💢 #حکایت
🔹روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛ روی تابلو خوانده می شد:
«من کور هستم، لطفا کمک کنید.»
روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت، نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد.
عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدم های خبرنگار، او را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد...
مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!!
🔸نتیجه: وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد.
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@rahianenoor_shahidsolaymani
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
🌾 #حکایت
🔹رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎشینی ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ در حال ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ میشود و ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ میکند.
ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ میکند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ مییابد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ منتقل میشود. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭئیس ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ میرود، ﺑﻪ یکباره ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ میشود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!
ﺳﻮﺍﻝ: ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭئیس ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟
چند ثانیه فکر کنید🤔
.
.
.
سپس بخوانید.
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ میزند ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد. ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ!؟
ﺍﻣﺮﻭﺯه ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ که به ما القا میشود وجرئت قضاوت کردن را به ما میدهد.
مثلا فلان قوم و نژاد رفتارشان این شکلی است یا همیشه حق باید با ما باشد نه با دیگران و ... مراقب تفکر قالبی خود باشيم.
✅رئیس بیمارستان مادر پسرک است.
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@rahianenoor_shahidsolaymani
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
•°🌿🌸°•
در زمانهای گذشتـہ، پادشاهی🤴 تختـہسنگے🗿 را در وسط جاده🛤 قرار داد؛
و برای این که عکسالعمل مردم را ببیند،👀
خودش را در جایی مخفی کرد.🌚
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بےتفاوت از کنار تختـہسنگ مےگذشتند؛🚶♂
بسیاری هم غر میزدند که:
‹این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و…›🗣
با وجود این هیچکس تختـہسنگ را از وسط بر نمےداشت.🍃
نزدیک غروب🌄، یک روستایے کـہ پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد.👨🌾
بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تختہسنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.🌿✨
ناگهان کیسهای را دید که زیر تختہسنگ قرار دادهشدهبود.🧐❓❗️
کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد.💰✉️
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:🖋
«هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.🌻🌈»
#فرهنگی
#سرگرمی
#حکایت
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@rahianenoor_shahidsolaymani
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
•°🌻🦋°•
ثروتمندزادهاے🤴 در كنار قبر پدرش نشسته
بود و در كنارش فقيرزادهاے👨🌾 بر سر مزار
پدرش نشستـہ بود.⚰
ثروتمندزاده با فقيرزاده مناظره مےكرد و
مےگفت:🗣
[صندوق گور پدرم سنگے است و نوشته روى
سنگ رنگين است.🌈 مقبرهاش از سنگ مرمر
فرش شده و در ميان قبر، خشت فيروزه به كار
رفته است💎، ولى قبر پدر تو از مقدارى
خشت خام و مشتى خاك، درست شده. اين
كجا و آن كجا؟!😕🚶♂]
فقيرزاده در پاسخ گفت:
[تا پدرت از زير آن سنگهاى سنگين بجنبد، پدر
من بہ بـہشت رسيدهاست...!]😇🌱✨
#فرهنگی
#سرگرمی
#حکایت
•••┈✾~🍁🖤🍁~✾┈•••
@rahianenoor_shahidsolaymani
•••┈✾~🍁🖤🍁~✾┈•••
•°🌱🐞°•
موشی🐭 در خانهی صاحب مزرعہ تلہ موش ديد👀...
بہ مرغ🐔 و گوسفند🐑 و گاو🐂 خبر داد.
همہ گفتند:
⟨تلـہموش مشکل توست به ما ربطي ندارد🤷♂.⟩
ماری🐍 در تلہ افتاد و زنمزرعہدار را گزيد.💢
از مرغ🐔 برايش سوپ درست کردند؛🍲
گوسفند🐑 را براي عيادت کنندگان سر بريدند؛🍗
گاو🐂 را براي مراسم ترحيم کشتند؛🥩
و در اين مدت موش🐁 از سوراخ ديوار نگاه مي کرد👀
و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد:)))
#حکایت
#فرهنگی
•••┈✾~🍁🖤🍁~✾┈•••
@rahianenoor_shahidsolaymani
•••┈✾~🍁🖤🍁~✾┈•••
💎روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام، اندر فواید سحر خیزی سخن می راند
که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است
بهلول که در آن جمع بود گفت
ای خواجه!!؟
تو از خواب بر نمی خیزی، از رختخواب بر میخیزی!
و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان
«درک درست از یک پند، سر آغاز یک تغییر درست است»
ازفردا کاش از خواب برخيزيم نه از رختخواب ...
#حکایت
#فرهنگی
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
✾•⌈↝@Mashgh_kerman🍭⃟💌
💞 عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
📋امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم👀 همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست✅ بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...😕
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من ❌نمیخواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...👌
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش💼 گذاشت...
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود...
آن ها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند...
اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...🙂
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم...
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم ؛
🌱از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...😔
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
✨اما یک روز برگهی امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم...
تا میتونی غلطهای خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند.
#حکایت
#سرگرمی
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
✾•⌈↝@Mashgh_kerman🍭⃟💌