#استجابت_دعا
#حاجت
روایت شده: هر کس سوره #نصر را در #نمازنافله اش یا روز #جمعه بخواند و دعا کند خداوند دعایش را مستجاب می کند.
📚مستدرک سفینة البحار ج8، ص479
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت چهارم)
وقتی نزدیک قهوهخانه رسیدم دیدم قهوهخانه باز است و جمعیت هم بعنوان مشتری روی صندلیها برای خوردن چای نشسته اند و شخصی بسیار شبیه من_که حتی برای چند لحظه فکر می کردم که در آینه نگاه می کنم و خود را می بینم_مشغول پذیرایی از مشتریان است. مردم متوجه من نبودند و من آرام آرام به طرف قهوه خانه رفتم. تا به در قهوه خانه رسیدم، دیدم آن فردی که شبیه من بود به طرف من آمد و سینی چای را به من داد و ناپدید شد!
✨💫✨
من هم با آنکه لرزش عجیبی در بدنم پیدا شده بود به روی خودم نیاوردم و به کارها ادامه دادم و تا شب در قهوه خانه بودم. ضمنا به یادم آمد روزی که می خواستم از منزل بیرون بیایم خانمم به من گفته بود که مقداری شکر برای منزل بخرم، لذا آن شب من چند کیلو شکر خریدم و به منزل رفتم. هنگامی که در زدم خانمم در را باز کرد و من کیسه شکر را به او دادم. همسرم گفت: باز چرا شکر خریدی؟گفتم: تو چند روز قبل گفته بودی که شکر بخرم. گفت: تو که همان شب خریدی، چرا فراموش می کنی؟! و سپس بدون آنکه از نبودن چند روزه من اظهار اطلاع کند وارد منزل شدم.
✨💫✨
تا اینکه موقع خوابیدن شد، دیدم همسرم رختخواب مرا در اتاق دیگری انداخت! گفتم: چرا جای مرا آنجا می اندازی؟ گفت: خودت چند روز است که کمتر با من حرف می زنی و گفته ای که جای مرا در آن اتاق بیانداز و من متوجه شدم که آن کسی که به شکل و قیافه من در دکان بوده و شبها به منزل می آمده، ملکی بوده است که خدای تعالی مأمور کرده بود که کارهای مرا انجام دهد تا مردم متوجه غیبت من نشوند!
📗داستانهایی شگفت انگیز از توسلات و کرامات امام زمان ارواحنا فداه
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
💢جزء کدام دسته ایم؟💢
شخصی که #غفلت (نسبت به دین) نداره، بعد از نماز فکر می کنه❔❕
این نماز چه تغییری در من ایجاد کرد؟
بررسی می کنه آیا این #نماز برای من رشد و پیشرفتی داره؟! این آیات قران چه اثری باید در من ایجاد کنه؟!
✨💫✨
خدا در نماز مراتب رشدی قرار داده.
✨انَّ الصَلوة تَنْهی عَنِ الْفَحشاءِ وَ الْمُنْکَر
قطعا نماز انسان را از بدیها و زشتیها دور می کند✨
نماز اگر نماز باشد، قدم اول انسان را از منکر و فحشا و گناه حفظ می کند.
👈👈اگر انسان نماز خوند، گناه هم کرد و ناراحت هم نشد، نمازش نماز نیست، اصلا نمازی نخوانده، از مستخفّین (سبک شمارندگان) نماز هم هست.
✨💫✨
قدم اول برای طهارت و پاکسازی #روح ، برای آن دسته که باطن دین را درک کرده اند، این است که با استفاده از ملکوت نماز، جلوی آب آلوده #گناه را سد می زند.
می گوید:
من نماز خوندم، دیگه #دروغ نمیگم.
من نماز خوندم، #غیبت نمی کنم.
باید دوباره بایستم جلوی پروردگارم.
✨این قدم اول
همین طرز فکر خرده خرده شخص را حفظ می کند.
