eitaa logo
داروخانه معنوی
7هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
130 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5773841612526326039.mp3
11.8M
🔸آخرین عروس، داستان زندگی حضرت نرجس خاتون سلام الله علیها. 🔘 قسمت اول: سفری به عمق تاریخ ╰⊱❤️⊱╮ღ꧁🌸꧂ღ╭⊱❤️≺ ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎@Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ ✨ هر کی دلتو شکست صداشو درنیار....... ی روز دلش میشکنه صداش درمیاد....... اینـــــــــــــــــــــــــــو آویزه گوشت کن... بــــــــــــــا (دل) کســــــــــــــــــی بازی نکن دست بـــــــــــــــــــــالای دست بسیـــــــــــــار است..... از سرنوشت پرسیدم با آنکه با احساسم بازی کرد چه کنم؟ انگشت بر لبانم گذاشت و گفت : بسپارش به ما که هیچ احدی از سرنوشت خویش خبر ندارد…….! @Manavi_2 @Manavi_3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 یک روز همسرم به من گفت: دختری را در مدرسه دیده ام که از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است و چندین بار از حال رفته و... من پیگیری کردم، او یک دختر یتیم و بی سرپرست است. امروز به منزل شان برویم. آدرس شان را بلدم. باهم راه افتادیم. در حاشیه شهر، وارد یک منزل کوچک شدیم که یک اتاق بیشتر نداشت، هیچگونه امکانات رفاهی در آنجا دیده نمی شد. یکی یخچال و یک اجاق گاز در کنار اتاق بود. مادر و دو دختر در آن خانه زندگی می کردند. پدر این دخترها در سانحه رانندگی مرحوم شده بود. به بهانه ی خوردن آب، سر یخچال رفتم. هیچ چیزی در این یخچال نبود! سرم داغ شده بود. خدایا چه کنم؟! خودم شرایط مالی خوبی نداشتم. چطور باید به آنها کمک می کردم؟ فکری به ذهنم رسید. به سراغ خاله‌ام رفتم. او همسر شهید و انسان مؤمن و دست به خیری بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم. شرایط منزل شان را دید. خودم نیز کمی کمک کردم و همان شب برای آن دو دختر، کاپشن و لباس مناسب خریدیم. خاله‌ام آخر شب با کلی وسایل برگشت و یخچال آنها را پر از مواد غذایی کرد. در ماه های بعد، تا توانست زندگی آنها را تأمین نمود. وقتی در آن سوی هستی مشغول بررسی اعمال بودم، مشاهده کردم که شوهر خاله ام به سمت من آمد. او از رفقایم بود که شهید شد و در کنار دیگر شهدا در بهشت برزخی، عند ربهم يرزقون بود. به من که رسید، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسید. خیلی از من تشکر کرد. وقتی علت را سؤال کردم گفت: توفيق رسیدگی به آن خانواده یتیم را شما به همسر من دادی، نمی دانی چه خیرات و برکاتی نصیب شما و همسر من شد. خدا میداند که با گره گشایی از کار مردم، چقدر از مشکلات دنیایی و آخرتی از شما حل می‌شود... 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️در ایام ولادت بی بی جان حضرت رقیه سلام الله علیها خواندن این تشرف زیبا را از دست ندهید 👇
