داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥مؤمن متدین شیخ هاشم بن عبدالباقی که از شیعیان سامراست نقل می کند: در سن
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به من گفت که: خانه قدیمی که الان من در آن سکونت دارم مال مردی از اهل خیر و صلاح بود که او را "حسین مدلل" می گفتند. او نزدیک صحن حضرت امیرالمۆمنین علیه السّلام در محلی که آن را ساباط "حسین مدلل" می گفتند، زندگی می کرد. او به ناگاه مریض شد و بعد از مدتی هر دو پایش مثل چوب خشكید و خانهنشین شد. چون نمیتوانست كار بكند، دچار فقر و نیازمند مردم شد و زن و بچههایش روزگار سختی را می گذرانیدند.
✨💫✨
در یكی از شبها به خاطرش آمد كه خداوند در قرآن مجید فرموده: وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید. ما از رگ گردن به آدمی نزدیكتریم.
وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و گفت: خدایا این دنیا صاحبی دارد. از تو میخواهم كه مرا به وسیلهی او شفا دهی. در همان شب، وقتی همسر و فرزندانش از خواب بیدار شدند، دیدند كه نوری فضای منزل را روشن و زمین و آسمان را منور كرده است، به حدی كه چشمها را خیره میكند. از حسین پرسیدند: چه خبر است؟ گفت: الان فریاد رس بیچارگان حضرت صاحب الزمان علیه السّلام این جا بود. كنار بسترم آمد و به من فرمود: ای حسین! از جا برخیز. عرض كردم: ای سید و مولایم، من را می بینید که نمیتوانم برخیزم. پس در كمال محبت و مهربانی دستم را گرفتند و بلندم كردند.
✨💫✨
من فورا حالم خوب شد و دیدم هیچ گونه درد و مرضی ندارم و به من فرمودند: این ساباط راه من است که من از این راه به حرم جدم امیرالمؤمنین می روم. در آن را هر شب ببندید. عرض کردم: شنیدم و اطاعت می کنم. سپس آن حضرت برخاستند و از همانجا به زیارت حرم حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام رفتند و این نور اثر قدم مبارک آن حضرت است.
📚منتخب الاثر ص ۳۶۱ و ملاقات با امام زمان ص ۴۸
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به من گفت
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مىكند:
سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار سيّد باقر قزوينى كه داراى كرامات بود، گفت: من با پدرم به مسجد سهله مىرفتيم، نزديك مسجد سهله كه رسيديم، به پدرم گفتم: اين حرفها كه مردم مىگويند، هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) را مىبيند، معلوم نيست اصلى داشته باشد! پدرم غضبناك شد و گفت: چرا اصلى نداشته باشد؟ اگر چيزى را تو نديدى! اصلى ندارد؟ و مرا بسيار سرزنش كرد، به طورى كه من از گفته خود پشيمان شدم.
✨💫✨
در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسى نبود، ولى وقتى پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه را بخواند، شخصى از طرف مقام حضرت «حجّت» (عليه السّلام) نزد او آمد، پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود.
پدرم به من گفت: اين كيست؟
گفتم: آيا او حضرت «بقيّهاللّه» (عليه السّلام) است! فرمود: پس كيست؟
من از جا حركت كردم و به اطراف دنبال او دويدم ولى احدى را در داخل مسجد و در خارج مسجد نديدم.
📚ملاقات با امام زمان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مىكند: سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
🔸محى الدين اربلى مى گويد:
من نزد پدرم نشسته بودم، شخصی که نزد او بود چرت مى زد تا آنکه عمّامه از سرش افتاد، دیدم در سرش علامت ضربتهای شمشیر است!
پدرم از او پرسيد: اين زخم چيست؟ گفت: اینها ضربتهایی است که در جنگ صفّین بر سرم وارد شده است! پدرم گفت: جنگ صفین در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام واقع شده و خیلی با زمان ما فاصله دارد و تو که در آن زمان نبوده ای! گفت: چند سال قبل من به طرف مصر می رفتم، در بین راه مردی از قبیله غره با من رفیق شد و همانطور که می رفتیم سخن از هرجا به پیش می آمد و با هم حرف می زدیم.
