eitaa logo
🌍مَـن وَ دنـیا🌏
776 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.1هزار ویدیو
42 فایل
اگـر هر شخص به‌اندازه ساخٺنِ یڪ خانہ؛ وقٺ برای ساخٺنِ خود می‌گذاشٺ ڪار ٺمام بود!💚 . . . مطالب رو دوسٺ داشٺید بمــونید🤞🏼 . ڪپی با ذڪر صلواٺ آزاد💚 .. ارتباط با ادمـین مسابقات👇🏻 @Ghasedak2002 ادمــین تبادل و تبلیــغات📱 @Admin_Tabadol7
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️💍 یکی از پرستارها به من گفت:« شما دیگه شور عاشقی رو درآوردین، همسر من بود ساعت یک به بعد دراز به دراز می‌افتاد می‌خوابید». آن شب ۷ آذر ۱۳۹۱ حمـید اصلا نخوابید، درست مثل ماجرایی که سه سال بعد اتفاق افتاد، باز هم ۸آذر!ولی این بار من تا صبح بالای سر حمـید نخوابیدم!. این وسط‌ها چندمرتبه‌ای از خواب پریدم، یک بار که از خواب بلند شدم دیدم رفقای حمـید زنگ زده اند، همیشه مقید بود هیئت برود، آن شب نرفته بود رفقایش خیلی نگران شده بودند. گوشی حمـید آنتن نداده بود، از نگرانی کل کلانتری‌ها و بیمارستان‌ها را سر زده بودند، سابقه نداشت جلسات هیئت را ترک کند، سرش می‌رفت هیئت رفتنش سرجایش بود. رفقایش از ترسشان با خانواده حمـید تماس نگرفته بودند، پیش خودم گفتم با این خبر ندادن حتما حمـید یک جشن پتوی مفصل افتاده است!. با اینکه گرسنه بودم ولی میلی به خوردن صبحانه نداشتم، حمـید مرخصی گرفت و سرکار نرفت، حالم خیلی بهتر شده بود، دوست داشتم زودتر از فضای خسته کننده بیمارستان بیرون برویم. گوشی حمـید را گرفتم، یک بازی پنگوئن داشت خیلی خوشم می‌آمد با همان مشغول شدم، بعد هم سراغ گالری عکس‌ها رفتم و با هم تمام عکس‌هایش را مرور کردیم. برای هر عکسی که انداخته بود کلی خاطره داشت، اکثرشان را در ماموریت‌های مختلفی که رفته بود انداخته بود،به بعضی از عکس‌ها نگاه خاصی داشت. با خنده می‌گفت:« این عکس جون میده برای شهادت، اصرار داشت من هم نظر بدهم که کدام عکس برای بنر شهادت مناسب‌تر است. صحبت‌هایش را جدی نگرفتم، با شوخی و خنده عکس‌ها را رد کردم، هنوز به آخرین عکس نرسیده بودیم که از روی کنجکاوی پرسیدم:« نمی‌خوای بگی اسم منو توی گوشی چی ذخیره کردی⁉️». ڱفت:« به یه اسم خوب ، خودت بچرخ ببین می‌تونی حدس بزنی کدوم اسمه⁉️»، زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماس‌ها ، شماره من را "کربلای من" ذخیره کرده بود. لبخند زدم و پرسیدم:«قشنگه، حس خوبی داره، حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی⁉️»، جواب داد:« چون عاشق کربلا هستم و تو هم عشق منی این اسم رو انتخاب کردم». بعد از یک روز مریضی این اولین باری بود که با صدای بلند خنده‌ام گرفته بود ، گفتم:« پس برای همینه که من هرچی می‌پرسم اولین جوابت کربلاست، میگم حمـید کجا بریم؟ می‌گی کربلا! می‌گم می‌خوایم بریم پارک میگی کربلا!». از آن روز به بعد گاهی اوقات که تنها بودیم من را "کربلای من" صدا می‌کرد گاهی به همین سادگی محبت داشتن قشنگ است!. ادامـــه دارد... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════‌‌‌‌༻🌎༺‌‌‌════ @Mano_Donya313