💠التماس دعای فرج
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_وسواس
❓پرسش
آیا اعتنا نمودن به وسواس در اعمال عبادی علاوه بر حرمت، سبب بطلان عمل نیز می شود؟
📿 پاسخ
در نماز، تکرار افعال از روی وسواس جایز نیست، و نماز را باطل می کند؛ و همچنین تکرار اذکار و قرائت از روی وسواس جایز نیست، و بنابر احتیاط واجب نماز را باطل می کند؛ ولی در وضو و غسل تکرار عمل از روی وسواس هر چند حرام است، ولی موجب بطلان عمل نمی شود، مگر در صورتی که یکی از شرایط صحت را مراعات نکرده باشد (مثل این که در وضو دست چپ را بیش از دو بار بشوید یا مسح با آب خارج از وضو انجام شود).
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_غسل
💬سوال
انواع غسل ها از لحاظ واجب و مستحب بودن را تفکيک کنيد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍پاسخ
غسلهای واجب هفت است:
اول: غسل جنابت. دوم: غسل حيض. سوم: غسل نفاس. چهارم: غسل استحاضه. پنجم: غسل مس ميت. ششم: غسل ميت. هفتم: غسلی كه به واسطه نذر و قسم و مانند اينها واجب می شود.
غسلهای دیگر بجز موارد بالا، مستحب است یا رجاء انجام میشود.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_نماز
❓پرسش
آیا در سجده، انگشتان نیز جزئی از کف دست محسوب می شود، و لازم است بر زمین قرار گیرند؟
📿 پاسخ
انگشتان جزئی از کف دست است، و در سجده بنابر احتیاط واجب باید کف دست به گونه ای بر روی زمین گذاشته شود که عرفاً صدق کند تمامی کف دست روی زمین است.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هفتاد و دوم
مهماندار لیوان آبی به دستش می دهد و بعد از مطمئن شدن از خوب بودن اوضاع با لبخند زیبایی که مرده را زنده می کند به سمت کابینش می رود من می مانم و مردِ عصبانی کنارِ دستم!
واییی چه خبطی کردم ها! خوب مگر چه گفتم.
نگاهش می کنم و با قیافه ای مچاله شده می گویم:-خوب خواستم بدونم که اگه...یعنی اگه تو دوست داشته...
-حرفشم نزن!
آن چنان جدی و قاطع جوابم کرد، که سر جایم بنشینم.
نگاه خیره اش را روی نیم رخم حس می کنم و در دل فحشی هم نثار خودم می کنم!
آخر پدرت خوب، مادرت خوب دختره ی احمق؛ اینجا هم شد جا برای نظر خواستن در مورد همچین چیزهایی این چیزها را باید در موقعیت مناسب گفت تا بپرد ماچت کند بگوید بله که دوست دارم! لب می گزم و زیر چشمی نگاهش می کنم هنوز هم دارد نگاهم می کند البته اینبار دارد کنکاشم می کند بلکه بفهمد در مغزم چه می گذرد!
بخدا که پوچ است روزنامه ات را بخوان...
مثل اینکه خودش هم می فهمد که خبری نیست و روزنامه اش را بالا می گیرد و با اخم های درهم مشغول می شود.
در کمال پررویی دوباره آینه را یواشکی بین ران هایم میگیرم و دماغم را دید می زنم.
-درسته این بالا دستم به جایی بند نیست اما بالآخره که میرسیم اون پایین!
لحنِ کمی تهدید آمیزش کنار گوشم نمی دانم چرا به خنده ام می اندازد بدون اینکه نگاهش کنم سر تکان می دهم.
-اون آینه رو هم بنداز تو کیفت!
لبان پر خنده ام را میان دندانم می گیرم و سر تکان می دهم.
-خوبه!
فاصله می گیرد و روزنامه را محکم میان دستانش تکان می دهد و به مشروح خبرها می پردازد.
آینه را در جیب مانتویم می گذارم و دستانم را دور بازویش حلقه می کنم و سرم را هم به بازویش می چسبانم.
-نخواب؛ نزدیکیم!
-خوب تو بغلم می کنی.
