eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
776 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
42 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین مسابقات👇🏻 @Ghasedak2002 ادمــین تبادل و تبلیــغات📱 @Admin_Tabadol7
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💍 چهارم اردیبهشت ماه روز تولد حمـید ساعت پنج صبح بود که با هول از خواب پریدم، عرق سردی روی پیشانیم نشسته بود، دهانم خشک شده بود، خواب خیلی عجیبی دیده بودم، آقایی با یک نورانیت خاص که مشخص بود شهید شده می خواست یک چیزی به من بگوید. در تلاش بود منظورش را برساند ولی تا خواست حرف بزند من بیدار شدم، چهره شهید را کامل به یاد داشتم، خیلی ذهنم درگیر این بود که حرف این شهید چه بود که نشد من بشنوم. با حمـید قرار داشتم که به مناسبت تولدش به مزار شهدا برویم، مراسم تولدش را کنار شهدا برده بودیم، خورش بود و خودم و شهدا، برایش کیک خریده بودم، وقتی رسیدیم حمـید طبق معمول رفت سر مزار شهید حسین‌پور ، می‌دانستم می خواهد با رفیقش خلوت کند. همان ردیف را آهسته قدم‌زنان جلو آمدم، کیک به دست به قاب عکس بالای سرمزارها نگاه می‌کردم، هر کدامشان یک سن و سال، یک تیپ و یک قیافه ولی همگی یک آرامش خاص داشتند، چشم‌هایشان پر از امید بود. در عالم خودم بودم که یکهو خشکم زد، چشم‌هایم چهار تا شد، یکی از عکس‌ها همان شهیدی بود که من داخل خواب دیده بودم، دقیقا همان نگاه بود، شهید "اردشیر ابراهیم‌پور"، جذبه خاصی داشت، همیشه در سرم می‌چرخید که این شهید می‌خواهد یک چیزی به من بگوید. نگاهش پر از حرف بود، بعد از آن هر بار مزار شهدا می‌رفتیم، حمـید می‌رفت سر مزار شهید حسین‌پور، من هم می‌رفتم سر مزار این شهید، با اینکه متوجه نشدم حرف شهید چه بود ولی همیشه سر مزارش آرامش خاصی داشتم. بعد از خواندن فاتحه و زیارت شهدا به سمت فضای سبز نزدیگ گلزار آمدیم و روی چمن ها نشستیم، کیک را گذاشتیم وسط و عکس انداختیم، وقتی داشت کیک را برش می‌داد، سرش را بلند کرد و چشم در چشم به من گفت:« فرزانه ممنون بابت زحماتت، می‌خواستم یه چیزی بگم می‌ترسم ناراحت بشی». هُــری دلم ریخت ، تکه کیکی که داخل دهانم گذاشته بودم را نتوانستم قورت بدهم، فکرم هزار جا رفت، با دست اشاره کردم که راحت باشد، خیلی جدی به من گفت:«فرزانه تو اون چیزی که من فکر می‌کردم نیستی!». این حرف را که شنیدم انگار خانه خراب شده باشم، نمی‌دانستم با خودم چند چندم، گفتم شاید به خاطر برخوردهای اول مَـحرم شدنمان دل‌زده شده. ادامــــه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313