📿📖 #احکام_متفرقه
📕سؤال
آیا برداشتن ابرو برای مردان جایز است؟
📗پاسخ
تشبه مردان به زنان جایز نیست. پس اگر برداشتن ابرو در مردان در نظر مردم باعث تشبه مرد به زن شود، شرعا ممنوع است و یا مفسده انگیز باشد و یا ترویج فرهنگ مبتذل غرب به حساب آید جایز نیست.
و اگر چنین نباشد منعی ندارد.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
📿📖 #احکام_متفرقه
🍀مظلمه به اموال و حقوقی گفته می شود که از روی ظلم از بندگان خدا گرفته یا به حقوق آنها تعدی شده است
🔅که در صورت باقی بودن عین آنها و معلوم بودن صاحبانشان، باید به آنها داده شود
🔅و اگر عین آن موجود نیست باید مثل یا قیمت آنها را پرداخت نمود،
🔅اگر صاحبان آنها معلوم نباشد از مصادیق مال مجهول المالک است که باید بعد از تلاش برای شناسایی صاحبان آنها و یأس از شناخته شدن آنها، بنابر احتیاط با اجازه حاکم شرع به فقیر صدقه داد.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و نود و ششم
از جایش بلند می شود میان اشک هایش صدایش را هم بلند می کند.
-تو حق نداری با من این رفتارو داشته باشی!
پوزخند می زنم.
-من و نخندون مامان، اونی که همیشه تنها بود من بودم اونی که تو همه ی سال ها سعی داشتی همه چیو ازش پنهون کنی من بودم تو انقدر من و از همه ی مسائل و مشکلاتت دور نگه داشتی و حتی حاضرم قسم بخورم با ارسلانم اتمام حجت کردی که منو وارد مشکلاتش نکنه!
یک دستی زده ام و جواب می گیرم.
-من فقط بهش گفتم که تو روحیه ی حساسی داری...
حرفش را قطع می کنم یک بار هم من خودخواه باشم چه می شود مگر!
-من همون روزی که علت طلاق تو از بابا رو فهمیدم حساس بودنمو گذاشتم در کوزه آبشو خوردم!
چشمانش گشاد تر از این نمی شوند روی مبل می نشیند و سنگینی نگاهش هم باعث پایین افتادن چشمانم نمی شود.
-از کی؟
-از هشت سالگی!
-سارا...
انقدر بیچاره به نظر می رسد که از گفته ام پشیمان شوم!
-سرکوفت هایی که آقاجون بهت میزد و برای انتخاب اشتباهت شنیدم جریان خیانت بابا رو هم با بهترین دوستت می دونم!
ضربه ی محکمی بود برایش اما باید بداند که من از همان کودکی بزرگ شده ام فقط خودم را میان حجم زیادی از کودکی هایم پنهان کرده ام تا روحم صدمه نبیند!
-من حتی می دونم که تا پای ازدواج دومم رفتی اما متوجه شدی که طرف زن داشته!
چشمه ی اشکش خشک شده است و زبانش مثل ماهی بازو بسته می شود برای گفتن حرفی...
-می بینی مامان من اونقدر ها هم حساس نیستم، حتی بحث هایی که با آقاجون برای نسپردن من به بابا داشتی و هم می دونم!
-من...من...می خواستم دور باشی از...
-نمی تونستی دورم نگه داری من عضوی از اون خانواده بودم چطور می خواستی متوجه هیچی نباشم من عقل و شعور دارم مامان می فهمم اطرافم چی میگذره.
مادر شکست خورده ی من...
شانه های خمیده اش دلم را می سوزاند اما باید بگویم تا او را هم متوجه کنم!
من یک زن بالغم...
-در مورد ارسلان چه توضیحی داری!
کمی خودش را جمع و جور می کند دستی روی صورت پریشانش می کشد و می گوید:-ارسلان مرد خوبی بود، درسته که یه گذشته ی تلخ داشت اما مردونگی ازش می بارید آرزوی هر مادری تصمین زندگی بچه هاشِ منم استثنا نیستم! تو هم بهش علاقه داشتی...
آخر چه بگویم من؟ای خدا...
-مامان اصلا توضیحاتت قابل قبول نیست خودتو بزار جای من الان اگه بفهمی هوشنگ خان قبل تو نامزد داشته و بهت نگفته مادرتم خبر داشته و سکوت کرده چه حسی بهت دست می داد؟ من منکر اینکه ارسلان و دوست دارم نیستم واقعا هم جواب این سوالو که اگه می دونستم چی میشد و نمی دونم! اما نمی تونم درکت کنم...
