داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_شانزدهم✍ معنای امل 🌷دیگه نمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #رمان داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 #قسمت_شانزدهم✍ معنای امل 🌷دیگه نمی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
قسمت_هفدهم✍از منبر بیا پایین
🌷چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد … هنوز توی شوک بود …
– اوه اوه … خانم رو نگاه کن … خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم … یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده … بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار … چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ …
🌷– می فهمی چی داری میگی؟ … شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم …
با عصبانیت اومد سمتم …
– پیاده شو با هم بریم … فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ …
🌷دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ … خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ …
– من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم … همون موقع هم…
محکم خوابوند توی گوشم …
– همون موقع چی مریم مقدس؟ …
🌷صورتم گر گرفته بود … نفسم به شماره افتاده بود … صدام بریده بریده در می اومد …
– به من اهانت می کنی، بکن … فحش میدی، میزنی … اشکالی نداره … اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی …
🌷هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم …
– من به همسر دوست هات اهانت نکردم … تو خودت اروپا بودی … من فقط گفتم آرایش اونها …
این بار محکم تر زد توی گوشم … پرت شدم روی زمین …
🌷– این زر زر ها مال توی اروپایی نیست … من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم …
این رو گفت از خونه زد بیرون …
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 قسمت_هفدهم✍از منبر بیا پایین 🌷چند لحظه
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
قسمت_هجدهم✍ دل شکسته
🌷دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود … تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود … می خواست به همه فخر بفروشه … همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت … می خواست پز بده که یه زن خارجی داره …
🌷باورم نمی شد … تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود … تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم …
و بدتر از همه … به گذشته من هم اهانت کرد … شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود … اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت … هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم …
🌷با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم … به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود …
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم
– خدایا! من غریبم … تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم … اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده …
🌷خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن …
کمی آروم تر شدم … اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید … اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت …
🌷به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم … هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد … چاره ای نبود … به پدرش زنگ زدم …
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
📗کتاب صوتی #خار_و_میخک اثر شهید یحیی سنوار قسمت 5⃣ #داستان_صوتی «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part06_خار و میخک.mp3
9.05M
📗کتاب صوتی
#خار_و_میخک
اثر شهید یحیی سنوار
قسمت 6⃣
#داستان_صوتی
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
4_6014597876909344434.mp3
1.6M
#نماز_شب
🚩چطور در مسیر نمازشب قرار بگیریم؟؟
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#شب_جمعه
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2