(قسمت اول): 💥آقای "احدی واعظ" از استادش که شاگرد آیت الله بروجردی بود نقل می کند که: در زمان زعامت آیت الله بروجردی مردم اصفهان ضریحی برای حضرت رقیه سلام الله علیها ساختند و خواستند آن را بر قبر مطهر ایشان نصب کنند، برای این کار از حضرت آیت الله اجازه خواستند. ✨💫✨ حضرت آیت الله فرمودند: من در نصب ضریح حضرت رقیه تردید دارم و برای من روشن نیست که امام حسین علیه السلام دختری بنام رقیه داشته است یا خیر، من اجازه این کار را نمی دهم!!! هرچه علما و بزرگان شهر اصرار کردند، از آنها اصرار و از ایشان انکار که: برای من روشن نیست، من نمی توانم اجازه دهم. تا اینکه "شیخ صالح" بیمار شد، او طلبه ای بود که به حضرت آیت الله بروجردی خدمت می کرد، ✨💫✨ او در بیمارستان بستری شد اما معالجات بی نتیجه بود، پزشکان از او قطع امید کردند و گفتند او را به خانه ببرید اما کسی او را ملاقات نکند، چون بیماریش مُسری است. خلاصه زن و بچه او یکسال از او مراقبت کردند، مراقبت از مریضی که نباید با او تماسی داشت کار ساده ای نبود... @Manavi_2
(قسمت دوم): 💥شیخ صالح جانش به لب رسیده بود، تا اینکه یک روز به در خانه چهارده معصوم علیهم السلام رفت، به در خانه ای که وقتی تمام درها بسته می شوند، باز می شود! به پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، به حضرت علی و حضرت زهرا علیهماالسلام متوسل شد، دامن تک تک ائمه را گرفت و از آنها کمک خواست تا اینکه به یاد امام زمانش افتاد، ✨💫✨ به یادش آمد که او یک طلبه است، سرباز امام زمان، و باید درخواستش را به فرمانده اش بگوید. از صبح تا ظهر در منزل خودش متوسل به امام زمانش بود، بعدازظهر بود که گفت: آقای بزرگواری را دیدم که وارد خانه شدند، در کنارم نشستند و از من دلجویی کردند، دست بر سرم گذاشتند و فرمودند: چه شده؟ گفتم: سرم درد می کند. دست مبارکشان را روی سرم کشیدند، سردردم خوب شد. ✨💫✨ بعد دست بر دلم گذاشتند و باز فرمودند: چه شده؟ گفتم: آقاجان قربانتان بشوم، دلم هم درد می کند، دست مبارکشان را که روی دلم بود آرام کشیدند، فورا درد دلم ساکت شد. هرجای بدنم را که ناراحت بود، همینطور مداوا کردند و تمام بیماریم برطرف شد. یک لحظه به خودم گفتم: @Manavi_2
(قسمت سوم): 💥یک لحظه با خودم گفتم: این آقا کیست که چنین کرامتهایی دارد؟ پرسیدم: آقا شما که هستید؟ فرمودند: از صبح تا بحال چه کسی را می خواستی؟ درد دلم باز شد، زخمهای یکساله ام سرباز کرد، گفتم: آقا یکسال است که مریض هستم، فقیر و بی پول شده ام، در سختی به سر می برم. فرمودند: برای اینهم فکری کرده ام. ✨💫✨ الان خانواده ات به اینجا می آیند و اگر تو را اینطور ببینند داد و فریاد می کنند، تو به خانه آیت الله بروجردی برو، ساعت ۳/۵ بعد از ظهر ایشان به اتاقشان می روند که مطالعه کنند و دیگر کسی را نمی پذیرند، شما پیش او برو، خادمش نمی گذارد هرطور شده اجازه بگیر و برو به ایشان جریان را بگو، سلام مرا هم به او برسان و بگو آن شش هزار تومان را که اخیرا به او داده اند، به تو بدهد و بگو "رقیه از ماست" بگویند ضریح را نصب کنند. ✨💫✨ شیخ صالح می گفت: من فوری به منزل آیت الله بروجردی رفتم، ساعت ۳/۵ بود، با زحمت از خادم اجازه گرفتم و جریان را به ایشان عرض کردم، ایشان تمام جاهایی را که حضرت دست کشیده بود بوسیدند، آن شش هزار تومان را نیز به من عنایت فرمودند و دستور دادند ضریح حضرت رقیه را نصب کنند. 📗مجله منتظران شماره ۲۷ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @Manavi_2