eitaa logo
داروخانه معنوی
8.2هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
184 فایل
کانال داروخانه معنوی مذهبی ؛ دعا؛ تشرفات و احکام لینک کانال در ایتا eitaa.com/Manavi_2 ارتباط با مدیر 👇 @Ya_zahra_5955 #کپی_حلال تبادل و تبلیغ👇👇 @Hossein405206
مشاهده در ایتا
دانلود
@ostad_shojaeمهارتهای کلامی_27.mp3
زمان: حجم: 12.57M
۲۷ چه حق باشد، چه ناحق؛ عمل کثیفی‌ست که ؛ ۱ـ شعله‌ی کینه را در دل دیگران روشن می‌کند! ۲ـ آنان را از شما وحشت‌زده و متنفر می‌کند! محال است، اهل سرزنش باشید؛ اما خودتان به آن درد، که دیگران را سرزنش کرده‌اید، مبتلا نشوید! .. 🎤 «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
 #معجزه_چله_شهدا #قسمت_پنجم به سمت یخچال رفتم قابلمه غذا را برداشتم در حالی که برای دو فرزندم غذا
میخواستم در خیابان فریاد بزنم که شاید مردم به خود بیان. برای مسائل بی اهمیتی چون جای پارک و ………….. با هم به بحث و جدال نپردازن و حرمت نگه دارن ولی ممکن نیست. قطعا مردم خواهند گفت این خانم …………..? پس باید چه کنم؟ حقایقی برام روشن شده و پرده ای از روی چشمانم کنار رفته که دوست دارم همه را در این واقعیت شیرین شریک کنم ولی باید چه کنم؟? لحظات را بگونه ای سپری میکردم که تمام وجودم لبریز از یاد و نام شهدا بود❤ مدل ذکرهایم عوض شده بود و فقط بر زبانم جاری نبود با تمام اعضاء و جوارح و با تمام وجودم گفته میشد.  در حالیکه در پذیرایی نشسته بودم و کانال یک تلویزیون کلیپ یاد امام و شهدا پخش میشد و من حال و هوای غریبی داشتم،   ناگهان تصویر هدیه ی شهید یاسینی و جعبه ی سفیدی که به من اهدا کردن جلوی چشمانم عبور کرد. یکدفعه جا خوردم. یاد سفارش لحظه ی آخر ایشون افتادم که فرموده بودن از این سوغاتی به سه نفری که نام بردن حتما بدم.  ولی کدام سوغاتی؟؟؟? من که چیزی در دست نداشتم?  باید چه میکردم؟؟  نزدیک ظهر بود که متوجه شدم بی اختیار گوشی تلفن در دستم است و پشت خط، اولین نفری که شهید یاسینی نام برده بودن الو الو میکرد و میگفت بفرمایید. نمیدونستم چی باید بگم شروع کردم به احوالپرسی کردن و به گونه ای وانمود کردم که برای احوالپرسی با ایشان تماس گرفته ام. احساس کردم صداش خیلی گرفته و ناراحت هستن. پرسیدم خوبید؟؟ چرا صداتون گرفته؟؟ گفت مگه شما اطلاع ندارید؟? پس برای چی زنگ زدید؟ ? فکر کردم زنگ زدی که ابراز همدردی کنی?  خیلی کنجکاو شده بودم پرسیدم مشکل چیه؟؟ قضیه ای پیش اومده؟ گفت ماشین مون رو چند روزه که دزدیدن. ? اینقدر حرص و جوش خوردیم که دیگه حالی برامون باقی نمونده.? این چه گرفتاری بود که برامون پیش اومد.  در حالیکه کاملا جا خورده بودم گفتم به کلانتری، پلیس اطلاع دادید؟؟؟  گفت جایی نیست که اطلاع نداده باشیم. ولی امروز دیگه آب پاکی رو ریختن روی دستمون و گفتن که دیگه منتظر ماشین تون نباشید اگر پیدا هم بشه فقط لاشه ی ماشین خواهد بود. تا الان قطعا اوراقش کردن.? ما هم با کلی وام و بدهی اون ماشین رو خریده بودیم.  هر نذری به ذهنم میرسید کردم و هر سوره و دعایی که بلد بودم یا دیگران گفتن خوندم ولی …………☹️ بدون اینکه فکر کرده باشم گفتم چله ی شهدا رو بگیرید و از شهدا بخواهید که براتون دعا کنن و ماشین تون بدون کوچکترین کم و کاستی به دستتون برسه. گفت من که این همه نذر کردم اینم روش ولی بلد نیستم. چله ی شهدا چه جوریه؟؟ کامل براشون توضیح دادم. گفت الان فکرم کار نمیکنه لطف کن اسم چهل شهید رو بگو تا بنویسم. منم اسم شهدا رو براشون خوندم و گفتم همین الان برای شهید اول صدتا صلوات بفرست. قبول کرد و خداحافظی کردیم. فردای همانروز ساعت ده صبح زنگ تلفن به صدا در اومد . خودش بود گوشی رو برداشتم سلام کردم. بسیااااار پرانرژی گفت سلام ناهید جان. الله اکبر از قدرت خدا و الله اکبر از شهدا. امروز صبح بعد از اینکه برای شهید دوم صلوات فرستادم و کلی باهاشون صحبت و درد دل کردم، ساعت هفت صبح از کلانتری زنگ زدن و گفتن ماشین تون در اتوبان یادگار امام پیدا شده. سریع رفتیم اونجا فکر میکردیم که الان لاشه ی ماشین رو تحویل میدن ولی ماشین بدون کوچکترین آسیب یا حتی کسری، سالم و سلامت تحویل دادن. ماموره گفت بسیااار برامون عجیب بود چون همراه سرباز رفته بودم کشیک روزانه.‌ وسط اتوبان یادگار امام یک ماشین یکدفعه زد روی ترمز و دو سرنشینش از ماشین پیاده شدن و به سرعت نور از تپه های کنار اتوبان بالا رفتن و فرار کردن.? مشکوک شدیم و بررسی کردیم متوجه شدیم که پلاک ماشین مال خودش نیست و عوض شده و ماشین دزدیه. پلیس گفت که این فقط یک معجزه میتونه باشه و دلیل فرار اون دو نفر هم مشخص نشد. وقتی گوش میکردم تصاویر خوابم و پرونده هایی که شهدا بررسی میکردن و…. همگی جلوی چشمانم میامد. در آخر صحبت تلفنی هم گفت باورم نمیشه شهدا چه کردن!!!! چقدر نفسشون پیش خدا اعتبار داره! «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘آیت‌الله محمد تقی بافقی (٣٩) 💥بعد از ورود مرحوم بافقی به کربلا بزرگان نجف و کربلا به ز
‌☘آیت‌الله محمد تقی بافقی (۴٠) 💥جناب آیت الله بافقی پس از مبتلا شدنش به عارضه سکته حدود دوازده سال مریض شد و در اواخر عمر شریفش اصلا قدرت حرکت هم از او سلب شده بود و جز زبان و حواس پنجگانه اش قوه دیگری در بدنش نبود و با زبانش هم پیوسته مشغول ذکر و موعظه و یا امر به معروف بود و بطوری کسالت او را احاطه کرده بود که بعضی از علما با او مزاح کرده و می گفتند شما مرده زبان دار هستی! ولی با این حال همیشه بشاش و بانشاط بوده و اظهار کسالت نمی کرد. ⚡️⚡️ وقتی از ایشان احوالپرسی میشد می فرمود: حال خود را بقدری نزد خداوند متعال عزیز می بینم که گویا می فرماید: ای آخوند تو در نزد ما زیاد عزیزی، جهت غذا خوردن دستت را حرکت مده که ما بنده ای از بندگان خود را موکل می کنیم بیاید لقمه بر دهان تو بگذارد و از جای خود هم حرکت مکن که آنهم برایت زحمت است، ما بندگان خود را نزد تو می فرستیم که از وجود تو استفاده کنند! ایشان در روز دوازدهم جمادی‌الاول ١٣۶۵ در اثر عجل جراحی جان به جان آفرین تسلیم کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله عليها به خاک سپرده شد. روح پاکشان قرین رحمت باد. 📗روح مهربان ١ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘حاج‌شیخ محمد شریف رازی(۱۱): به خاطر دارم روزی به کمک عصا با دست گرفتن به دیوار و با سر
