و ناگهان اسب از حرکت ایستاد،امام از مرکب خویش فرود آمد.
سوار مرکب دیگری شد،اما باز هم اسب حرکت نکرد...
همهمه ای میان اصحاب به پا شده بود...
امام گفت:
آیا کسی هست که این دشت را بشناسد؟
پیرمردی نزدیک شد و گفت:
من سرورم!
امام فرمود:
نام این سرزمین چیست؟
پیرمرد گفت:
غاضریه
حضرت فرمود:
اسم دیگری دارد؟
پیرمرد گفت:
قادسیه
امام فرمود:
اسم دیگرش چیست؟
سربه زیر انداخت و گفت کربلا آقای من
امام دست به دعا بلند کرد و گفت:
"اعوذ بالله من الکرب و البلاء"
ناقه ها را بنشانید و خیام را برپا کنید...
و بعد خواهر نزد برادر آمد و گفت:
حسینم دلم آرام نیست دلهره دارم
برادر ماجرایی را که جدشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفته بود برای زینب بازگو کرد
خواهر گریست و دریافت که زمان عمل به وصیت مادر رسیده است...
به خیمه بازگشت و پیرهن را نگاه کرد
و اما بعد؛
عصر روز دهم...
سنان به حرمله میگفت این کهنه عبایش به تنم می آید؟
.
.
رباب هراسان از ناقه بیرون می آید و رو به زینب می کند و می گوید:
نگرانم اینجا برای اصغرم آب یافت میشود؟
زینب تبسم میکند ومیگوید:
ببین رباب آنجا دجله است اینجا فرات
ما اینجا بزرگ شده ایم؛ رباب اینجا فراوانی آب است...
واما عصر روز دهم نگاه ها به زینب به رباب؛
بس کن رباب گهواره نیست دستت را تکان مده
#محرم
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
﷽
شب چهارم محرم...
اول و آخر همه ی روضه های محرم که می رسیم
باید بگیم امان از دل زینب(س)...
بچه ها اومدند مقابل ابی عبدالله حضرت یه نگاه کرد به قد و بالاشون یه دفعه حسین(ع) گریه کرد...
فرمود: برگردین پیش مادرتون...
عبدالله و عون اومدن مقابلِ مادر هی پا به زمین میکوبیدند ... مادر چرا دایی ما رو قبول نکرد...
تو سفارش کن ...
کفن به تنشون کرد...
خودش براشون شمشیر حمایل کرد ...
گفت: یه رمزی بهتون میگم ، یه قسمی هست حسین(ع) ردش نمی کنه ...
اگر رفتید خواست برتون گردونه، بگید مادرمون گفته: به حق مادرت...
#صلیاللهعلیکیااباعبدللهالحسین
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
هیچ کسی نفهمید چرا زینب(س) از خیمه بیرون نیومد...
تا این قافله برگشت مدینه...
وقتی برگشت؛ عبدالله بن جعفر هی یک به یک تو این محمل ها رو سر میزنه... دنبال خانومش میگرده...
اومد مقابل محمل زینب(س) رسید، نگاه کرد...
دید انگار بزرگِ این قافله ایشونه...
از زینب داره سوال می کنه، خانم، زینبُ(س) رو ندیدی؟
یه وقت یه آه کشید عمه سادات...
فرمود عبدالله حق داری زینبتُ نشناسی...
میدونم من اون زینبی نیستم که رفتم از مدینه...
تا دید زینبه گفت: خانمم چرا انقدر شکسته شدی؟😭
فرمود عبدالله نبودی کربلا...
جلو چشم من
دشمن رو سینۀ حسین(ع) ...😭😭
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدللهالحسین
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
رباب ، عاشق اباعبدالله بود...
آن قدر عاشق که مقاتل نوشته اند
بعد از شهادت ارباب کسی ندید رباب، زیر سایه رفته باشد
ناله می زد که تنِ عزیز زهرا سه روز زیر آفتاب گرم بیابان بود...
اما رباب....
لالایی تو...
پر درد ترین لالایی تاریخ است..؛
من مانده ام!
اينهمه "ع ش ق"کجای قلب تو...
جای گرفته بود..
که...
برایش...
شش ماهه ...