✨💫✨
تا آنکه از تاریخ جنگ صفین سخن به میان آمد. او گفت: اگر من در جنگ صفین می بودم، شمشیرم را از خون علی و یارانش سیراب میکردم. من هم گفتم: اگر من هم در آن روز میبودم، شمشیرم را از خون معاویه و یارانش سیرآب میکردم. و الان من و تو اصحاب علی و معاویه ایم، بیا با هم جنگ کنیم. خلاصه شمشیرها را کشیدیم و جراحتهای زیادی بر یکدیگر وارد کردیم. تا آنکه من از شدت جراحت بیهوش روی زمین افتادم، ناگهان دیدم مردی مرا با سرنیزهاش بیدار می کند. چشمم را که باز کردم دیدم مردی است سوار بر اسب ، از اسب پیاده شد ، دو دست مبارکش را بر جراحتهای من مالید،
✨💫✨
فورا تمام زخمهای من خوب شد و فرمود: اینجا باش و غائب شد. چندلحظه بیشتر نگذشت که دیدم برگشته و سر آن رفیق من که طرفدار معاویه بود به یک دست گرفته و مهار اسب او را با دست دیگر، دارد میآید. به من فرمود: این سر دشمن توست، تو ما را یاری کردی ، ما هم به کمک تو آمدیم و هر که خدا را یاری کند ، خدا او را یاری می نماید. عرض کردم: شما که هستيد؟ فرمود: من حجة ابن الحسن صاحب الزمانم و به من فرمود: هر که سوال کرد که این آثار زخم در سرت چیست بگو این ضربت صفّین است.
📚ملاقات با امام زمان ص ۱۵۴
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 🔸محى الدين اربلى مى گويد: من نزد پدرم نشسته بودم، شخصی که نزد او بود چرت
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
ذاکر قریب البکا و سرباز امام زمان (عج)
روایت میکنند، آیتالله بهاءالدینی (ره)، استاد این شهید بزرگوار که خود تندیس عرفان و آیینه بصیرت و سالک واصل است، او را «ذاکر قریب البکا» نامید.
زمانی که آیتالله بهاءالدینی (ره) بعد از شهادت جلال از اصفهان میگذشتند، به همراهان گفتند: «من ستون نوری میبینم که از یکگوشه اصفهان تا عرش اعلی امتداد یافته است» زمانی که همراهان اتومبیل را تا محل موردنظر هدایت کردند، به گلستان شهدای اصفهان رسیدند و آن زمان آیتالله بهاءالدینی گوشهای از گلستان شهدا را با دست نشان دادند و گفتند: این ستون نور از اینجا برمیخیزد و زمانی که همراهان به محل موردنظر رفتند، سنگ مزار شهید روحانی جلال افشار را مشاهده کردند.
حضرت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی مکرر میفرمودند «آنکه اذان را بامعنا میگوید، اذان بگوید» و منظور ایشان جلال افشار بود.
وقتی هم پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیتالله بهاءالدینی عرضه کردند، بیاختیار اشک از چشمان ایشان جاری شد، بهطوریکه قطرات اشک روی عکس جلال افتاد، در همین حین ایشان گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم
ومیفرماید که این شهید در زمان ظهور رجعت خواهد کرد، اشک من، اشک شوق است.
شهید افشار نام امام زمان را که میشنید، بیاختیار گریه میکرد، یکی از همرزمانش تعریف میکند: رفته بودند کوه؛ بعد از نماز مغرب و عشا، دعاى توسل خواند و نام امام زمان (عج) را برد. صداى هق هق گریهاش بلند شد و بعد با شور و سوز و وجد و نیاز خواند:
بیا بیا که سوختم ز هجر روى ماه تو
بهشت را فروختم به نیمى از نگاه تو
اگر نیست باورت بیا که روبهرو کنم
بدان امید زندهام که باشم از سپاه تو.