هر دو چند ثانیه در سکوت دردمند به یکدیگر نگاه می کنیم و من ادامه می دهم.
-واقعا درکت نمی کنم مامان!
-من نگرانت بودم دلم می خواست یه مرد پشتت باشه من که تا ابد نمی تونستم کنارت باشم ارسلان مرد کاملی بود سارا...
فقط می توانم آه بکشم و او که از جایش بلند می شود و به کنارم می آید بغلم می کند من هم خودم را به آغوشش می سپارم آغوش یک مادر، همیشه آغوش یک مادر است حتی اگر به حد مرگ هم از او دلگیر بوده باشی...
-فکر نمی کردم انقدر آزارت داده باشم!
دوباره آه می کشم آن هم جانسوز روی موهایم را می بوسد.
-دلم برات تنگ شده بود.
-منم مامان!
پشت دستش را می بوسم.
-من دیگه باید برم!
نگاهش شرمندگی دارد حرفی نمی زند و من قصد رفتن می کنم به اندازه کافی امروزم بد گذشته بود!
**
پشت چراغ قرمز توقف کرده ام و به همه ی سال های کودکی و نوجوانیم که در تنهایی گذشت فکر می کنم و به این نتیجه می رسم که زیادی پوست کلفت تشریف داشته ام! بخدا هر که بود یک نمه افسردگی می گرفت که...
درب ماشین که ناگهانی باز می شود وحشت زده از افکارم بیرون می آیم و با چشمانی گرد شده به او چشم می دوزم! بی تفاوت نگاهم می کند و با سرش به جلو اشاره می کند.
-سبز شد!
با بوق ماشین پشت سری از جایم می پرم و در حالی که به سختی خودم را کنترل می کنم حرکت میکنم.
-یه آچار درست زیر پامه یعنی قشنگ دوست دارم رو ملاجت خرابش کنم!
می خندد...
-تو هم که دستِ به زدنت توپه دختر!
با اخم به جاده خیره شده ام.
-چی می خوای؟
جوابم را که نمی دهد نگاهش می کنم لاغر شده است اما خوب به درک!
کنار اتوبان ماشین را متوقف می کنم.
-برو پایین!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و نود و هفتم
از خنده اش لجم می گیرد.
-واسه چی می خندی؟ میگم برو پایین!
-دو کلام اختلاط کنیم زن برادر؟
گره ابروانم کور می شود.
-من...زن...برادرت...نیستم!
کلمه ها را پرحرص و جدا و می گویم تا شدت حرصم را متوجه اش کنم.
-باشه حالا حرص نخور!
پوف پسره ی اعصاب خورد کنِ کتونی لازم!
-چطور روت میشه جلوم سبز بشی و پرو پرو تو چشام زل بزنی بگی اختلاط کنیم؟
جدی نگاهم می کند و می گوید:- باید با ارسلان حرف بزنم!
پوزخند صدا دارم کفری اش می کند.
-باید باهاش حرف بزنم!
-مگه نگفت که دیگه برادری به اسم فراز نداره؟
-منم یه روزی گفتم برادری به اسم ارسلان ندارم بهتره تو کاسه ی داغ تر از آش نشی!
قصد دارم یک جیغ فرابنفش بکشم بر سرش که در سمت او باز می شود و یک غول بیابانی از یقه اش می گیرد و به بیرون پرتش می کند جیغ بلندم مصادف می شود به باز شدن در سمت من گوشه ی شالم کشیده می شود و به بیرون میکشنم وحشت زده به دو مرد تنومندی که به اراذل و اوباش شباهت دارند نگاه می کنم اینجا چه خبر بود؟
انتهای شالم که درون دستان مرد جوان و سیاه چهره ای است را با قدرت می کشم جوانک سیاه، دستش را رها می کند و به عقب تلو می خورم و تنم به بدنه ی ماشین می چسبد پر وحشتم و به فراز که به پشت روی کاپوت ماشین خواباندنش و دستانش را از پشت گرفته اند تا مهارش کنند، نگاه می کنم.
