‹ شهید علی آقازاده نژاد ›
♥️¦ #روایتعشق صحبت های پدر دختری زیاد داشتیم برایشان مهم بود که برایم وقت بگذارن و حتی ساعتها بن
🤍¦ #روایتعشق
سهسال قبل روز میلاد خانم فاطمه زهرا ‹س› بود
چهره مامان دلتنگ تر از همیشه بود
شب قرار بود همه خونهی مامان جمع شویم
خنده های مامان را میدیدم که تمام دلتنگی هایش را مخفی میکرد
زنگ خانه را زدند، یکی از اقوام یا میشه گفت دوست داداش علی بود
وارد که شدند زیر کت شان چیزی بود
مامان با شوخی گفتند: چی زیر کتت قائم کردی، دوست داداش با ذوق و شیطنت گلی را از زیر کتش در آورد و رو به مامان گفت: پسر قشنگت امر فرمودن که یک گـل برای مادرم و یکی برای مادر خانمم بخر و ببر به هرکدام از طرف من هدیه بده💐"
مامان غافلگیر شده بود که پسرش با آن همه سر شلوغی از کشوری دور به یاد داشته که اینطور #مادر را خوشحال کند
اشک هاۍ ذوق مامان روی گونه هایش سر میخورد و قربان صدقه داداش میرفت . . .🥺💛'
✍🏻¦ به روایت خواهر شهید !
- #روز_مادر ..