چه سعادتی بالاتر از اینکه سرداری در میدان جنگ در هنگام گفتن اذان و زمانی که به ذکر «محمد رسولالله» برسد شهد شهادت بنوشد، آری سرانجام سردار روحانی جلال افشار پس از تلاش و کوشش بسیار در تحقق آیین زلال محمدی در تاریخ 24/4/1361 در عملیات رمضان با زبان روزه و درحالیکه ذکر اذان بر لبش بود، از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و آسمانی شد.
خواندن زیارت عاشورا سرخاک این شهیدتوصیه شده است.
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان ذاکر قریب البکا و سرباز امام زمان (عج) روایت میکنند، آیتالله بهاءالدینی
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥یکی از تجار اصفهان که مورد وثوق است نقل می کرد: من در منزل، اطاق بزرگی را بعنوان حسینیه اختصاص داده ام و اکثرا در آنجا روضه خوانی برپا می کنم. شبی در خواب دیدم که من از منزل خارج شده ام و بطرف بازار می روم، ولی جمعی از علما اصفهان بطرف منزل ما می آیند! وقتی به من رسیدند گفتند: فلانی کجا می روی؟ مگر نمی دانی منزلت روضه است؟ گفتم: نه منزل ما روضه نیست! گفتند: چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا می رویم و حضرت بقیة الله ارواحنا فداه هم آنجا تشریف دارند، من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم، آنها به من گفتند: با ادب وارد منزل شو، من مؤدبانه وارد شدم،
✨💫✨
دیدم جمعی از علما در حسینیه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت ولیعصر ارواحنافداه نشسته اند. وقتی به قیافهٔ آن حضرت دقیق شدم دیدم مثل آنکه ایشان را در جائی دیده ام، لذا از آن حضرت سؤال کردم که آقا من شما را کجا دیده ام؟ فرمود: همین امسال در مکه در آن نیمهٔ شب در مسجدالحرام، وقتی آمدی نزد من و لباسهایت را نزد من گذاشتی و من به تو گفتم: مفاتیح را زیر لباسهایت بگذار. تاجر اصفهانی میگفت: همینطور بود یک نیمه شب در مکه خواب از سرم پریده بود، با خود گفتم چه بهتر که به مسجد الحرام مشرف شوم و در آنجا بیتوته کنم و مشغول عبادت شوم .
✨💫✨
لذا وارد مسجدالحرام شدم ، به اطراف نگاه می کردم که کسی را پیدا کنم لباسهایم را نزد او بگذارم و بروم وضو بگیرم، دیدم آقائی در گوشه ای نشسته اند، خدمتش مشرف شدم و لباسهایم را نزد او گذاشتم، میخواستم مفاتیحم را روی لباسهایم بگذارم، فرمود؛ مفاتیح را زیر لباسهایت بگذار و من طبق دستور ایشان عمل کردم و مفاتیح را زیر لباسهایم گذاشتم و رفتم وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در کنارش مشغول عبادت بودم ولی در تمام این مدت حتی احتمال هم ندادم که حضرت ولیعصر ارواحنافداه باشند. به هر حال در خواب از آقا سؤال کردم: فرج شما کی خواهد رسید؟ فرمود: "نزدیک است،" به شیعیان ما بگویید "دعای #ندبه" را روزهای جمعه بخوانند.
📗ملاقات با امام زمان ص ۴۵
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥یکی از تجار اصفهان که مورد وثوق است نقل می کرد: من در منزل، اطاق بزرگی
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان
💥یکی از معجزات نقل شده توسط امام زمان ارواحنا فداه تکلم به چند زبان در آن واحد است یعنی حضرت بطور طبیعی سخنرانی می فرمایند و هرکس این سخنان را به زبان خودش می شنود. قضیه زیر را بخوانید:🔰🔰🔰
جناب سید جعفر رفیعی در کتاب ملاقات با امام عصر از قول یکی از علمای معاصر آورده اند:
در سال ۱۳۵۳ شمسی به مکه معظمه مشرف شدم، یکی از روزها که برای طواف به مسجدالحرام رفته بودم، جمعی را دیدم که در گوشه مسجدالحرام نشسته و خطیبی از اهل سنت برای آنها سخنرانی می کرد، نزدیک رفتم تا بدانم چه می گوید، دیدم درباره حضرت ابوطالب علیهالسلام سخن می گوید و ادعا می کند که او ایمان نیاورده و اگر حمایتی از پیغمبراکرم صلیاللهعلیهوآله داشته بخاطر عدم ایمان، به حالش سودی ندارد!
