هدایت شده از داروخانه معنوی
امروز جمعه
قضای #نماز_آیات
بعد از هر نماز قضا خواندن دعای فرج(الهی عظم البلا...) برای سلامتی و فرج و مقدر شدن ظهور آقا جانمون حضرت مهدی (روحی لک الفدا) اجباری است🌹🌹🌹
هدایت شده از داروخانه معنوی
سلام عزیزانم
کسانیکه تمایل دارند در ختم قرآن هفتگیمون شرکت کنند لطف کنید بعد از اذان ظهر در گروه ختم قرآن اسم و فامیل و جزء درخواستیتون را بنویسید
خواهشا زودتر ننویسید حتما بعد از اذان ظهر بنویسید ان شاءالله بعد از اذان مغرب وارد لیست میشه
هدایت شده از داروخانه معنوی
https://eitaa.com/joinchat/170918372C42e49e2bdb
لینک گروه ختم قرآن
♡┅═════════════﷽══┅┅
✿مَحبـــــوب مـَــــن✿➛:
⇠ایـــــن "گـــُــلهـٰــــا؎ نــــَـرگـــــس🌼"
□گـــــوٰاه "قَــلـــــب𔘓 ...
↶عـــــآشــق و شـــوریـــدها؎" هَستنـــــد↷
کِہ دَمـے بےیـــٰــاد ⇩⇩⇩
⇦"رویـــّــت" آرام نمےگـــــیرَد…◈⇨
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#مخاطب_خاص
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
♡┅═════════════﷽══┅┅
□آثـــٰــار و بـــــرکٰات اُخـــــرو؎⇩⇩⇩
⇦ دعـٰــا بــرٰا؎﴿ امٰـــام زمــٰـآنﷺ𔘓⇉﴾
¹⇠شفــــٰـاعت پیـــٰــامبرﷺوالہ در قیـــــٰامت
²⇠شفـــٰــاعت حَضـــــرت زهــــرٰا ۜ
³⇠شفــٰـــاعت امــٰـــام مَهـــــد؎ﷺ
⁴⇠دعــــٰـا بـــــرا؎ امـــٰــام زمـــٰــان ﷺاظهــــٰـار محبــّت بہ ایشـــٰــان أســـــت..
⁵⇠عـــــلٰامت و نشـــٰــانہ مُنتـــــظر ..
⁶⇠احیـــٰــا؎ أمـــــر آن حَضـــــرت و نیـــــز مُوجـــــب شــٰـــادمـــٰــانے شَخـــــص در قیــٰـــامت مےشَـــــود.
⁷⇠آمـــُــرزش گنــٰـــاهـــٰــان
⁸⇠زیــٰـــاد شـُــــدن نـــــور آن حَضـــــرت در قَلـــــب فــَـــرد دعــــٰـا کـــُــننده
⁹⇠مــُـــوجب قَبـــــول شُـــــدن أعمــــٰـال نیـــــک انسٰان مےشَـــــود..
¹⁰⇠ایمـــــن شُـــــدن أز عُقوبت هــــٰـا و سختے هــٰـــا؎ روز قیـــٰــامت ..
¹¹⇠بــــٰـاعث مےشَـــــود دعــــٰـا کُـــــننده در روز قیـــٰــامت بــــٰـا حَضـــــرت عـــــلّےﷺ در دَرجہ و مقــٰـــام ایشــٰـــان ، همـــــرٰاه خـــــوٰاهـــد شُـــــد.
¹²⇠فـَــــرد دعــــٰـا کــــُـننده أهـــــل بِهشـــــت خـــــوٰاهـــد شُـــــد.
