eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
775 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
42 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین مسابقات👇🏻 @Ghasedak2002 ادمــین تبادل و تبلیــغات📱 @Admin_Tabadol7
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز روز میلاد علمدار حسین است میلاد علمدار وفادار حسین است گر بود علی محرم اسرار محمد عباس علی محرم اسرار حسین است ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313
اعزام نمایندگان رهبر انقلاب برای تجلیل از جانبازان 🔹در سالروز ولادت با سعادت قمر بنی‌هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام و روز جانباز، هیئت‌هایی از طرف رهبر انقلاب با حضور در منازل تعدادی از جانبازان سرافراز از رشادت‌ها و فداکاری‌ها آنان تجلیل کردند. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313
❤️💍 چون پدر من نظامی بود روی وقت حسابی حساس بود، ساعت چهار با ساعت چهار و پنج دقیقه برایش فرق داشت، ما هم به همین شکل بزرگ شده بودیم، از این دیر آمدن ناراحت شده بودم، کارد می‌زدی خونم در نمی‌آمد. حمـید با پدر و مادرش یک طرف اتاق نشسته بودند، من هم با پدر و مادرم دقیقا روبروی آنها بودیم. عاقد گفت چون به موقع نرسیدیم و بقیه از قبل نوبت گرفته اند باید صبر کنیم تا کار همه انجام بشود و نفر آخر عقد ما را بخواند. عروس ها و دامادها یکی‌یکی می‌آمدند و برای خطبه عقد داخل می‌رفتند ما هم که شده بودیم تماشاچی! حمـید وقتی دید من ناراحتم پیام داد:« دارلینگ من ناراحت نباش، حتما حکمتیه که من شناسنامه رو ۲ بار جا گذاشتم» وقت‌هایی که می‌دانست من ناراحتم به من می‌گفت "دارلینگ"، به زبان انگلیسی دارلینگ یعنی "همسر عزیز من"، آن موقع‌ها وقت خالی داشت کلاس زبان می‌رفت. خیلی دوست داشت زبان انگلیسی را یاد بگیرد، می گفت برای بچه شیعه لازم است، یک روزی به دردمان می‌خورد، گاه و بیگاه از این کلمات استفاده می‌کرد. پیام را خواندم ولی جواب ندادم، واقعا ناراحت شده بودم، دوباره صدای پیامک گوشی من بلند شد، وقتی نگاه کردم دیدم این بار برایم جوک فرستاده بود! نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم، حمــید تا خنده من را دید لبخند زد، همین‌طوری خیلی راحت از دل هم در می‌آوردیم، اگر هم بحثی یا ناراحتی پیش می‌آمد ساده می‌گذشتیم، گاهی ساده بودن و ساده گذشتن قشنگ است! حمـید کت قهوه‌ای روشن با شلوار قهوه‌ای تیره و لباسی که خریده بودیم را پوشیده بود، پرسیدم:« پیراهن اندازه شد⁉️خوب بود⁉️». عمه تا این سوال من را شنید به حمـید نگاهی کرد و خندید، مادرم پرسید:«آبجی می‌خندی⁉️چیزی شده⁉️». عمه گفت:«حمـید که خونه رسید بهش گفتم بیا این پیراهنت رو اتو کردم آماده است، بپوش تا دیر نشده بریم سمت محضر، آخه الان چه وقت خرید بود⁉️ اما زیر بار نرفت، گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رو می‌خوام بپوشم، هر چی گفتم این پیراهن اتو شده آماده‌ است به خرجش نرفت، کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رو اتو کردیم!» ادامـــه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313
﷽ پناه آخر دنیاست عباس امید ناامیدی‌هاست عباس (علیه السلام) ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ═══‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌═══ @Mano_Donya313