✨💫✨
از جهالت و نادانی او خشمگین شدم به حدی که چشمانم پر از اشک شد، متوسل به حضرت ولیعصر ارواحنا فداه شدم، عرضه داشتم آقا من که چاره ای ندارم، خودتان جواب این نادان را بدهید. پس از اعمال حج برای زیارت رسولاکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه بقیع علیهم السلام به مدینه رفتم ، یک روز صبح در حرم حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله پس از فریضهٔ صبح، ناگهان مرد عربی را دیدم که ایستاد و با زبان عربی فصیح مشغول سخنرانی شد.
✨💫✨
با اینکه بعد از نماز اکثرا مسجد را ترک می کنند، با این وجود کسی از جای خود بلند نشد و سخنان آن عرب را استماع می کردند، او آن روز درباره عظمت اسلام سخن گفت و از سران ممالک اسلامی انتقاد کرد و از ناسامانی مسلمین اظهار تاسف نمود، سخنانش که به پایان رسید خواستم با او آشنا شوم، نزدیک رفتم ولی بخاطر کثرت جمعیت نتوانستم خود را به او برسانم...
ادامه دارد....
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت اول): #امام_زمان 💥یکی از معجزات نقل شده توسط امام زمان ارواحنا فداه تکلم به چن
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان
💥فردا نیز پس از نماز صبح همان شخص از جا بلند شد و به سخنرانی پرداخت و من تا دو متری او نزدیک رفتم ولی بخاطر ازدحام جمعیت همان جا نشستم، او آنروز درباره خلافت بلافصل حضرت علی علیه السلام سخن گفت و آشکارا شیخین ملعون (خلیفه اول و دوم) را مورد تخطئه قرار داد، خیلی تعجب کرده با خودم گفتم: چطور جرأت می کند در میان اهل سنت چنین سخن بگوید، خدا کند کسی به او آزاری نرساند.
✨💫✨
در پایان سخنرانی جلو رفتم تا با او آشنا شوم، با آنکه چند متری بیشتر با او فاصله نداشتم باز هم موفق نشدم و او را ندیدم. روز سوم که به اتفاق پدرم و جمعی از اهل کاروان و ایرانیان به مسجد پیغمبر صلی الله علیه و آله رفتیم، من جلو رفتم پهلوی آن ستونی که هر روز آنجا سخن می گفت، جا گرفتم، همین که نماز صبح تمام شد، آن آقا را دیدم کنار ستون ایستاد و شروع به سخن کرد،
✨💫✨
امروز درباره ایمان حضرت ابوطالب سخن گفت و دلائل بسیاری برای اثبات این موضوع بیان داشت، متاسفانه باز هم موفق نشدم دستش را ببوسم، چون دسترسی به وی پیدا کردم از نظرم ناپدید شد. به پدرم گفتم: عجب بیان شیرینی داشت و سخنان را با عربی صحیح بیان می کرد. شخص دیگری از ایرانیان که زبانش ترکی بود گفت: من که به زبان ترکی از او شنیدم. معلوم شد که هر کس سخنان آن آقا را به زبان خودش شنیده است.
