو متحیر بودن هی به من و ایرج نگاه می کردن و دلیلی پیدا نمی کردن و نمی دونستن چه اتفاقی افتاده ….. ولی ترجیح دادم با واقیعت روبرو بشن تا اینکه مجبور باشیم مرتب بهشون دورغ بگیم ……
ده روز بعد که قلب علیرضا خان تثیت شد اونو با صندلی چرخ دار بردیم خونه …..
دیگه مجبور بودم بچه ها رو هر روز بیاریم تا ایرج رو ببینن ….
🌸خوب منم که نمی تونستم زیاد برم خونه پس این طوری برای اونا بهتر بود …….
دخترا بعد از اینکه یک بار اومدن دیگه تو خونه بند نمی شدن و هر روز بهانه می گرفتن و می خواستن پیش ایرج باشن . این بود عمه هر روز اونا رو با اسماعیل میاورد بیمارستان و با خودش بر می گردوند ….. و اونجا بود که اون دوتا با شغل من آشنا شدن …..
حالا وقتی می گفتم مریض دارم اونا متوجه بودن که من چی میگم و زود قانع می شدن …….
یک روز من رفتم دانشگاه تا کارای فارق التحصیلی مو انجام بدم یک سری کارایی که با تعطیلی و اعتصاب نتونسته بودم بهش برسم …..
یک راست رفتم دفتر .پرسیدم جناب ترابی نیستن ؟ دفتر دار گفت الان اینجا بودن و رفتن به اتاق کنفراس ….. با عجله خودمو رسوندم اونجا … اتاق کنفراس جایی نبود که در بزنیم این بود که یک هو در باز کردم و وارد شدم …..
🌸چیزی که دیدم باورم نمیشد …خیلی جالب بود شهره با دو تا دختر دیگه و چند تا مرد جوون دور هم نشسته بودن من بین اونا دونفری رو که خودشونو ساواکی معرفی کرده بودن شناختم …..
اونا با هم حرف می زدن و جلسه داشتن ……. در رو از تو بستم و فقل کردم… و رفتم جلو …تا چشمشون به من افتاد از جا پریدن …..
شهره از بر خورد اون دونفر و من متوجه شد که اونا رو شناختم …. دست پیش گرفت این اخلاق اون بود هیچوقت خودشو تو این جور مواقع نمی باخت
🌸گفت : چیه ؟چته ؟ما باید مطمئن می شدیم تو جاسوس نیستی اگر ما رو لو می دادی چیکار می کردیم ؟ ما تمام مدتی که تو می خوردی می خوابیدی برای این انقلاب زحمت می کشیدیم حالا که انقلاب پیروز شده تو هیچ حقی نسبت به این ممکلت نداری تو یک انگلی که باید جامعه تو رو از وجودت پاک کنه به هیچ دردی نمی خوری …… تو الان حرفی برای گفتن نداری … در واقع ضد انقلاب محسوب میشی و خودتم می دونی که طاغوتی هستی .. حالا حساب شما رو بعدا باید رسید …..
ادامه دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳
#نماز_شب 🌙🌔
♨️موانع نمازشب
🔸از جمله های حیله های شیطان ،بی اهمیت جلوه دادن مستحبات است....مثلا این که نماز شب واجب نیست....تا انسان خود را به دردسر و زحمت بیندازد.
🔸از این قبیل وسوسه ها در چنته شیطان فراوان است....توجه به آثار این اعمال می تواند در خنثي کردن چنین وسوسه ای موثر باشد.
🔸اینکه بدانیم رعایت همین امور، کلید سعادت است و در توفیقات الهی را به روی انسان باز می کند. به عنوان مثال در مورد نمازشب گفته اند:بدون آن، دست یابی به مقامات و کمالات عالیه ممکن نیست.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨نیایش شبانه با حضرت عشق ❤️❤️
❤️✨خـــــــدایــــــا ؛
🤍✨در این شب زیبا زمستانی
❤️✨مهربانی بـه دلــهـا
🤍✨برکت تو خونـه هـا
❤️✨برطرف شدن غمهـا
🤍✨برطرف شدن مشکلات
❤️✨و مستجاب شدن دعاهـا
🤍✨را نصیب همه عزيزانم بگردان.
❤️✨آمــــیــــن یـــــا رَبَّ
🤍✨لا به لای رنگهای زیبا و هوای
❤️✨دلــپــذیــر زمستانی
🤍✨آرامش و خوشبختی
❤️✨وعـشــق مــانــدگــار
🤍✨را بـراتـون آرزو میکنم
❤️✨شـب زمستانیتـون زیـبـا
🤍✨شــبتون آروم و در پناه خدا
#شب_بخیر
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از داروخانه معنوی
از جُملہ د؏ــــآهـــــآیے ڪہ؛
﴿شِیـــــخ جَعـــــفر مُجتهد؎﴾(رہ) مُڪرر توصّیہ مےڪَردند :
خوٰاندن ﴿زیـــــآرت ٰال یٰاسیـــــن✿ ﴾
در نُہ⁹ روزهنگام بین الطُلو؏ـــــین بود ڪِہ آثـــــآر ؏ـَــــجیبے دَر پے دٰارد۔۔۔۔♡♡♡
#سخن_بزرگان
#بین_الطلوعین
#زیارت_ال_یس
@Manavi_2
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از داروخانه معنوی
•~🌸🌿~•
وَلےبَچہ ھآ
اَزقَضآشُدڻ نَمآزصُبحتونْبِتَرسیدْ!
میڱنْخُدآ؛
أڱہ بِخوٰادخِیر؎رو؛
أزیِہ بَندها؎بڱیرھ۔۔۔۔!!! نَمآزصُبحِشْروقضٰامےڪُنِه!
#تلنگرانهـ 💥
#نمازصبح
@Manavi_2
۸ دی ۱۴۰۳
۸ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از داروخانه معنوی
۸ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