خدا نصیب گرگ بیابون نکنه، بری تو گوشیه رفیقت عکس و فیلمای دوران سم بلوغتو داشته باشه که تو گوشیه خودت حتی ردی ازشون بهجا نزاشتی.
من فکر کردم سه چهار ماه بگذره فکرت از سرم میپره، ولی قرار نبود فرضیم اشتباه در بیاد.
جدیدا حال هیچ چی نیست. حال صحبت با کسی که دوسش داری، حال دست و پا زدن برای رسیدن به خواستت، حال ناز کشیدن، حال عشوه اومدن، حال قوی بودن، حال پیشی گرفتن..
صرفا حس میکنم فقط درتلاشم زندگی رو پیش ببرم.
عاح کمک.
حسرت؟ نه فقط از کنار مغازه ی دوربین فروشی رد شدم و فکر اینکه این مغازه متعلق به من نیست، نابودم کرد.