#یادت_باشد ❤💍
#پارت_صد_و_هجدهم
حفظ بودیم، حمید به کتاب ها و درس های من علاقه داشت و گاهی از اوقات جزوات من را مطالعه می کرد، من هم در درس ریاضی سر رشته داشتم، گاهی از اوقات معادلات امتحانی را حل می کرد و به من نشان می داد تا آن ها را با هم چک کنیم.
موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص "نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی" بود، بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبالغی پروژه های آماده را کپی برداری می کردند، نمره ای می گرفتند و تمام می شد، ولی حمید روی تک تک صفحات پروژه اش تحقیق و جستجو کرد.
چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم تا جایی که می توانستم به او کمک کردم، بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم ، کارهای میدانی و تحقیق و پرسش نامه ها با حمید و کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من بود، بعد از تلاش شبانه روزی وقتی کار تمام شد ماحصل کار را به استاد خودمان نشان دادم ، اشکالات کار را گرفتیم ، حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد، نمره ای که واقعا حقیقی بود. فردای روزی که حمید از پروژه اش دفاع کرد هر دوی ما سرماخورده بودیم، آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ما را گرفته بود، دکتر برایمان نسخه پیچید ، داروها را که گرفتیم سوار تاکسی شدیم که به خانه برویم ، راننده نوار روضه گذاشته بود، ما هم که حالمان خوب نبود دائم یا سرفه می کردیم یا بینی خودمان را بالا می کشیدیم ،راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش می شود گریه می کنیم!
سر کوچه که رسیدیم حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد، راننده گفت:《آ سید !مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین، کرایه نمیخواد بدین، فقط ما رو دعا کنین》. حتی توقف نکرد که ما حرفی بزنیم ، بعد هم گازش را گرفت و رفت، من و حمید نشستیم کنار جدول نیم ساعتی خندیدیم، نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم ، حمید به شوخی می گفت:《عه حاج خانم کمتر گریه کن!》، تا این را می گفت یاد حرف راننده می افتادیم می زدیم زیر خنده، رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلی ها مثل این راننده فکر می کردند طلبه است، یا 《 آ سید 》صدایش می کردند ، البته حمید همیشه به من می گفت من سیدم، چون از طرف مادربزرگ پدری نسب حمید به سادات می رسید.
سه چهار ماه آخر سال ۹۳ برادرزاده های حمید یکی یکی به دنیا آمدند ، کوثر دختر حسن آقا برادر بزرگتر حمید هشتم آذر ، نرگس دختر سعید آقا برادر دوقلوی حمید بیست و دوم آذر درست شب اربعین و محمد رضا پسر حسین آقا هم هفتم اسفند به دنیا آمدند.
وقتی دور هم جمع می شدیم صدای بچه ها قطع نمی شد، حال و هوای جالبی بود ، تا یکی
ادامه دارد ....
#یار_مهربان
#امام_زمان "عج"
#زن_عفت_افتخار
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
═══༻🌎༺═══
@Mano_Donya313