#یادت_باشد ❤💍
#پارت_صد_و_بیستم_و_یکم
یا حتی چند ساعته، مجتمع تفریحی طلاییه سمت پاراجین زیاد می رفتیم و قایق سوار می شدیم یا غذا می پختیم و آنجا می بردیم.
آقا بهرام پیشنهاد داد جمعه دور هم باشیم ، حمید گفت جوجه بگیریم برویم سنبل آباد ، روز جمعه بساط جوجه را برداشتیم ، کلید منزل پدری حمید در سنبل آباد را گرفتیم و راه افتادیم ، زمستان ها الموت معمولا هوا برفی و به شدت سرد است ، وقتی رسیدیم برای گرم کردن اتاق ها چراغ نفتی روشن کردیم ، خیلی وقت بود کسی آنجا نرفته بود انگار همه چیز یخ زده بود ، آدم ایستاده قندیل می بست، حمید و آقا بهرام داخل حیاط آتش روشن کرده بودند تا بساط جوجه را بیندازند ، من و خانم آقا بهرام داخل اتاق زیر پتو کنار چراغ می لرزیدیم ، از بس شعله چراغ را زیاد کرده بودیم دود می کرد، به حدی سردمان شده بود که اصلا متوجه نشدیم که همه اتاق را دود گرفته است، وقتی حمید داخل اتاق آمد با دلهره گفت :《شما دارین چکار می کنین ، الان خفه میشین!》، توی چشم ها و بینی ما پر از دود شده بود ، تا چند روز بوی دود می دادیم .
وقتی ناهار را خوردیم از آنجا بیرون زدیم ، احساس می کردم اگر راه برویم بهتر است که یکجا بنشینیم . داخل حیاط یک سگ نگهبان بود که مدام نگاهش سمت ما بود ، من و خانم آقا بهرام به شدت از سگ می ترسیدیم، تا یک قدم سمت ما می آمد از ترس به سمت دیگر حیاط می رفتیم، حمید و آقا بهرام زیر دلشان را گرفته بودند و می خندیدند ، کار ما هم شده بود فرار کردن ! بعد از ناهار ، حمید باقی مانده غذاها را برای این که اسراف نشود به سگ ها داد. همیشه همین عادت را داشت، وقتی بیرون می رفتیم غذایی که اضافه می ماند را زیر دیوار یا زیر درخت می ریخت یا وقتی گوشت چرخ کرده می گرفتیم یک تکه از بهترین جای گوشت جدا می کرد و روی پشت بام برای گربه ها می ریخت، همیشه هم می گفت:《به نیت همه اموات》.
در برنامه سمت خدا از حاج آقای عالی شنیده بود که وقتی می خواهید چیزی را خیرات کنید به نیت همه اموات باشد چون از اول خلقت تا آخر به همه اموات ثواب یکسان می رسد و این که هر کسی برای اموات خیرات و احسان بیشتری داشته باشد روز قیامت زودتر به حسابش رسیدگی می شود تا کمتر معطل شود، برای همین هیچ وقت غذایی که اضافه مانده بود را توی سطل آشغال نمی ریخت.
▪️▪️▪️▪️
حمید از باشگاه تماس گرفت دیرتر می آید، برای این که از تنهایی حوصله ام سر نرود دوباره رفتم سراغ بوفه، حمید که آمد پرسیدم :《داخل خونه چی عوض شده ؟》، نگاه کرد و گفت:《باز هم چیدمان وسایل بوفه! توی این خونه به جز این کمد و تغییر وسایل بوفه ، کار دیگه ای نمی شه کرد》بعد هر دو خندیدم ، حواسش به این چیز ها بود ، خانه ما به حدی کوچک بود که نمی شد تغییر آن چنانی در چیدمان وسایل آن ایجاد کنیم، برایم خیلی جالب بود ، کوچکترین تغییری در خانه می دادم متوجه می شد.
ادامه دارد ...
#یار_مهربان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313