#یادت_باشد ❤️💍
#پارت_سی_و_دوم
ساعت ۹ شب بود که به خانه رسیدیم، مادرم با اسپند به استقبالمان آمد، حلقه چندباری بین فاطمه و مادرم دست به دست شد.
حمید جعبه شیرینی را به مادرم داد و در جواب اصرارش برای بالا رفتن گفت: «الان دیر وقته، ان شاءالله بعدا مزاحم میشم، فرصت زیاده!».
موقع خداحافظی خواست حلقه را به من بدهد که گفتم:«حلقه رو به عمه برسونید ، مراسم عقدکنان با خودشون بیارن».
گفت:«حالا که حلقه باید پیش من باشه پس من یه هدیه دیگه بهت میدم». بعد هم از داخل جیب کتش یک جعبه کادوپیچ را به من هدیه کرد.
حسابی غافلگیر شده بودم، این اولین هدیه ایی بود که حمید به من میداد، به آرامی کاغذ کادو را باز کردم تا پاره نشود، ادکلن لاگوست بود، بوی خوبی میداد، تمام نامزدی ما با بوی این ادکلن گذشت چون حمید هم همیشه همین ادکلن را میزد.
جمعه ۲۱ مهرماه سال۱۳۹۱ روز عقدکنان من و حمید بود، دقیقا مصادف با روز دحوالارض، مهمانان زیادی از طرف ما و خانواده حمید دعوت شده بودند.
حیاط را برای آقایان فرش کرده بودیم و خانمها هم اتاقهای بالا بودند، از بعد تعطیلات عید خیلی از اقوام و آشنایان را ندیده بودم.
پدر حمید اول صبح میوهها و شیرینیها را با حسنآقا به خانه ما آوردند.
فضای پذیرایی خیلی شلوغ و پر رفتوآمد بود، با تعدادی از دوستان و اقوام نزدیک داخل یکی از اتاقها بودم.
با وجود آرامش و اطمینانی که از انتخاب حمید داشتم ولی باز هم احساس میکردم در دلم رخت میشورن.
ادامــه دارد...
#یار_مهربان
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
════༻🌎༺════
@Mano_Donya313