مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📚#رمان_بی_تو_هرگز ❣#قسمت_بیست_و_هشتم این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … - دزد؟ …
❣#رمان_بی_تو_هرگز
📚#قسمت_بیست_و_نهم
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها … شیفت های من، از همه طولانی تر شد … نه تنها طولانی … پشت سر هم و فشرده … فشار درس و کار به شدت شدید شده بود …
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم … از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم … به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ..
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید … حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم … عمل پشت عمل …
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره … اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود…
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم … کل شب بیدار … از شدت خستگی خوابم نمی برد … بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک … رفتم توی حیاط … هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد … توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد … و با لبخند بهم سلام کرد …
- امشب هم شیفت هستید؟
- بله …
- واقعا هوای دلپذیری شده …
با لبخند، بله دیگه ای گفتم … و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره … بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم … اون هم سر چنین موضوعاتی …
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم … اومدم برم که دوباره صدام کرد …
- خانم حسینی … من به شما علاقه مند شدم … و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه … می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم …
برای چند لحظه واقعا بریدم …
- خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش رو چی بدم؟ …
توی این دو سال، دکتر دایسون … جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد … از طرفی هم، ارشد من … و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود … و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده …
- دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما… کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت … پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده … نه رئیس تیم جراحی…
چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه …
- دکتر دایسون … من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی … احترام زیادی قائلم … علی الخصوص که بیان کردید … این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه… اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم … و روابطی که اینجا وجود داره … بین ما تعریفی نداره … اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن … حتی بچه دار بشن … و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه … ما برای خانواده حرمت قائلیم … و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم… با کمال احترامی که برای شما قائلم … پاسخ من منفیه…
https://eitaa.com/MasjedEmam_Reza