#زندگی_به_سبک_شهدا
💠 با کتاب معراج السعاده به معراج برسید
🌷هادی سال های آخر، ماه رمضان را به ایران می آمد. باهم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی و بعضی مواقع مسجد ارگ و مجلس حاج منصور می رفتیم. در آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده و معنوی تر شده بود.
🍃 یک شب بهش گفتم: هادی چه طور این همه تغییر کردی؟
گفت: کتابی هست به نام #معراج_السعاده، اگر کسی واقعا بخواهد تغییر کند و به سعادت یا معراج برسد باید هر شب یک صفحه از روی آن بخواند.
راوی: خواهر شهید
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری
📚 کتاب پسرک فلافل فروش؛ خاطرات شهید محمد هادی ذوالفقاری، ص106_107.
#الگوی_خانواده_تراز_اسلامی
#اربعین
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمد رضا شفیعی:
✍️سفارش من به کسانی که این وصیتنامه را میخوانند این است که: سعی کنید یکی از افرادی باشید که همیشه سعی در زمینهسازی برای ظهور صاحبالامر دارند و بکوشید اول خود و بعد جامعه را پاکسازی کنید و دعا کنید که این انقلاب، به انقلاب جهانی آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف متصل شود.
📚کتاب سربازان خورشید، ص ۱۶۴.
#اربعین
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
✨سهتایی رفتیم خرید؛ من و حاجی و مادرم. اذان مغرب بود. اول نماز خواندیم، بعد هم راه افتادیم توی بازار. یک آئینه و شمعدان خریدیم؛ یک مانتو، یک دست بلوز و دامن، دو تا هم چادر. میخواستیم همهچیز ساده باشد.
👌 هرچند خیلیها خریدمان را که دیدند تعجب کردند. من و یونس راضی بودیم، اهمیتی نداشت دیگران چه میگویند.
📚 کتاب حاجی یونس، ص ۳۰ (به روایت همسر شهید)
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! یا به هر طریقی بحث را عوض می¬کرد...
هیچ گاه ازکسی بد نمی گفت، مگر به قصد اصلاح کردن... هیچ وقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی-پوشید...
🧔🏻بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که علت را سؤال می کردیم می گفت:"برای نفس آدم این کارها لازمه".
📚سلام بر ابراهیم، زندگی¬نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی، ص180.
#سبک_زندگی
#حجاب
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
✴️ مهندس خانهدار
🍃وقتی میاومد خونه دیگه نمیذاشت من کار کنم. زهرا رو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد می گفتم: یکی از بچهها رو بده به من با مهربونی میگفت: نه، شما از صبح تا حالا بهاندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که میامد پذیرایی با خودش بود.
🔅 دوستاش بهشوخی میگفتند: مهندس که نباید تو خونه کار کنه! میگفت: من که از حضرت علی (علیه السلام) بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) کمک نمیکردند؟
📚برشی از زندگی شهید حسن آقاسیزاده
فلش کارت مهر و ماه، مؤسسه مطاف عشق.
#امام_زمان عج
#حجاب
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
🍃هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! یا به هر طریقی بحث را عوض می¬کرد...
هیچ گاه ازکسی بد نمی گفت، مگر به قصد اصلاح کردن... هیچ وقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمی-پوشید...
🧔🏻بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می کرد. زمانی هم که علت را سؤال می کردیم می گفت:"برای نفس آدم این کارها لازمه".
📚سلام بر ابراهیم، زندگی¬نامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی، ص180.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
راه را گم کرده ای
خیلی وقتها که بر اثر فشار فعالیتها شب دیر به منزل میآمد، به شوخی میگفتم:
«راه گم کردی! چه عجب از این طرف ها!» متواضعانه میگفت شرمنده ام.
رعایت اهل منزل را زیاد میکرد. خیلی مقید بود که در مناسبتها حتماً هدیهای برای اعضای خانواده بگیرد؛
حتی اگر یک شاخه گل بود.
با بچهها بسیار دوست بود. دوستی صمیمی و واقعی و تا حد امکان زمانی را به آنها اختصاص میداد.
بچهها به این وقت شبانه عادت کرده بودند. وقتی ساعت مقرر میرسید، دخترم بهانه حضورش را میگرفت.
با پسرم محسن بازیهاي مردانه میکرد؛ بدون این که ملاحظه بچگی یا توان جسمی او را بکند.
به جد کشتی میگرفت و این مایه غرور محسن بود. /همسر شهيد.
#ایران_تسلیت
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
🌷 شهید فتح الله ژیان پناه
سفره عقدمان با بقیه سفره ها فرق داشت،به جای آینه و شمعدان،تفسیر المیزان را چیده بودیم دور تا دور سفره،برکتی که این تفسیر به زندگی مان می داد،می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد.
✨برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم؛ولی فتح الله نگذاشت بازش کنیم، می گفت«حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم،چطور شب عروسی غذای گرون قیمت بدیم؟»
برنج ها را بسته بندی کردیم و دادیم به خانواده های نیازمند.فتح الله برنج ها را می داد دست مردم و می گفت:«این هدیه حضرت امام خمینیه.»
📚خدابود و دگر هیچ نبود،ص40(به روایت همسر شهید)
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
عباس کریمی قهرودی (زاده ١٣٣۶ - درگذشته ٢۴ اسفند ١٣۶٣) نظامی ایرانی بود، که در خلال جنگ ایران و عراق از فرماندهان میانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهشمار میآمد و بهعنوان چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسولالله فعالیت میکرد.[۱] وی در خلال اجرای عملیات بدر، بر اثر برخورد ترکش خمپاره با سرش، شهید شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت میایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟
خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت:
چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم.
عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت.
این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
#برای_ایران
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
جمعهی من مال خانواده است …
بارها شاهد بودم بعضیها میخواستند روز جمعه برای کاری که داشتند خدمت آقای بهشتی برسند و نظر ایشان رو بپرسند،
اما آقای بهشتی بهشون میگفت:
جمعهی من مال خانواده است …
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313
#زندگی_به_سبک_شهدا
بسیار مهربان و شوخ طبع بود.مشکلات کاری را به خانه نمی آورد.خیلی به مشورت اهمیت می داد.برای نظر زن ارزش زیادی قائل بود.بیشتر وقتها از رفتار بعضی مردها که با زنان خودشان رفتار خوبی نداشتند اظهار بیزاری می کرد،روحیه همکاری خوبی داشت.اما خودم راضی نمی شدم با آن همه کار طاقت فرسایی که داشت،وقتی به خانه می آید دست به سیاه و سفید بزند.واقعا به زحمتشان راضی نبودم.ولی با این همه به من اجازه نمی داد لباسهایش را بشویم.خودش می شست و می گفت:نمی خواهم شما را به زحمت بیندازم.من هم اصرار می کردم که وظیفه منه و باید لباسهای شما را بشویم و به این کار افتخار می کنم.
یادم هست بعد از عملیات خیبر ایشان دیر وقت آمد خانه؛سر تا پایش شنی و خاکی بود.خیلی خسته بود.آنقدر خسته که با پوتین سر سفره نشست.تا من غذا را آماده کنم،ایشان سر سفره خوابش برد.آمدم و آرام پوتینهایش را در آوردم که بیدار شد و با لحن خاصی گفت:این وظیفه شما نیست.زن که برده نیست.من خودم این کار را می کنم.وقتی پوتینهایش را در اورد گفتم:پس لااقل جورابهایت را در بیاورم.گفت:من هر حرفی را یکبار می زنم.بعد با آن حال خستگی خندید.
#فاطمیه
#سبک_زندگی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313