گوشه ی لبان کش آمده اش که در معرض دیدم قرار می گیرد لبخند می زنم.
سرم را بیشتر به بازویش می چسبانم و آرام لب می زنم:- دوست داری بغلم کنیاا...
در سکوت با لبان کش آمده به سر خط خبرها باز می گردد!
می توانستم هر تصوری از پسر دایی که به استقبالمان آمده بود داشته باشم جز اینی که روبرو یمان ایستاده!
بلوز سفید یقه آخوندی اش و با شلوار پارچه ای راسته و ریش های بلند و سیاه رنگش و تسبیح آبی رنگ بین انگشتانش!
قد و قامتش از ارسلان بیشتر نباشد کمتر هم نیست! دستی روی ریش بلندش می کشد و سلام آرامی می گوید.
ارسلان اما فقط برایش سری تکان می دهد و می گوید:- دیگه اونقدرها هم با این شهر غریبه نیستم، لازم به حضورت نبود!
اخم های پسردایی که نامش را نمی دانم درهم می شود همان موقع که جلویمان سبز شد ارسلان زیر گوشم گفت که پسردایی اش است! البته همینم جای شکر داشت...
بی تفاوت به حرف های ارسلان رو به من می کند و بدون اینکه مستقیم نگاهم کند لبخندی میزند.
-خوش اومدی آبجی!
از لحن پر از احترامش لبخندی می زنم و بی توجه به ارسلان که با اخم نگاهم می کند تشکر می کنم.
-بفرمایید می رسونمتون.
جلو می آید و دسته ی چمدان را کنارمان است بر می دارد و به دنبال خود می کشد ارسلان اما فوق العاده اخم الود است. دستش را پشت کمرم می گذارد.
-بریم!
درون سمند نقره ای رنگ می نشینم ارسلان جلو می نشیند و من عقب. فضا به شدت سنگین است و می توانم از پشت سرشان هم اخم های درهم دو مرد را تصور کنم!
انقدر درگیر پسردایی نوظهورش و اخم های مشکوکشان هستم که هیچ توجهی به اطرافم ندارم.
کنار در بزرگ قهوه ای رنگی توقف می کند و پیاده می شود در را برای من باز می کند و با سری پایین افتاده می گوید:- بفرمایید آبجی.
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هفتاد و سوم
با نیم نگاهی به نیم رخ سرخ شده ی ارسلان از ماشین پیاده می شوم ارسلان هم پیاده می شود نارضایتی روی چهره اش بیداد می کند و نگاه سنگینش روی کوچه و خانه ای که قرار است پذیرایمان باشد می چرخد. پسردایی اش که دوباره حمل چمدانمان را برعهده می گیرد لب می گزم و خجالت زده مخاطبش قرار می دهم.
-زحمت نکشین آقا...
مهربان لبخند می زند.
-کوچیک شما حامد هستم.
چال های بزرگی روی گونه های ریش دارش پدیدار می شوند خوب مهربان است من هم مهربانی اش را پاسخ می دهم.
-ممنون آقا حامد، شما بزرگ مایید!
نمی دانم چرا می خندد و به ارسلان نیم نگاهی می اندازد و به سمت دروازه می رود نگاهی به ارسلان می اندازم که دست به کمر و چپ چپ نگاهم می کند!
واا؛ مگر چه گفتم؟
آقا حامد دروازه را با کلید باز می کند و در را باز می کند و کناری می ایستد.
-بفرمایید.
نگاهی به ارسلان می اندازم که نفس عمیقش را بیرون می دهد و به سمتم گام برمی دارد دستش را دور بازویم می گیرد و به سمت خانه ای می رویم که شاید جواب خیلی از سوال هایم را در خودش داشته باشد!
وارد حیاط بزرگ و پر از دار و درخت که می شویم از همین فاصله هم چند مرد و زن را روی ایوان بزرگ خانه ی اعیانی که روبرویمان است می بینم و نگرانی در تمام تنم به جریان می افتد ارسلان محکم بازویم را گرفته و با قدم هایی محکم و راسخ گام بر می دارد. پسردایی حامدش پشت سرمان حرکت می کند و صدای چرخ چمدانی که با خودش می کشد با کف سنگ فرش شده ی حیاط صدای ناهنجاری ایجاد کرده است!
