وَقـــــتِمَـــــرگَمبِہ تَنِخَستِهمَـــــن،
شـــــوکنَدَهید۔۔۔
نامِمَهـــﷻــد؎"ڪِہ بـــــیایَد،
ضَربـــــانمےگیرَد۔۔!(:💔"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨🕊
#امام_زمان ﷻ
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
داروخانه معنوی
خطبه۹۳ -خبر از فتنه 🎇🎇🎇#خطبه۹۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌿ويژگيهاي علمي و سياسي امام علي علیه السلام 🌸پس از حمد و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
خطبه۹۳ -خبر از فتنه 🎇🎇🎇#خطبه۹۳🎇🎇🎇🎇🎇🎇 🌿ويژگيهاي علمي و سياسي امام علي علیه السلام 🌸پس از حمد و
خطبه۹۴
در فضل رسول اكرم(ص) و پند و اندرز
🎇🎇🎇#خطبه۹۴🎇🎇🎇🎇🎇🎇
🌸وصف خداي سبحان:
برتر و بزرگ است خدايي كه انديشه هاي ژرف، حقيقت ذات او را درك نتوانند كرد، و گمان زيركها آن را نمي يابد، آغازي است كه نهايتي ندارد تا به آخر رسد، و پاياني ندارد تا ايام او سپري شود.
✨وصف پيامبران آسماني
پيامبران را در بهترين جايگاه به وديعت گذارد، و در بهترين مكانها استقرارشان داد، از صلب كريمانه پدران به رحم پاك مادران منتقل فرمود، كه هرگاه يكي از آنان درگذشت، ديگري براي پيش برد دين خدا بپاخواست.
🌺✨وصف پيامبر اسلام و اهل بيت (ع)
تا اينكه كرامت اعزام نبوت از طرف خداي سبحان به حضرت محمد (ص) رسيد، نهاد اصلي وجود او را از بهترين معادن استخراج كرد، و نهال وجود او را در اصيل ترين و عزيزترين سرزمينها كاشت و آبياري كرد، او را از همان درختي كه ديگر پيامبران و امنيان خود را از آن آفريد به وجود آورد، كه عترت او بهترين عترتها، خاندانش بهترين خاندانها، و درخت وجودش از بهترين درختان است، در حرم امن خدا روييد، و در آغوش خانواده كريمي بزرگ شد، شاخه هاي بلند آن سر به آسمان كشيده كه دست كسي به ميوه آن نمي رسيد. پس، پيامبر (ص) پيشواي پرهيزكاران، و وسيله بينايي هدايت خواهان است، چراغي با نور درخشان، و ستاره اي فروزان، و شعله اي با برقهاي خيره كننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگي او صحيح و پايدار، و سخنانش روشنگر حق و باطل، و حكم او عادلانه است. خدا او را زماني مبعوث فرمود كه با
زمان پيامبران گذشته فاصله طولاني داشت و مردم از نيكوكاري فاصله گرفته، و امتها، به جهل و ناداني گرفتارشده بودند.
🌷نصيحت به مردم
خدا شما را بيامرزد، اعمال نيكو بر اساس نشانه هاي روشن انجام دهيد، زيرا كه راه، روشن است، و شما را به خانه امن و امان دعوت مي كند، هم اكنون در دنيايي زندگي مي كنيد كه مي توانيد رضايت خدا را به دست آوريد، با مهلت و آسايش خاطري كه داريد، اكنون نامه عمل سرگشاده، و قلم فرشتگان نويسنده در حركت است، بدنها سالم و زبانها گوياست، توبه مورد قبول و اعمال نيكو را مي پذيرند.
#نهج_البلاغه
💠باهم نهج البلاغه بخوانیم
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2
هدایت شده از داروخانه معنوی
هدایت شده از داروخانه معنوی
مُوقع افـــــطٰار۔۔،
﴿ دُعآ؎ فــَـــرج۔۔۔✿ ﴾بَرا؎،
آقـــــآ جـــᰔٰــانمون؛
« حَضـــــرت مَهــــﷻـد؎۔۔𔘓»
فـــَــرٰاموش نَشہ۔۔➛
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داروخانه معنوی
✹﷽✹ #رمان #رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم
بسمربالشهدا
📚 داستانعاشقانهواقعی
#رمان
#دومــدافــع
1⃣ #قسمــــــت_اول
آخــــر هفته قـــرار بود بیان واســــه خواستگاری
زیاد برام مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقی بیوفتہ حتی اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطــر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا پیش شهید گمنام
شهیدی ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقی ک همیشہ وقتی ی مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ...
#فرزندروحالله
این هفتہ بر عکس همیشه چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخه گل گرفتم
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....
احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
-اسمااااااااء
_(ای وای خدا ) سلام مامان جانم
_جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی؟
_فردا
_اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چہ خبره یه آشنایی سادست دیگہ عروسی ک نیست....
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
ی حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود
وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جان مـن...
همینطوری ک ه داشتم فکر میکردم خوابم برد....
ادامــه_دارد...
🌺🍂🍃🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
📚 داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع
2⃣ #قسمـــــت_دوم
چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو.
_وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا... (یدفہ زنگ و زدن )
دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے
سنم و یکم برده بود بالا
با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ🏃
عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده
خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت
صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ
مهمونارو میشناسہ
همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من
چاے و ریختم مامان صدام کرد
_اسماء جان چایے و بیار☕️
خندم گرفت مثل این فیلما
چادرمو مرتب کردم وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم
به جناب خواستگار ک رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون آقاےسجادے
ایـݧ جاچیکار میکنہ
ینی این اومده خواستگارے من
واے خدا باورم نمیشہ
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم
مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق
دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود
اما چاره اے نبود باید میرفتم .....🚶🚶
◀️ ادامـــــہ دارد...
«داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇
@Manavi_2