eitaa logo
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
202 دنبال‌کننده
868 عکس
181 ویدیو
12 فایل
اردکان، بلوار آیت الله خاتمی، کوچه ۸۶ امام جماعت: حجت الاسلام حسین هاتفی اردکانی @hhatefi
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌷« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ.»🌷 🍃༻‌🦋⁎ૢ෴🦋෴⁎ૢ🦋༺‌‌‌🍃 🎁🎊 💢 بزرگترین کانال خبری در ایتا با مشارکت پاتوق کتاب اردکان به مناسبت ایام با شکوه عید سعید غدیر در دو بخش و مسابقه برگزار می‌کند. 📌جهت آگاهی از نحوه شرکت در مسابقه و دریافت سوالات به کانال زیر مراجعه نمایید: https://eitaa.com/KHABAROGARDAKAN @patogh_ketab_ardakan
با همکاری و برگزار می‌کند: مسابقه از عید تا عید (دهه ولایت) برای دریافت فایل و سوالات به کانال مراجعه بفرمایید: @tolue_ardakan _________________ مسجد امام سجاد علیه السلام و پایگاه حضرت ولیعصر(عج) اردکان 📱 @msqsajjad 💻 http://www.msqsajjad.ir
🔸🔶ضیافت علوی🔶🔸 امام صادق علیه السلام: غذا دادن به یک نفر در روز عید غدیر مانند غذا دادن به همه پیامبران و صدیقان است(مفاتیح الجنان ص۵۰۰) 🔻کارگروه خیریه شهید حاج قاسم سلیمانی مسجد امام سجاد علیه السلام تصمیم به برگزاری طرح بزرگ ایام عید را دارد. 🔹شما هم میتوانید با مبلغ دلخواهتان در این کار خیر سهیم باشید. 💌 شماره کارت جهت هدایای نقدی شما: ۶۲۷۳۸۱۷۰۱۰۰۴۹۸۹۲ بنام خیریه شهید قاسم سلیمانی ▪️شماره تماس جهت اطلاعات بیشتر: ۰۹۱۳۴۵۴۶۹۸۷ _________________ مسجد امام سجاد علیه السلام و پایگاه حضرت ولیعصر(عج) اردکان 📱 @msqsajjad 💻 http://www.msqsajjad.ir
سعید غدیر خم روز اکمال دین و اتمام نعمت، عید بیعت با امام‌زمان (عج)مبارک باد. 🔹🔷اطعام غدیر🔷🔹 ابوالیتامی_علی علیه السلام ❤️ 🦋به کام فقرا🦋 امام صادق علیه‌السلام: غذا دادن به یک مؤمن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق (در رأس آنها ائمه معصومین علیهم‌السلام) و یک میلیون شهید (در رأس آنها حضرت عباس علیه‌السلام و شهدای کربلا) و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد. بحار ج۶ ص ۳۰۳ 🔸🔶به بهانه عید سعید غدیرخم و ترویج محبّت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در اطعام ایتام، بی سرپرستان، از کار افتاده ها و بیماران صعب العلاج و... شرکت کنیم🔶🔸 هر ‌توان‌ مالی ‌هر چند‌ کم‌ اما سهیم ‌باشیم و‌ تازه‌ گذشتگان و خیرات خود را با دست نیازمندان به پیشگاه خدا ببریم ♦️هزینه هر پرس غذا ۱۰/۰۰۰ تومان 🔸جهت مشارکت، نذورات و هدایای نقدی خود را به شماره کارت: ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۰۲۸۱۷۶ ◻️به نام کمیته امداد امام خمینی (ره) اردکان واریز نمایید. (پس از واریز به شماره ۰۹۱۹۳۵۹۲۶۶۷ با پیامک اطلاع بدهید) 🔘ضمناً آماده انجام و شما مؤمنین با رعایت کلیه موازین شرعی و دستورالعمل‌های بهداشتی جهت مصرف در این طرح می باشیم. شماره تماس جهت هماهنگی و اطلاعات بیشتر 03532221811 09193592667 حجت الاسلام میرجعفری (ره)
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄#رمان_بی_تو_هرگز ❣#قسمت_چهاردهم تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقف
📄 بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ... بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ... پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ... یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ... توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ... علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ... تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ... داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ... - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ... و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
🔊به مناسبت عید بزرگ خم به کمک 📚 کتاب علی از زبان علی با ارائه می گردد. ⏱زمان از امروز تا عید غدیر ⚠️تعداد کتب ۵۰درصد_تخفیف @patogh_ketab_ardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾﷽﴿ "علی" دارم چه غم دارم ؟؟؟ 📣عشّاق امیرالمومنین بسم الله... 🔻 کاری متفاوت در ترویج فرهنگ صدقه پنهانی 🔻امام سجاد علیه السلام: اِنَّ صَدَقَةَ السِّرِ تُطْفِى ءُ غَضَبَ الرَبِّ؛ ✅ به راستى صدقه پنهانى خشم خدا را فرومى نشاند. 📌 مهربانی خیلیم سخت نیست بیایید مهربانی کنیم. 🔴 اردکان برخط  http://eitaa.com/ardakanbarkhat @ardakanbarkhat
🌺سلا و درود و عید قشنگتون مبارک🌺 این حدیث و این گنج بسیار زیبا رو امشب غنیمت بشماریم. . ✅قال الصادق علیه السلام: خُمٍّ یَعْدِلُ صِیَامَ عُمُرِ الدُّنْیَا لَوْ عَاشَ إِنْسَانٌ ثُمَّ صَامَ مَا عَمَرَتِ الدُّنْیَا لَکَانَ لَهُ ثَوَابُ ذَلِکَ وَ صِیَامُهُ یَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کُلِّ عَامٍ مِائَةَ حَجَّةٍ وَ مِائَةَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَاتٍ مُتَقَبَّلَاتٍ وَ هُوَ عِیدُ اللَّهِ الْأَکْبَرُ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِیّاً قَطُّ إِلَّا وَ تَعَیَّدَ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ عَرَفَ حُرْمَتَهُ وَ اسْمُهُ فِی السَّمَاءِ یَوْمُ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ وَ فِی الْأَرْضِ یَوْمُ الْمِیثَاقِ الْمَأْخُوذِ وَ الْجَمْعِ الْمَشْهُودِ ◀️روزه در روز غدیر خم معادل روزه‌ی تمام عمر دنیاست. ◀️اگر کسی به اندازه تمام عمر دنیا زنده بماند و تمام آن را روزه بگیرد ثواب آن به اندازه ثواب روزه در روز غدیر است. 🌺و روزه روز غدیر نزد خداوند عزوجل معادل صد حج و صد عمره مقبول است. ◀️و روز غدیر عید بزرگ الهی است. ✅✅و خداوند عزوجل هیچ پیغمبرى را مبعوث نکرده مگر آنکه این روز را عید گرفته و حرمت آن را دانسته و نامش در آسمان روز عهد معهود و نامش در زمین روز میثاق مأخوذ و جمع مشهود است. https://eitaa.com/MasjedEmam_Reza