قربانی کرده ای؟؟؟؟؟
#علی_اصغرعلیه_السلام
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ دیدنی «وداع»
🎤حاج سید مجید_بنیفاطمه
✅ با دیدن این کلیپ اشک از چشمانتان سرازیر خواهد شد.
#التماس دعا
🏴
#اللهم_ارزقناکربلا_بحق_الحسین
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ
🍃❤️ @ManeAdam
و ناگهان اسب از حرکت ایستاد،امام از مرکب خویش فرود آمد.
سوار مرکب دیگری شد،اما باز هم اسب حرکت نکرد...
همهمه ای میان اصحاب به پا شده بود...
امام گفت:
آیا کسی هست که این دشت را بشناسد؟
پیرمردی نزدیک شد و گفت:
من سرورم!
امام فرمود:
نام این سرزمین چیست؟
پیرمرد گفت:
غاضریه
حضرت فرمود:
اسم دیگری دارد؟
پیرمرد گفت:
قادسیه
امام فرمود:
اسم دیگرش چیست؟
سربه زیر انداخت و گفت کربلا آقای من
امام دست به دعا بلند کرد و گفت:
"اعوذ بالله من الکرب و البلاء"
ناقه ها را بنشانید و خیام را برپا کنید...
و بعد خواهر نزد برادر آمد و گفت:
حسینم دلم آرام نیست دلهره دارم
برادر ماجرایی را که جدشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفته بود برای زینب بازگو کرد
خواهر گریست و دریافت که زمان عمل به وصیت مادر رسیده است...
به خیمه بازگشت و پیرهن را نگاه کرد
و اما بعد؛
عصر روز دهم...
سنان به حرمله میگفت این کهنه عبایش به تنم می آید؟
.
.
رباب هراسان از ناقه بیرون می آید و رو به زینب می کند و می گوید:
نگرانم اینجا برای اصغرم آب یافت میشود؟
زینب تبسم میکند ومیگوید:
ببین رباب آنجا دجله است اینجا فرات
ما اینجا بزرگ شده ایم؛ رباب اینجا فراوانی آب است...
واما عصر روز دهم نگاه ها به زینب به رباب؛
بس کن رباب گهواره نیست دستت را تکان مده
#محرم
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
﷽
شب چهارم محرم...
اول و آخر همه ی روضه های محرم که می رسیم
باید بگیم امان از دل زینب(س)...
بچه ها اومدند مقابل ابی عبدالله حضرت یه نگاه کرد به قد و بالاشون یه دفعه حسین(ع) گریه کرد...
فرمود: برگردین پیش مادرتون...
عبدالله و عون اومدن مقابلِ مادر هی پا به زمین میکوبیدند ... مادر چرا دایی ما رو قبول نکرد...
تو سفارش کن ...
کفن به تنشون کرد...
خودش براشون شمشیر حمایل کرد ...
گفت: یه رمزی بهتون میگم ، یه قسمی هست حسین(ع) ردش نمی کنه ...
اگر رفتید خواست برتون گردونه، بگید مادرمون گفته: به حق مادرت...
#صلیاللهعلیکیااباعبدللهالحسین
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
هیچ کسی نفهمید چرا زینب(س) از خیمه بیرون نیومد...
تا این قافله برگشت مدینه...
وقتی برگشت؛ عبدالله بن جعفر هی یک به یک تو این محمل ها رو سر میزنه... دنبال خانومش میگرده...
اومد مقابل محمل زینب(س) رسید، نگاه کرد...
دید انگار بزرگِ این قافله ایشونه...
از زینب داره سوال می کنه، خانم، زینبُ(س) رو ندیدی؟
یه وقت یه آه کشید عمه سادات...
فرمود عبدالله حق داری زینبتُ نشناسی...
میدونم من اون زینبی نیستم که رفتم از مدینه...
تا دید زینبه گفت: خانمم چرا انقدر شکسته شدی؟😭
فرمود عبدالله نبودی کربلا...
جلو چشم من
دشمن رو سینۀ حسین(ع) ...😭😭
#محرم
#صلیاللهعلیکیااباعبدللهالحسین
#اَݪٰلّہُـمَّعَجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ🍃
@ManeAdam
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──