📗مجله منتظران شماره ۱۱
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
25.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تشرف
#تشرفات
ماجرای جالب وزیبای #امام_زمان عج واکبر دلاک🌱
استاد_دانشمند
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات ماجرای جالب وزیبای #امام_زمان عج واکبر دلاک🌱 استاد_دانشمند «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
#تشرف
#تشرفات
#امام_زمان
💥در زمان علامه حلی یکی از مخالفین و اهل سنت کتابی در ردّ مذهب شیعه نوشته بود و در مجالس عمومی و خصوصی خویش از آن بهره گرفته، افراد زیادی را نسبت به طریقه امامیه بدبین و گمراه می نمود. از طرفی کتاب را هم در اختیار کسی نمی گذاشته تا در دست دانشمندان شیعه قرار بگیرد و جوابی بر آن ننویسند و ایرادی بر آن نگیرند. علامه حلی بدنبال بدست آوردن آن کتاب به مجلس درس آن مخالف می رود و برای حفظ ظاهر خود را شاگرد او می خواند و بعد از مدتی علاقه و رابطه استاد و شاگردی را بهانه می کند و تقاضای دریافت آن کتاب را می نماید.
✨💫✨
آن شخص در یک حالت عاطفی قرار می گیرد و چون نمی تواند دست رد بر سینه او بزند لاجرم می گوید: من نذر کرده ام که کتاب را جز یک شب به کسی واگذار نکنم. علامه به ناچار می پذیرد و همان یک شب را غنیمت می شمرد، آن شب با یک دنیا شعف و خرسندی به رونویسی آن کتاب قطور می پردازد! نظر او این بود که هر چه مقدور شد از آن کتاب را یادداشت نموده و سپس در فرصتی به پاسخش اقدام نماید. اما همین که شب به نیمه می رسد، او را خواب فرا می گیرد،
✨💫✨
در همین هنگام میهمان جلیل القدری داخل اطاق او می شود و با او هم صحبت می گردد و پس از صحبتهائی میفرماید: علامه تو بخواب و نوشتن را به من واگذار. علامه بی چون و چرا اطاعت می کند و به خواب عمیقی فرو می رود. وقتی از خواب برمی خیزد، از میهمان نورانیش اثری نمی بیند! چون سراغ نوشته اش می رود، کتاب را می بیند که به صورت تمام و کمال نوشته شده است و در پایان آن، نقشی را به عنوان امضاء چنین مشاهده می کند:
« کَتَبهُ الْحُجَّة» حجت خدا آن را نگاشت.
📗ملاقات با امام زمان ص ۲۱۶
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات #امام_زمان 💥در زمان علامه حلی یکی از مخالفین و اهل سنت کتابی در ردّ مذهب شیعه نوشته
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان
💥آقای سید حبیب الله حسینی قمی که از اهل منبر قم است و آقای حسن بقال که فعلا در تهران است باهم قرار می گذارند که یک سال شبهای جمعه به مسجد جمکران بروند و حوائج خود را از حضرت بقیةالله روحی فداه بگیرند ، این عمل را یکسال انجام می دهند و تشرفی برایشان حاصل نمی شود. شب جمعه ای که بعد از یکسال بود، آقا حسن به آقای سید حبیب الله می گوید: بیا با هم امشب به مسجد جمکران برویم. آقای سید حبیب الله می گویند که : چون من یک سال به مسجد جمکران رفته ام و چیزی ندیدم دیگر به آنجا نمی روم.
✨💫✨
آقاحسن زیاد اصرار می کند که امشب را هم هر طور هست بیا با هم برویم، شاید نتیجه ای داشته باشد. بالاخره حرکت می کنند و پیاده به طرف مسجد جمکران می روند ، در بین راه سیّد مجللی را می بینند که مانند کشاورزان سه شاخ خرمن، روی شانه گرفته و از دور می رود، آنها مطمئن می شوند که او حضرت بقیةالله روحی فداه است. آقای سیدحبیب الله می گوید: من وقتی چشمم به آن حضرت افتاد قضیهٔ سید رشتی که در مفاتیح نقل شده بیادم آمد.
✨💫✨
به آقا حسن گفت: برو و از آن حضرت چیزی بخواه! آقا حسن جلو رفت و سلام کرد و گفت: آقا خواهش دارم با دست مبارک خودتان دشتی به من بدهید. حضرت به او سکه ای می دهند، سپس رو کردند به من و فرمودند: حاجت تو هم نزد آقای بروجردی است، وقتی به قم رفتی نزد آقای بروجردی برو و بگو چرا از حال فلان کس که در مصر است غافلی! و چند جمله دیگر که سرّی بود به من فرمودند که به آیت الله بروجردی بگویم و بعد آن حضرت تشریف بردند.