خوب هیکلت که ماشالله دارد برادر؛ چمدان چند کیلویی ما را بلند کن دیگر!
پایین پله ها توقف می کند من هم از حرکت می ایستم. سه زن که چادر های گل دار زیبایی بر سر دارند و دو مرد میانسال که کپی برابر اصل مرد کنارِ من هستند البته اگر ریش هایشان را در نظر نگیرم!
دایی هایش هستند؟ انقدر شباهت! حلال زاده به دایی اش می رود والله...
-خوش آمدی دایی جان!
سکوت در فضا زیادی سنگین است و خاموشی ارسلان و نگاه جدی اش دهان همه را بسته با صدای بلندی سلام می کنم. لبخند کمرنگی روی لبانشان می نشیند.
-سلام به روی ماهت عروس خانوم!
زن چادر به سر که کمی هم چاق است و بیشتر از پنجاه نشان نمی دهد محبت خرجم می کند و با صدای بلندی سحر نامی را مخاطب قرار می دهد.
-سحر مادر چی شد این اسپند؟!
زن جوانی ازپله پایین می آید و در حالی که چادر گلدار صورتی رنگش را مرتب می کند خودش را به ما می رساند و تا به خودم بیایم صورتم را میبوسد کیف دستی ام را از دستم می گیرد با لبخند به ارسلان خوش آمد می گوید و خودش را فاطمه همسر حامد معرفی می کند. در کمال تعجب لبخند کمرنگی روی لبان ارسلان می نشیند و قدم بر می دارد و از پله ها بالا می رویم.
دایی رسول! دایی بزرگ ارسلان و همسرش شکوفه خانوم دارای دو فرزند، حامد و سحر!
حامد دو سالی هست که ازدواج کرده است و با فاطمه کنار پدر و مادرش زندگی می کند دختر کوچک و فوق العاده بامزه ی خانواده سحر که دور سرمان اسپند دود کرد دختری هفده ساله و پر از نگاه های پرشیطنت ارسلان از دیدن او بیشتر از همه لبخند زده بود!
بردار دوم و دایی کوچک ارسلان رحمان و همسرش طیبه خانوم. ظاهرا که همه مهربان هستند و از شدت نگرانی ام کاسته شده است.
درون سالن بزرگ گرد هم نشسته ایم.
خانه ی پوشیده شده از فرش های دستبافت و زیبا و چیدمان عالی همه از ذوق و سلیقه ی بانوی خانه خبر می دهد.
سحر برایمان چای و باقلوا و پولکی می آورد و من نمی دانم چرا انقدر از دخترک نوجوانی که خودش را درون چادر گل گلی زیبایی پوشانده حس خوب می گیرم!
لبخندی به چهره ی گرد و سفیدش می زنم برق چشمانش زیادی شبیه پسرعمه ی بداخلاقش است!
همه در سکوت و لبخند های گاه و بی گاه نگاهمان می کنند و هیچ کسی تمایل به شکستن این سکوت ندارد.
زندایی شکوفه به حرف می آید
-خسته ی راه هستین مادر.
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان #سارا 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت
#یـافـاطـمہ_معصومـہ◾️
امروز شنبه۱۴۰۱/۸/۱۴:
هرڪسے ڪه #قبر_مخفے
#زهــرا نـدیـده اسـت
بـر خـاک بـوسـے حرمِ
#قـــم رسـیـده اسـت
در شــان خـانـواده ی
#حــیـدر وفـات نیست
#معصومه مثل حـضـرتِ
#زهـرا_شـهـیـده است
#شہادت_ڪریمہ_اهل_بیت
#حضرت_فاطمہ_معصومہ
#تسلیت_باد.😭🍁
🌹هدیه به حضرت معصومه (سلام الله علیه) پنج صلوات🌹
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2