📚« آثـٰاروبـرکٰات دُعا،بـرٰا؎امٰـام زمٰـانﷺ»
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ #داستان_ازسرنوشت_واقعی 📖 #تمام_زندگی_من📖 قسمت_هجدهم✍ دل شکسته 🌷دلم سوخته بود و ا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#رمان
داستان_شب_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_نوزدهم✍ دختر من
🌷پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دکتر با لبخند گفت …
🌷– ماه های اول بارداری واقعا مهمه … باید خیلی مراقبش باشید … استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم… پس از این فرصت استفاده کنید و …
🌷پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن یه بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد …
🌷حدود ساعت 1 بود که رسیدیم خونه … در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت …
– وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره …
جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش پرید … تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد … پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش …
🌷– چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم … تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ …
🌷بعد هم رو کرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن … این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد …
🌷– بچه؟ … کدوم بچه؟ …
و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد …
– نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم … به خداوندی خدا … زنت تا امروز عروسم بود …
🌷 از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد … و لام تا کام حرف نزد … فکر نکن غریب گیر آوردی … سر به سرش بزاری نفست رو می برم … الان هم می برمش … آدم شدی برگرد دنبالش …
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#رمان
داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
قسمت_بیستم✍مرگ خاموش یک زندگی
🌷یک ماه و نیم طول کشید تا اومد دنبالم … در ظاهر کلی به پدرش قول داد اما در حیطه عمل، آدم دیگه ای بود …
دیگه رسما به روی من می آورد که ازدواجش با من اشتباه بوده و چقدر ضرر کرده … حق رو به خودش می داد و حتی یه بار هم به این فکر نکرد که چطور من رو بازی داده …
🌷چطور با رفتار متظاهرانه اش، من رو فریب داده …
اون تظاهر می کرد که یه مسلمان با اخلاقه … و من، مثل یه احمق، عاشقش شدم و تمام این مدت دوستش داشتم… و همه چیز رو به خاطرش تحمل کردم …
🌷اون روزها، تمام حرف های پدرم جلوی چشمم می اومد … روزی که به من گفت …
– اگر با این پسر ازدواج کردی، دیگه هرگز پیش من برنگرد …
هر لحظه که می گذشت، همه چیز بدتر می شد … دیگه تلاش من هم فایده ای نداشت …
🌷قبلا روابط مشکوکش رو حس کرده بودم ولی هر بار خودم رو سرزنش می کردم که چرا به شوهرم بدگمانم … اما حالا دیگه رسما جلوی من با اونها حرف می زد … می گفت و می خندید و صدای قهقهه اون دخترها از پای تلفن شنیده می شد …
🌷اون شب سر شام، بعد از مدت ها برگشت بهم گفت …
– یه چیزی رو می دونی آنیتا … تو از همه اونها برام عزیزتری… واقعا نمی تونی مثل اونها باشی؟ …
خنده ام گرفت … از شدت غم و اندوه، بلند می خندیدم …
🌷– عزیزترم؟ … خوبه پس من هنوز ملکه این حرم سرام … چیه؟ … دوباره کجا می خوای پز همسر اروپاییت رو بدی؟ …
به کی می خوای زن خوشگل بورت رو پز بدی؟ …
🌷منتظر جوابش نشدم و از سر میز بلند شدم … کمتر از 48 ساعت بعد، پسرم توی هفت ماهگی به دنیا اومد …
✍ادامه دارد.....
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان_ازسرنوشت_واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
قسمت_بیست_و_یکم✍قدم نو رسیده
🌷اسمش رو گذاشت آرتا ... وقتی فهمیدم آرتا، یه اسم زرتشتیه خیلی ناراحت شدم ...
- چطور تونستی روی پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتی بزاری؟ ...
🌷یعنی اینقدر بی هویت شدی که برای ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانی می گردی؟ ... یا اینکه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدی که به جای خدا ... که به جای افتخار به چیزهایی که داری ... یه مشت سنگ باستانی، هویت تو شده؟ ...
🌷دلم می خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم و اعتراض کنم اما فایده ای داشت؟ ... عشقی که در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل می شد ... و فقط آرتا بود که من رو توی زندگی نگه می داشت ...
🌷غریب و تنها ... در کشوری که هیچ آشنا و مونسی نداشتم ... هر روز، تنها توی خونه ... همدم من، کتاب هام و یه بچه یه ساله بود ... کم کم داشتم با همه چیز غریبه می شدم... و حسی که بهم می گفت ... ایران دیگه کشور من نیست ...
🌷و انتخابات 88، تیر خلاص رو توی زندگی ما زد ... اون به شدت از موسوی حمایت می کرد ... رویاهایی رو در سر داشت که به چشم من کابوس بود ...
اوایل سعی می کردم سکوت کنم ... تحمل می کردم اما فایده نداشت ... آخر، یه روز بهش گفتم ...
🌷- متین تو واقعا متوجه نمیشی یا این چیزهایی که میگی انتخاب توئه؟ ...
✍ادامه دارد......
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2