☘حاج شیخ محمد شریف رازی (۱۲): ▪️با هر سختی که بود خودم را به حرم‌ رساندم و پس از عرض سلام با سیلاب اشک و ناله های دردآلود گفتم: سالار من! شما می دانید که من در ایران تا سر حد توان برای نجات از این بیماری تلاش کردم، هم به وسایل مادی و‌پزشک‌و‌دارو توسل جستم و هم به وسایل معنوی و دعا و تضرع و طلب شفا و‌زیارت اعتاب مقدسه. اینک به راستی آیا به غیرت شما که بزرگترین غیرتمندان عالم هستید بر نمی‌خورد که من پس از همه اینها نزد پزشک‌یهودی بروم؟! ▪️▫️▪️ خدا می داند چه حالی پیدا کرده بودم، منقلب شدم ‌و ‌بی اختیار خود را به ضریح چسبانده و از هوش رفتم. وقتی که به هوش آمدم دیدم عصایم نیست و پایم که سالها پاشنه اش به زمین نمی رسید و از درد آرام و‌ قرار نداشتم هم آرام شده و هم به زمین می رسد. آهسته آهسته از حرم ‌خارج شدم و دیدم که شفا یافته ام. 📓پرواز در ملکوت ▪️▫️▪️ 🏴این عالم وارسته پس از عمری تلاش و‌ مجاهدت در راه امام زمان و ‌یاری دین خدا در شب نهم محرم ۱۴۲۱ به سرای باقی شتافت و به دیدار موالیانش نائل آمد. خدای تعالی بر علو درجاتش بیفزاید. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
Nashre Hadi Ba Hamkarie Madrese Taali Taghdim Mikonad09 Porsesh Va Pasokh Mosianade Soti Shonood (1401-04-28).mp3
زمان: حجم: 14.83M
مستند صوتی شنود 🔈 📣 پرسش وپاسخ_بخش پایانی * عالم جنیان جدا از عالم ماست * نظم جهان به هم می ریزد * دخالت انسان، نظم عالم را به هم می ریزد * نگاهی نو به غیبت * خدا همه بنده هایش را دوست دارد * اجازه نداری جای خدا تصمیم بگیری * بُکُش ولی از خط بیرون نزن * تاثیر خوراک بر انسان * تاثیر متقابل گناه و بیماری * بابت خیالات تا زمانی که به زبان نیاوردم، مواخذه نشدم * با اراده در عالم ماده تصرف کردم * با تمثلات سخن می گفتم. * وقتی از حق الناس صحبت می شود، یعنی خدا بنده هایش را دوست دارد. ⏰ مدت زمان:۳۶:۳۷ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
چگونه شبیه به خدا شویم ۱۰.m4a
زمان: حجم: 11.24M
شبیه خدا شویم(۱۰) 🍀🌼ظالم به خود و دیگران‌نباشیم حاجیه خانم رستمی فر «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘آیت الله گلپایگانی (۷): 💥جناب حاج آقا رضا ابطحی داماد معظم له نقل کرده اند: یکی از علم
☘آیت الله گلپایگانی (۸): 💥تشییع جنازه آیت الله گلپایگانی💥 آیت الله امامی کاشانی در مجلس ختمی که برای آیت الله گلپایگانی در 'مسجد اعظم قم' از طرف اساتید حوزه علمیه قم برگزار شده بود، در سخنرانی خود فرمودند: یکی از افرادی که مورد وثوق است و گاهی اخباری را در دسترسم قرار می دهد، گفت: ⚡️⚡️⚡️ به منظور شرکت در تشییع جنازه آیت الله گلپایگانی از تهران به قم رفتم و به مسجد امام حسن مجتبی رسیدم. در آن جا به دو نفر از اصحاب حضرت حجت ارواحنا فداه برخورد کردم. آنها به من گفتند: " امام زمان در مسجد امام حسن عسکری تشریف دارند، برو آقا را ملاقات کن." ⚡️⚡️⚡️ با عجله خودم را به مسجد امام حسن عسکری رساندم و وارد مسجد شدم. در آن هنگام اذان ظهر را گفته بودند. من متوجه شدم که حضرت با سی نفر از اصحاب، مشغول نماز هستند، اقتدا کردم و بعد از نماز، حضرت فرمودند: "ما از همین جا تشییع می کنیم" و از مسجد خارج شدیم و دنبال جمعیت با آقا رفتم تا به صحن رسیدیم. 📗مجله منتظران شماره ۱۱ «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘علامه میرجهانی(۲۶) علامه میرجهانی در این ایام فعالیت های علمی اش را ادامه داد. در کتا
☘علامه میر جهانی(۲۷) سال های آخر عمر گهربارش به شهر اصفهان بازگشت و به آن دیار برکت دیگری داد. با وجود پیری و کهولت سن به منبر می رفت و صحبت های شیرینش مردم را به اهل بیت(ع) جذب می کرد. روز سه شنبه بیستم جمادی الثانی سال 1413 ق. مصادف با سال 1371ش. چراغ عمر این عالم بزرگ رو به خاموشی رفت. مردم اصفهان پیکر مطهر علامه میرجهانی را پس از تشییعی پرشکوه و در خور شأن، در بقعه علامه مجلسی(ره) در مسجد جامع اصفهان به خاک سپردند. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ #رمان ‍#رهایی_از_شب ف_مقیمی #قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم با حسرت گفتم:حاج کمیل من فکر میکردم
‍ ‍ ‌ ✹﷽✹ ف_مقیمی گفتم :صبر کن یک کم نفس تازه کنم با هم میریم از مغازه آب میخریم. آقامهدی دست از بهانه گیری برنمیداشت. دختر جوان دستش رو سمت کیفش برد.حدس زدم بخاطر سروصدای ما قصد داره نیمکت رو ترک کنه.ما خلوت او را به هم زده بودیم. او از کیفش بطری آبی بیرون آورد و رو به آقا مهدی گفت:بیا عزیزم.اینم آب.مامامت گناه داره نمیتونه زیاد راه بره. آقا مهدی نگاهی به من انداخت! من از اون دختر خانوم تشکر کردم و لیوانی از کیفم در آوردم و به آقا مهدی دادم. دختر جوان با لبخند سخاوتمندانه ای برای او آب ریخت و سرش رو نوازش کرد. نتونستم خودم رو کنترل کنم دستش رو گرفتم. جا خورد! آب دهانم رو قورت دادم و با لبخندی دوستانه پرسیدم: اگه ما مزاحم خلوتت هستیم میریم یک جای دیگه. .انگار احتیاج داری تنها باشی.. او لبخند تلخی زد و به همراه لبخند، چشمهاش خیس شد. _نه مهم نیست. من به اندازه ی کافی تنها هستم! دلم میخواد از تنهایی فرار کنم. چقدر دلش پر بود.کلمات رو با اندوه و بغض ادا میکرد.. پرسیدم:چرا تنها عزیزم؟ حتما مادری پدری خواهرو برادری داری که باهاشون بگی بخندی. درد دل کنی.. او با پوزخند تلخی حرفم رو قطع کرد! _حتما نباید خونواده داشته باشی تا بی غصه باشی.من در کنار اونها تنهاوغصه دارم. دستهای سرد و لرزونش رو در دستم گرفتم و با مهربونی نگاهش کردم. گفتم:نمیدونم دلت چرا پره.حتما دلیل موجهی داری..ولی یادت باشه همه ی مشکلات یه روزی تموم میشه. پس زیاد خودتو درگیرشون نکن و فقط نگاه کن!! شش سال پیش یکی یه حرف قشنگ بهم زد زندگیم و متحول کرد.حالا همونو من بهت میگم!اگه تو بحر حرف بری حال تو هم خوب میشه. اون اشکش رو پاک کرد و منتظر شنیدن اون جمله بود. گفتم:ما تو آغوش خداییم.وقتی جای به این امنی داریم دیگه چرا ترس؟! چرا نا امیدی؟! چرا گلایه و تنهایی؟! ازمن میشنوی تو این آغوش مطمئن فقط اتفاقات وحوادث ناگوار رو تماشا کن و با اعتماد به اونی که بغلت کرده برو جلو!او نگاهش رو روی زمین انداخت و با بغض گفت:این حرفها خیلی قشنگه. .خیلی ولی تو واقعیت اینطوری نیست. بعد سرش رو بالا آورد و پرسید:شما خودت چقدر این حرفتو قبول داری؟ من با اطمینان گفتم:من با این اعتقاد دارم زندگی میکنم!! با همین اعتقاد شاهد معجزات بودم. مشکل ما سر همین بی اعتقادیمونه.از یک طرف میگیم الله اکبر از طرف دیگه بهش اعتماد نمیکنیم.اگر اعتماد کنی هیچ وقت غم درخونت رو نمیزنه.هیچ وقت نا امید نمیشی.به جرات میگم حتی هیچ کدوم از دعاهات بی جواب نمیمونه. او مثل مسخ شده ها به لبهای من خیره بود. زیر لب نجوا کرد:شما..چقدر..ماهید! خندیدم. گفت:حرفهاتون دل آدم رو میلرزونه..مشخصه از ته دلتون میگید..خوش بحالتون.این ایمان و از کجا آوردید؟ کمی بهش نزدیک ترشدم وگفتم:منم اولها این ایمان رو نداشتم.خدا خودش از روی محبت و مهربانی ش این ایمان و به دلم انداخت. حالا هر امتحان و ابتلایی سر راهم قرار میگیره با علم به اینکه میدونم آخرش حتما برام خیره صبر میکنم. او دستم رو رها نمیکرد. با نگاهی مشتاق صورتم رو تماشا میکرد. _خوش به سعادتتون..چقدر ایمانتون قویه که وقتی دارید حرف میزنید احساس میکنم حالم رفته رفته بهتر میشه..لطفا بهم بگید چطور به این منطق رسیدید. من با تعجب خندیدم:وای نه خیلی مفصله.ولی مطمئن باش سختیهایی که من کشیدم یک صدمش هم در زندگی شما نیست! و اصلا به همین دلیله که الان به این اعتقاد رسیدم.هرچی بیشتر سختی بکشی آب دیده تر وناب تر میشی. من و او تا غروب روی نیمکت حرف زدیم و او با اعتمادی وصف ناپذیر از دغدغه ها ومشکلاتش گفت.از دعواهای مکرر پدرو مادرش..از بی معرفتی و بد رفتاریهای دوستانش و چیزی که آخرش گفت و دلم رو به درد آورد این بود که به تازگی فهمیده که مادرش بیماری صعب العلاجی داره و میترسه که او را از دست بده. او با بغض و اشک گفت:شما که اینقدر اعتقادتون قویه برامون دعا کنید. دیگه تحمل ندارم. دستش رو نوازش کردم. صدای اذان از مناره ها بلند بود.با چشمی اشکبار برای سلامتی مادرش و برطرف شدن مشکلاتش دعا کردم و او هم آهسته گفت:آمین! آقا مهدی دوید سمتم. _مامان مامان اذان میگن..بریم مسجد الان بابایی میاد.. من از روی نیمکت بلند شدم و با لبخندی دوستانه به دختر جوان گفتم:یادت نره بهت چی گفتم!!تو در آغوش خدایی!! به آغوشش اعتماد کن. او لبخندی زد:حتمااا...ممنونم چقدر حالم بهتره.. از او خداحافظی کردم.. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که تصمیم گرفتم دوباره به عقب برگردم. او با تعجب نگاهم کرد. گفتم:مسجد نمیای بریم؟! امشب دعای کمیل داره. برق عجیب و امیدوارانه ای در چشمش نشست. ازجابلند شد و بادودلی گفت:خیلی دوست دارم ولی من چادری نیستم... دستش رو گرفتم وسمت خودم کشوندم. نگران نباش.من چادرهمراهم هست. وتاریخ دوباره تکرار شد..
داروخانه معنوی
#احسن_القصص ☘شیخ غلامرضا یزدی (۱۹): 💥یکی از فعالیتهای اولیاء خدا پس از مرگ، کمک به نیازمندان و حاج
☘شیخ غلامرضا یزدی(۲۰) آن بزرگوار در اواخر خرداد 1338 شمسی در سن 81 سالگی بر بالای منبر مجلس رسمی به جای روضه خواندن، مرتب صلوات می فرستاد. اطرافیان که متوجه وخامت حال ایشان شده بودند، بی درنگ ایشان را به سوی خانه روانه کردند. سپس به تشخیص اطرافیان، وی را برای بهبودی به قریه «طزرجان یزد» منتقل کردند که جای خوش آب و هوایی است. آن بزرگوار را بعد از 12 روز بستری شدن در آنجا در ساعت 3 بعد از ظهر جمعه 22 ذی حجّه 1378 قمری برابر با 11 تیر 1338 شمسی در سن 81 سالگی به عالم بقا مهاجرت کرد و به دیدار محبوب شتافت. خیل عزاداران از یزد و حومه در آنجا گرد آمدند و جنازه شریف آن بزرگوار را با پای پیاده با گریه و شیون و پشت سرگذاشتن 60 کیلومتر از طزرجان تا یزد روی دست گذاردند. آنان پس از گزاردن نماز به امامت شهید محراب آیت اللّه صدوقی، ایشان را در کنار امام زاده جعفر علیه السلام به خاک سپردند. «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
عمر خود را چگونه صرف کنیم ۰۱۶.mp3
زمان: حجم: 9.46M
🌾قسمت [شانزدهم] چه کنیم تا روحی قوی داشته باشیم🍃🌸 حاجیه خانم رستمی فر {آخرین ویس مبحث} «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2
داروخانه معنوی
قسمتی از خطبه ۱۱۱ در نكوهش دنيا 🎇🎇🎇#خطبه۱۱۱🎇🎇🎇🎇🎇🎇 روش برخورد با دنيا در زاد و توشه آن جز تقو
ادامه خطبه ۱۱۱ در نكوهش دنيا 🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇🎇 👌عبرت از گذشتگان آيا شما در جاي گذشتگان خود به سر نمي بريد؟ كه عمرشان از شما طولاني تر و آثارشان با دوامتر، و آرزويشان درازتر، و افرادشان بيشتر، و لشگريانشان انبوه تر بودند؟ دنيا را چگونه پرستيدند؟ و آن را چگونه بر خود گزيدند؟ و سپس از آن رخت بربستند و رفتند بي توشه اي كه آنان را براي رسيدن به منزلگاه كفايت كند، و بي مركبي كه آنان را به منزلشان رساند. آيا شنيده ايد كه دنيا خود را فداي آنان كرده باشد؟ يا به گونه اي ياريشان داده یا با آنان به نيكي به سر برده باشد؟ نه هرگز!! بلكه سختي و مشكلات دنيا چنان به آنها رسيد كه پوست و گوشتشان را دريد، با سختيها آنان را سست و با مصيبتها ذليل و خوارشان نمود، و بيني آنان را به خاك ماليد و لگدمال كرد، و گردش روزگار را بر ضد آنها برانگيخت، شما ديديد! دنيا آن كس را كه برابر آن فروتني كرد، و آن را برگزيد، و بر همه چيز مقدم داشت، كه گويا جاودانه مي ماند، نشناخت و روي خوش نشان نداد تا آنكه از دنيا رفت، آيا جز گرسنگي توشه اي به آنها سپرد؟ آيا جز در سختي فرودشان نياورد؟ و آيا روشني دنيا جز تاريكي، و سرانجامش جز پشيماني بود؟ ♨️پرهيز از دنياي حرام آيا شما چنين دنيايي را بر همه چيز مقدم مي داريد؟ و بدان اطمينان مي كنيد؟ يا در آرزوي آن به سر مي بريد؟ پس دنيا بد خانه اي است براي كسي كه خوشبين باشد، و يا از خطرات آن نترسد، پس بدانيد!- و مي دانيد- كه آن را ترك مي كنيد و از آن رخت برمي بنديد، و پند گيريد از آنها كه گفتند: (چه كسي از ما نيرومندتر است؟) سپس آنان را به گورهايشان سپردند بي آنكه سواره كارانشان خوانند، و در قبرها فرود آوردند بي آنكه همسايگان ناميده شوند، از سطح زمين، قبرها، و از خاك كفنها، و از استخوانهاي پوسيده همسايگاني پديد آمدند، كه هيچ خواننده اي را پاسخ نمي دهند، و هيچ ستمي را باز نمي دارند، و نه به نوحه گري توجهي دارند، نه از باران خوشحال و نه از قحطسالي نوميد مي گردند، گرد هم قرار دارند و تنهايند، همسايه يكديگرند اما از هم دورند، فاصله اي با هم ندارند ولي هيچگاه به ديدار يكديگر نمي روند، نزديكان از هم دورند، بردباراني هستند كه كينه ها از دل آنان رفته، بي خبراني كه حسد در دلشان فرومرده است، نه از زيان آنها ترسي، و نه به دفاع آنها اميدي وجود دارد، درون زمین را به جای سطح آن برای ماندن انتخاب كردند و خانه هاي تنگ و تاريك را به جاي خانه هاي وسيع برگزيدند، بجاي زندگي با خويشاوندان، غربت را، و به جاي نور، ظلمت را را برگزيدند، به زمين بازگشتند چونان كه در آغاز آن را پابرهنه و عريان ترك گفتند، و با اعمال خود به سوي زندگي جاويدان و خانه هميشگي كوچ كردند، آنان كه خداي سبحان فرمود: (چنانكه آفرينش را آغاز كرديم، آن را باز مي گردانيم، و عده اي برماست و همانا اين كار را انجام خواهيم داد). خطبه ۱۱۱ 💠باهم نهج البلاغه بخوانیم «داروخانہ مـــــ؏ــنو؎»👇👇 @Manavi_2