eitaa logo
داروخانه معنوی
6.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
4.7هزار ویدیو
128 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر @Ya_zahra_5955
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بَر‌چـٰادرِمِشْکۍأٺْ، نَسْتعَلیق‌ْمۍنِویسَم‌ْعِشْــ❤️ـــق‌را . . . وَقْتۍکِهـ‌این‌أحْرام‌ْسیاھ‌ْرٰا‌مےپوشۍ وَحَج‌ِّشُکوهْمند‌ِحَیٰارٰا، بِھ‌جٰا‌مۍآوَرے۔۔۔ آن‌ْگٰاه‌طَواف‌ْمۍ‌کُنَنْد‌تورٰا،صُفوف‌ِفِرشْتِھ‌هٰا(: و‌َمُتَبرك‌مےکُنَنْد‌بٰاݪ‌هٰایِشٰان‌ْرٰابٰا‌تٰار‌و‌پودِ حَریم‌ِآسمٰانۍ أتْ✨ @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـےاِذْن‌ِتــُو ، هَـرگِـزْعَدَدےصَدْنَشَودْ... بَرهَرْڪِہ‌نَظَرڪُنی‌دِگَربَدْنَشَود! زَهـرا‌ۜ !تودعٰـاڪُنْ ڪِہ‌بیایدمَھْدے؛ زیرٰاتوأگَردُعٰـاڪُنی،رَدْنَشَوَدْ..🚶🏾‍♂؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌فاطمة‌الزهرا(سلام الله علیها) 🕊[ ]🕊 @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
📗#محبت_درمانی📗 سلسله جلسات محبت درمانی بر اساس تفسیر حدیث معراج : "...یا أَحمدُ! وَجَبَت مَحَبَّتي
📗📗 سلسله جلسات محبت درمانی بر اساس تفسیر حدیث معراج : "...یا أَحمدُ! وَجَبَت مَحَبَّتي لِلمُتَحابّينَ فِيَّ..." توسط استاد محمد شجاعی بصورت زیبایی بیان میشود. این مجموعه به محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر آیات و روایات پرداخته است. فوق العاده زیباست از دست ندید👌.. 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید بزرگوار حجت الاسلام علی سیفی عزیز❤️ علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم این که اصلا شهریه نمی گیرد، چرا حرف از بی پولی نمی زند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا می دهد. نمی دانم از کجا فهمید. 📚کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. به ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمان ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد. @Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا