22.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#ویدیو
🌸✨مناجات زیبای دکتر چمران
خدایا ...
از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت
اما شکایتم را پس میگیرم ...
من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد ..
گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ،
معنایش این نیست که تنهایم ...
معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ...
با تو تنهایی معنا ندارد !
مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...!
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_سفر
❓پرسش
شخصی از وطن به مقصد شهری مسافرت می کند که تا اول آن شهر مسافت شرعی نیست لکن تا نقطه ای که مقصود اوست (مثلاً منزل دوستش) مسافت شرعی می باشد، آیا برای محاسبه مسافت شرعی اول شهر ملاک است یا نقطه ای که در آن شهر مقصود فرد می باشد؟
📿 پاسخ
اگر برای نقطه خاصی سفر نکرده بلکه مقصود او خود شهر است، اول شهر ملاک است اما اگر نقطۀ خاصی مد نظر است مثلاً دوستی او را به منزل یا باغی که در داخل همان شهر است دعوت کرده، در محاسبه مسافت، همان نقطه باید در نظر گرفته شود.
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
﷽ #احکام_وسواس
❓پرسش
آیا اعتنا نمودن به وسواس در اعمال عبادی علاوه بر حرمت، سبب بطلان عمل نیز می شود؟
پاسخ
✅ در نماز، تکرار افعال از روی وسواس جایز نیست، و نماز را باطل می کند؛ و همچنین تکرار اذکار و قرائت از روی وسواس جایز نیست، و بنابر احتیاط واجب نماز را باطل می کند؛ ولی در وضو و غسل تکرار عمل از روی وسواس هر چند حرام است، ولی موجب بطلان عمل نمی شود، مگر در صورتی که یکی از شرایط صحت را مراعات نکرده باشد (مثل این که در وضو دست چپ را بیش از دو بار بشوید یا مسح با آب خارج از وضو انجام شود).
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📍برای یک راه رفته.. برای آینده....
🔸هرچی از زیبایی این نماهنگ بگم باز کمه
عالی حتما ببینید.
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
حکم گوش دادن به خوانندگی زن به فتوای مقام معظم رهبری
باشروطی جایز نیست. اگر غنا باشد و باعث تهییج شهوت شود و یا مفسدهی دیگر داشته باشد. یعنی اگر این شروط رو نداشته باشد حرام نیست
همه مراجع به جز آیات عظام بهجت و مکارم همین نظر رو دارن
.
@Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هشتاد و ششم
لورایی با خداحافظی سرسری می رود و او که روبرویم می ایستد و من جرات نگاه کردن یا بهتر بگویم رویِ نگاه کردن به چشمانش را ندارم!
بی حرف مچ دستم را می گیرد و به سمت ماشینش می برد فشار آرامی به مچ دستانم می آورد و کنار ماشین رهایم می کند با تن و بدنی که می لرزد سوار ماشین می شوم سرم درون یقه ام فرو رفته است و او حرکت می کند تنم خیس عرق شده است خیس از شرم و ترسِ عواقب کارم! صدای فندک و بوی سیگار همیشگی اش!
-چند وقته؟
صدای بم و به شدت آرامش می ترسانتم و زبانم هم بند آمده است.
-گفتم چند وقته؟
باز هم آرام می گوید و من بیشتر میترسم بخدا که فریاد بزند انقدر ترسناک نیست!
-سه جلسه!
حرفی نمی زند و لحظات رعب آوری را تا خانه می گذرانم. تنم خیس عرق شده است جایی میان شکمم بهم می پیچید از دلهره و وحشت. وارد خانه می شویم و من هنوز جرات نگاه کردنش را ندارم. با همان لباس ها و کوله ام به سمت آشپزخانه می روم و نمی دانم که آنجا چکار دارم! سردرگم به گوشه گوشه ی آشپزخانه چشم می دوزم و در چهار چوب در که ظاهر می شود از ترس قدمی عقب می روم نگاهم می کند طولانی ک عمیق و چند قدمی جلو می آید صدای کوبش قلبم به همراه عرق های نشسته در پیشانی ام به اندازه ی کافی نمایان حال درونی ام است در یک قدمی ام می ایستد نگاه آشفته و طوفانی اش را می گیرد سوئیچ ماشین را که میان دستانش است جلو چشمانم بالا می گیرد.
-از فردا با ماشین برو!
مات می شوم! نگاهش دور مردمک لرزان چشمانم می چرخد سوئیچ را روی کانتر می گذارد و عقب گرد می کند و می رود. من اما همان جا محکم دستانم را به لبه ی کانتر می رسانم و از شرم حرف های نگفته ی چشمانش قصد مردن دارم!
شرمنده و خجول وارد اتاق می شوم با بالا تنه ی لخت روی تخت دراز کشیده است و دستانش را زیر سرش گذاشته نگاهم که می کند چشم می دزدم و با عجله به سمت دسشویی می روم.
-کوله اتو که نمی خوای با خودت ببری اون تو؟!
لحن جدی اش به هر چیزی می ماند جز شوخی! کوله ام را روی زمین رها می کنم از رفتن به دسشویی پشیمان می شوم و همان جا روی کاناپه می نشینم به نیم رخ جدی و غرق از فکرش نگاه می کنم!
-ببخشید.
ببخشید آرامم نگاهش را. معطوف من می کند با سری کج شده و خجالت زده نگاهش می کنم.
-کی می خواستی بهم بگی؟ یا اصلا می خواستی که بهم بگی؟
سوال پر از دلخوری اش سرم را بیشتر به زیر می اندازد.
-امشب می خواستم بگم!
صدایم به نجوا می ماند اما خوب او گوش های تیزی دارد.
-نمی فهمم چرا نخواستی بدونم؟
-اگه...اگه می گفتم بهت میذاشتی برم؟
-نه!
نه بلند و رسایش نگاهم را به چشمان راسخ و جدی اش می کشاند.
-هنوزم مخالف کار کردنتم؛ اما جلوتو نمی گیرم برای کاری که بدون مشورت با من انجام دادی نیاز به تایید من نداری!
اوه خیلی دلخور است که...
-خوب اگه نخوای...
-گفتم که می تونی بری!
به چهره ی بداخلاقش اخم می کنم و بهتری زیر لب می گویم و چشم غره اش را به جان می خرم نیم خیز می شود و پاهایش را از تخت پایین می اندازد دستش را روی شانه اش می اندازد و اخم های درهمش و صورت مچاله اش از درد خبر می دهند!
-حالت خوبه؟
در حالی که شانه اش را می مالد سر تکان می دهد و من راضی نمی شوم و می گویم:-برات ماساژ بدم؟
در واقع دوباره خجالت زده شده ام و با شرمندگی نگاهش می کنم پلک هایش را به نشانه ی تایید باز و بسته می کند بلند می شوم و مانتویم را از تنم در می اورم مقنعه ام را هم همین طور استین بلوزم را بالا می دهم خم می شوم تا پاچه های شلوارم را هم بالا دهم که تک خنده ی بلندِ همیشه روح نوازش بلند می شود.
-سارا...
وای ازسارا گفتن های کنار تک خنده های جذابش؛ وای...
تا لحظه ی مرگ هم برایم تکرای نمی شود که نمی شود!
بدون اینکه نگاهش کنم از تخت بالا می روم و او دمر دراز می کشد از روی کمرش بالا می روم و آرام آرام شروع می کنم به لگد کردن!
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
رمان #سارا
قسمت صد و هشتاد و هفتم
نصف صورتش روی بالش و نصف دیگرش در معرض دیدم است از چهره ی پر از رضایتش مشخص است که کارم را خوب انجام می دهم، ماساژ درمانی هم به هنرهایم اظافه شد باز هم بگو من هیچ چیزی بلد نیستم! البته اگر اشپزی ات را ندیده بگیریم می شود گفت چیزهای خوبی هم بلد هستی!
-حوله داغ کن!
همان بالا از حرکت می ایستم بیاا، تا رو می دهی روی کولت سوار می شوند در حالی که زبانم را تا ته برایش در می آورم از کمرش پایین می آیم. برو خدا را شکر کن که همه ی لطافتش را به کار گرفت و نزد لهت کند! زبان هم برایش در می آوری؟
از تخت پایین می آیم و مشغول گرم کردن حوله و شانه هایش می شوم دروغ چرا با لذت و طیب خاطر برایش انجام می دهم و مدام هم خاک برسری نثار خودم می کنم دختر هم این هوا شوهر ذلیل! بالآخره اعلام می کند که کافیست و من زیر لب "دستم دردنکنه ای" می گویم. می دانم که می شنود و از نگاه عاقل اندر سفیهش کاملا مشخص است.
خوب دستم درد نکند دیگر والا!
حوله را که از روی شانه اش بر می دارم انگشتانش دور مچم حلقه می شوند میان آغوشش می کشتم کاملا جدی چشمانش را روی جز به جز زوایای چهره ام می گرداند.
-از من نترس!
لب می گزم و چشمانم روی گودی گردنش مکث می کند.
-من ازت نمی ترسم!
دروغ می گویم مثل چی...
-دروغ گوی خوبی نیستی دختر!
نگاهم را بالا می گیرم نگاه عمیقش روی چشمانم حرف ها دارد.
-دلم نمی خواد هیچ وقت اونطوری ببینمت!
در سکوت؛ باز و بسته شدن پلک هایش و گرمی بوسه اش را روی پیشانی ام تماشا می کنم و دلم می لرزد.