دو مردی که کمی از دو گنده لات ندارند حضورشان به اندازه ی کافی رعب آور هست چه بسا که خشونت هم از چهره هایشان می بارد و مردک قوی تر روی فراز خم شده است و زیر گوشش پچ می زند و نگاه تیزش روی من می نشیند نفسم قطع می شود و فراز تکان سختی می خورد و با فریاد حرامزاده می خواندش!
مردک بی خیال می خندد و ناگهان جدی می شود و ضربه ی محکمی به پهلوی فراز می زند فریاد بلند فراز با جیغ من همراه می شود قلبم تند تند می زند و به ماشین هایی که در اتوبان بی تفاوت و با سرعت از کنارمان عبور می کنند پر از ناامیدی نگاه می کنم نگاه مرد سیاه چهره آزارم می دهد و مردک به زدن فراز ادامه می دهد خون که از دماغ فراز فوران می کند صدای فریادم بلند می شود.
-کشتیش؛ ولش کن نامرد!
غول بیابانی دیگری که فقط نظاره گر بود و سر و وضع بهتری نسبت به دو تای دیگر داشت تازه متوجه من می شود قدمی که به سمتم بر می دارد خودم را لعنت می کنم کم مانده همان جا خودم را خیس کنم! لعنت بر فراز و مزاحمت های دردسر سازش، لعنت...
روبرویم می ایستد دندان هایم از ترس بهم می خورند اما نگاهش می کنم چهره ی فوق العاده خشنش با چشمان روشنش هم خوانی ندارد!
پلک هایم را روی هم می گذارم که ناگهان سوزش شدیدی روی پوست گردنم حس می کنم وحشت زده چشمانم را باز می کنم گردنبند اهدایی ارسلان میان انگشتانش تاب تاب می خورد دستانم به سرعت بالا می آید برای پس گرفتن گردنبندم به همان سرعت دستانش را عقب می کشد و نگاه از من نمی گیرد.
-مال منه!
-دیگه نیست!
صدای به شدت زمختش ارتعاش صدایم را شدت می بخشد.
-گفتم مال منه!
صورتش را که روی صورتم خم می کند صورتم را بر می گردانم و فحش های رکیک فراز بلند می شود.
بوی عطر تندش بر شدت اظطراب و حال تهوع ام می افزاید.
نگاهش روی من است اما مخاطبش فراز و تنِ لشش را هم عقب نمی کشد تا هوایی که از او مسموم شده است را استشمام نکنم.
-این گردنبند پیشم امانت می مونه تا بدهیتو صاف کنی فقط هم دو روز مهلت داری پسر!
توی صورتم بلند می گوید و نفس های متعفنش باعث می شود همان جا عق بزنم تنش را عقب می کشد و من کنار ماشین عق می زنم رهایمان می کنند فراز کنار ماشین خونین و مالین افتاده است و با چشمان نیمه بازش به من نگاه می کند بلند می شوم به شدت می لرزم اما وضعیت فراز بدتر از من است دلم می خواهد من هم لگدی نثارش کنم اما نمی شود بزور و البته کمی با همراهی خودش بلندش می کنم شانه های کوچکم زیر فشار عضلات سنگینش قصد خم شدن دارند اما به هر بیچارگی که هست تحمل می کنم و در صندلی عقب ماشین می خوابانمش. با عجله سوار ماشین می شوم و به سمت نزدیکترین بیمارستان می رانم.
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 به به .. به این آهنگ قشنگ.. ماشاالله دلاور✌️💪
سید علی لب تر کند، جان را فدایش میکنم...
جان را دمادم، غرق در شور صدایش میکنم..
⏪چشم منافقین رو بترکونید با نشر حداکثری این کلیپ زیبا👆
امشب یک *آیتالکرسی* برای سلامتی همه مدافعان امنیت بخوانیم.
آنها ایستاده اند تا فرزندانمان آرام بخوابند. 🇮🇷
🙏لطفاً منتشر کنید و رسانه باشید🙏
24.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#صبح_بخیر
#ویدیو
🌷درود بر تو ،
پنجشنبه 26 آبان1401 بخیر🌷
همه چی درست میشه،
شاید امروز نه ولی در نهایت میشه.
تا دندون دارید بخندید
تا چشم دارید ببینید
تا گوش دارید گوش کنید
تا سالمید زندگی کنید
یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمیمونه
پس به لبخند زدن ادامه بده
و همیشه برنده باش😊
آخر هفتهتون سرشار از انرژی مثبت🌷
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2