امام صادق (علیه السلام) صَوْمُ يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ كَفَّارَةُ سِتِّينَ سَنَةً. امام صادق عليه السلام فرمود: روزه روز غدير خم كفاره شصت سال است. نکته مهم: این احادیث دلیل بر این مطلب نمی شود که لازم نباشد را جبران کنیم. بعلاوه اگر هم از ما قضا و فوت شده باید جبران شود. بلکه اگر معصیتی بخاطر این گناهان به پای ما نوشته شده باشد، بواسطه این جور عبادات بخشیده می شود ان شاءالله https://eitaa.com/MasjedEmam_Reza
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄 #رمان_بی_تو_هرگز ❣ #قسمت_پانزدهم بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تاز
📄 ‌ ❣ این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم ... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ ... اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون ... پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود... بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود ... - هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه ... جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم ... - به کسی هم گفتی؟ ... یهو از جا پرید ... - نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم ... دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید ... - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم... با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم ... - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم ... گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد ... توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهر کوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با ملاحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت... اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید ... این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود . ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄 #رمان_بی_تو_هرگز ‌ ❣ #قسمت_شانزدهم این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی
📄 این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن... - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ... زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ... هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ... توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ... ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ... همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ... حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ... برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ... - این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ... به زحمت بغضم رو کنترل کردم ... - برگشته جبهه ... حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ... - اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ... دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ... اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ... از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم... - باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ... و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ... - چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ... نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ... - برو ... و من رفتم ... .... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
مداحی آنلاین - داستان بنده و آزاد - شهید دستغیب.mp3
1.06M
🌸 (ع) ♨️داستان بنده و آزاد در بیان امام موسی بن جعفر(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
🌺پای درس حضرت موسی بن جعفر علیه السلام🌺 "کُلَّما أحدَثَ النّاس مِنَ الذُّنُوبِ ما لَم یَکُونُوا یَعمَلُون، أحدَثَ اللهُ لَهُم مِن البَلاءِ مَا لَم یَکُونُوا یَعِدُّون" هرگاه مردم گناهان تازه‌ای که نمی‌کردند انجام دهند، خداوند بلا‌هایی تازه به آن‌ها دهد که به حساب نمی‌آوردند. تحف‌العقول صفحه ۴۳۴ @MasjedEmam_Reza
🌺پای درس امام کاظم علیه السلام🌺 "مَن رَأى أخاهُ عَلَى أمرٍ یُکرِهُهُ فَلَم یَرِدهُ عنهُ وَ هُو یقدِر عَلَیهِ، فَقَد خَانَه" هر که برادرش را در کارى ناپسند ببیند و بتواند او را از آن باز دارد و چنین نکند، به او خیانت کرده است. الامالى صدوق، صفحه۳۴۳ @MasjedEmam_Reza
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
🌺پای درس امام کاظم علیه السلام🌺 "مَن رَأى أخاهُ عَلَى أمرٍ یُکرِهُهُ فَلَم یَرِدهُ عنهُ وَ هُو یقدِر
خواهر و برادر خوبم!!! ◀️شما که می دونی خدا از یه کاری راضی نیست... ◀️شما که می دونی اون کاری که خویش و قومت انجام میده درست نیست... ◀️شما که می دونی اون حرکت همسایتون اشتباهه... ◀️شما که می دونی دوستت داره اشتباه می کنه... ◀️شما که خدایی می دونی همکلاسیت داره اشتباه می کنه... ✅مگه دوسش نداری؟ ✅پس چرا بهش نمیگی؟ ⛔️بهش خیانت نکن⛔️ @MasjedEmam_Reza