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت اول): #امام_زمان 💥آقای سید حبیب الله حسینی قمی که از اهل منبر قم است و آقای حس
#تشرف
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان
💥آقاحسن وقتی به سکه نگاه کرد دید تنها روی آن خطی ضربدر زده اند ، و چیزی بر آن نوشته نشده است. بالاخره وقتی به مسجد جمکران رفتیم و قضیه را برای مردم نقل کردیم، آنها سکه را در میان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشامیدند و به سر و صورت خود مالیدند، من هم پس از آنکه از مسجد جمکران به قم برگشتم به منزل آیت الله بروجردی رفتم ولی تا سه روز موفق به ملاقات حضرت آیت الله برجردی در جلسه خصوصی نشدم.
✨💫✨
روز سوم که خدمت آن مرحوم رسیدم بدون مقدمه فرمودند: سه روز هست که من منتظر تو هستم کجائی؟ عرض کردم: آقا موانعی بود که موفق به ملاقات خصوصی نمی شدم. آیت الله بروجردی فرمودند: حاجت تو این است که می خواهی به کربلا بروی، لذا مبلغی پول به من دادند و من مطالبی که حضرت بقیةالله روحیفداه فرموده بودند به آیت الله بروجردی عرض کردم و آیت الله بروجردی به آقا حسن گفتند: چرا آن سکه را به افراد معصیتکار و ناپاک نشان می دهی؟
✨💫✨
ضمنا من به آقای بروجردی عرض کردم که آقا شما چیزی بنویسید که من گذرنامه بگیرم و به کربلا بروم. آیت الله بروجردی فرمودند: تو گذرنامه نمی خواهی ، فلان دعا را بخوان از مرز عبور کن و به کربلا برو. من هم همان روزها حرکت کردم و به طرف عراق رفتم، وقتی به مرز عراق رسیدم، با آنکه همراهان من همه گذرنامه داشتند، بیشتر از من که گذرنامه نداشتم معطل شدند و احدی از من مطالبهٔ گذرنامه نکرد.
📗ملاقات با امام زمان ص ۲۹۶
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
#تشرف #تشرفات (قسمت دوم): #امام_زمان 💥آقاحسن وقتی به سکه نگاه کرد دید تنها روی آن خطی ضربدر زده ان
#تشرف
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان
💥جناب "علی ابن مهزیار" که قبرش در اهواز و زیارتگاه عموم است و بقعه و بارگاهی دارد، می گوید:
نوزده سفر هر سال به مکه مشرّف می شدم تا شاید خدمت مولایم حضرت ولیعصر روحی فداه برسم. ولی در این سفرها هرچه بیشتر تفحص کردم، کمتر موفق به اثریابی از آن حضرت گردیدم. بالاخره مأیوس شدم و تصمیم گرفتم که دیگر به مکه نروم.
✨💫✨
وقتی که دوستان عازم مکه بودند به من گفتند مگر امسال به مکه مشرّف نمی شوی؟ گفتم: نه امسال گرفتاریهایی دارم و قصد رفتن به مکه را ندارم. شبی در عالم خواب دیدم، که به من گفته شد امسال بیا سفرت را تعطیل نکن که ان شاءالله به مقصدت خواهی رسید. من با امیدی مهیای سفر شدم. وقتی رفقا مرا دیدند تعجب کردند ولی به آنها از علت تغییر عقیده ام چیزی نگفتم.
✨💫✨
تا آنکه به مکه مشرف شدم. اعمال حج را انجام دادم در این مدت دائما در گوشه مسجدالحرام تنها می نشستم و فکر می کردم. گاهی با خودم می گفتم آیا خوابم راست بوده یا خیالاتی بوده است که در خواب دیده ام. یک روز که سر در گریبان فرو برده بودم و در گوشه ای نشسته بودم، دستی بر شانه ام خورد...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2