-از کجا فهمیدی که...
پوزخند بلندش جلوی ادامه ی ادامه ی حرفم را می گیرد اخم می کنم و می خواهم از آغوشش بیرون بیایم که اجازه نمی دهد.
-تویِ مغز فندقی پیش خودت چه فکری کردی اخه؟
-خوبه باز تو مغز من فندق هستش مال بعضیارو که فقط کاه ریختن!
با اخم می گویم و او برایم چشم باریک می کند دستی درون موهایم می کشد و می گوید:- تقصیر تو نیست؛ تقصیر دلِ منه که دلِ تنبیه کردنتو نداره!
جفت ابروهایم بالا می پرند.
-دست دلتون درد نکنه که انقدر انعطاف به خرج میدن من یکی که حسابی شرمندم از روش!
جواب پر کنایه ام به خنده می اندازتش.
-سارا...
با همین سارا،سارا گفتن هایش مرا خر کرد دیگر! جا دارد که بگویم زهرمارو سارا...
اما خوب میترسم دلش جان، اینبار دلش بیاید و به اتفاق صاحبش سرم را زیر آب کنند!
والا...
از طرفی هم کمی خوشحالم که با این کاری که کرده ام، کار که چه عرض کنم شاه کار به حساب می آید؛ نباید یک قهر طولانی البته از طرف او را تحمل کنم!
این کوتاه آمدنش زیادی عجیب و غریب است و دروغ نگویم هنوز هم منتظرم منفجر شود و سرم را به طاق بکوبد اما خوب وقتی دستانش را دورم محکمتر گره می زند لب می زنم ومی پرسم:- ازم ناراحت نیستی؟
-هستم!
البته که "هستم " بدون درنگش؛ به اندازه ی کافی جامع هست و احتیاجی به توضیح بیشتری ندارد!
خیره هم لب می زنم:- من حتی احتمال مرگمو هم می دادم!
گوشه ی چشمانش چین می افتند و لبان زیادی خوش فرم مردانه اش را روی هم می فشارد.
- احتمال درستی هم داده بودی، منتهی گفتمت که دلم اجازه ی پیشروی نمیده بهم.
آه پرحسرتی می کشد و ادامه می دهد
-وگرنه به من باشه الان اینجا راحت تو بغلم لم نداده بودی!
لبخند کمرنگی روی لبانم می نشیند و او زمزمه میکند:آشتی؟
گوشه ی لبان کش آمده اش هوس بوسه می اندازد به من همیشه هوایی و آرام می گویم:-آشتی!
لبخندش کش می آید و من ابرو می اندازم بالا و پچ می زنم:-البته فعلا!
میان لبخند اخم می کند:-که فعلا...
لحن طنزالود و پر تهدیدش هم چاره ی پررویی ام نیست.
-بله!
اوه یک بله ی جامع گفتم!
دستش که به سمت گوشم می آید به سرعت دست به کار می شوم و دستانم را روی گوشم می گذارم.
-گوشم و کشیدی نکشیدیاا...
نویسنده : رویا قاسمی
ادامه دارد...
📚 🤓
🔴دانلود نسخه کامل رمان های #سارا و #سراب_خوشبختی 👇
http://nabz4story.blogfa.com/
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2
39.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#ویدیو
#صبح_بخیر
امروز شنبه۱۴۰۱/۸/۲۱:
🌺دوســــــت خــــــوبـــــــم
🌼 آرزویـــم ایـــن اســـت ؛
🌸 ڪہ دلت خوش باشد ...
🌺نــرود لـــحــظــہاے از ...
🌼 صورتِ ماهت لبـخنـد ...
🌸نــشــــود غـــــصّــــــہ ...
🌺 ڪــمی نـزدیـڪـــــت ...
🌼 لـــحــظہهـــــایـــــت ...
🌸همہ زیبــا و قـشـــنــگ ...
🌺 از خــ❤ـــدا مےخـواه...
🌼ڪـــــــــــہ تــــــــــو را ...
🌸 ســـــــــــالـــــــــــم و ...
🌺 خوشبخت بــــــدارد ...
🌼 هـــمــہ عــــــمـــــــــر ...
🌸و نبـــاشی دلـتـــنـــگ ...
🌺 و بــــدانــــــی ڪــــہ ...
🌼ڪسی هست هـنــوز ...
🌸 ڪہ تو را یاد ڪند ...
🌹درود بر شما صبح بخیر
《بامنتشرکردن 🔥 #لینک_کانال🔥 در ثواب دعاها با ما شریک شوید》👇👇
https://t.me/Manavi_2 👈 تلگرام
در واتساپ👇
https://chat.whatsapp.com/LNdHoSUIDkrLTlZO2Wqf6r
ایتا
eitaa.com/Manavi_2