eitaa logo
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
199 دنبال‌کننده
868 عکس
181 ویدیو
12 فایل
اردکان، بلوار آیت الله خاتمی، کوچه ۸۶ امام جماعت: حجت الاسلام حسین هاتفی اردکانی @hhatefi
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ معرفی بمناسبت عید بزرگ خم 🔰با تخفیف ویژه 📕 (بزرگسال): داستانی گم شده در دل تاریخ،رمان تاریخی درباره پسری از قوم بنی امیه که عاشق امیرالمومنین هست. 📕 (نوجوان):رمانی تخیلی و جذاب درباره چهار پرنده زمان حضرت ابراهیم (ع) که داستان آن بشکل اعجاب انگیزی متصل به غدیر خم میشود. 📕 (کودک):کودکان را با شایستگی علی ابن ابیطالب برای این مقام و حقیقت انتصاب آن حضرت در روز عید غدیر آشنا می سازد. 📕 (کودک):روایت کودکان از واقعه غدیر که در تمام مراحل حج و آماده‌سازی واقعه غدیر حاضر بوده‌اند و همچنین روایت حضور بچه‌ها در جشن‌های عید غدیر و فعالیت‌های آن‌ها که هر ساله یاد غدیر را زنده نگه می‌دارند . 🔻فرهنگی مصلی اردکان 🔻پاتوق کتاب اردکان📚 @patogh_ketab_ardakan
✅بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود علیه السلام اردکان با همکاری موسسه معارف امامت یزد و... برگزار می کند 📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣برگزاری مسابقه بزرگ کتابخوانی غدیر 🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁 جوایز مسابقه: ۱۰نفر : ۵،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال ۱۰۰نفر: ۲،۰۰۰،۰۰۰ میلیون ریال ۱۰۰نفر: جوایز ارزنده دیگر 📅زمان برگزاری: ۲۰ مرداد ماه 📚منبع آزمون: کتاب روی دست آسمان 📝جهت ثبت نام ، دریافت فایل کتاب و یا اطلاع بیشتر به سایت: maarefemamat.ir ایتا : @maarefemamat شماره: ۰۹۱۳۶۰۷۳۵۷۳ مراجعه فرمایید
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🌷« الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ.»🌷 🍃༻‌🦋⁎ૢ෴🦋෴⁎ૢ🦋༺‌‌‌🍃 🎁🎊 💢 بزرگترین کانال خبری در ایتا با مشارکت پاتوق کتاب اردکان به مناسبت ایام با شکوه عید سعید غدیر در دو بخش و مسابقه برگزار می‌کند. 📌جهت آگاهی از نحوه شرکت در مسابقه و دریافت سوالات به کانال زیر مراجعه نمایید: https://eitaa.com/KHABAROGARDAKAN @patogh_ketab_ardakan
با همکاری و برگزار می‌کند: مسابقه از عید تا عید (دهه ولایت) برای دریافت فایل و سوالات به کانال مراجعه بفرمایید: @tolue_ardakan _________________ مسجد امام سجاد علیه السلام و پایگاه حضرت ولیعصر(عج) اردکان 📱 @msqsajjad 💻 http://www.msqsajjad.ir
🔸🔶ضیافت علوی🔶🔸 امام صادق علیه السلام: غذا دادن به یک نفر در روز عید غدیر مانند غذا دادن به همه پیامبران و صدیقان است(مفاتیح الجنان ص۵۰۰) 🔻کارگروه خیریه شهید حاج قاسم سلیمانی مسجد امام سجاد علیه السلام تصمیم به برگزاری طرح بزرگ ایام عید را دارد. 🔹شما هم میتوانید با مبلغ دلخواهتان در این کار خیر سهیم باشید. 💌 شماره کارت جهت هدایای نقدی شما: ۶۲۷۳۸۱۷۰۱۰۰۴۹۸۹۲ بنام خیریه شهید قاسم سلیمانی ▪️شماره تماس جهت اطلاعات بیشتر: ۰۹۱۳۴۵۴۶۹۸۷ _________________ مسجد امام سجاد علیه السلام و پایگاه حضرت ولیعصر(عج) اردکان 📱 @msqsajjad 💻 http://www.msqsajjad.ir
سعید غدیر خم روز اکمال دین و اتمام نعمت، عید بیعت با امام‌زمان (عج)مبارک باد. 🔹🔷اطعام غدیر🔷🔹 ابوالیتامی_علی علیه السلام ❤️ 🦋به کام فقرا🦋 امام صادق علیه‌السلام: غذا دادن به یک مؤمن در روز عید غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق (در رأس آنها ائمه معصومین علیهم‌السلام) و یک میلیون شهید (در رأس آنها حضرت عباس علیه‌السلام و شهدای کربلا) و یک میلیون فرد صالح در حرم خداوند را دارد. بحار ج۶ ص ۳۰۳ 🔸🔶به بهانه عید سعید غدیرخم و ترویج محبّت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در اطعام ایتام، بی سرپرستان، از کار افتاده ها و بیماران صعب العلاج و... شرکت کنیم🔶🔸 هر ‌توان‌ مالی ‌هر چند‌ کم‌ اما سهیم ‌باشیم و‌ تازه‌ گذشتگان و خیرات خود را با دست نیازمندان به پیشگاه خدا ببریم ♦️هزینه هر پرس غذا ۱۰/۰۰۰ تومان 🔸جهت مشارکت، نذورات و هدایای نقدی خود را به شماره کارت: ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۰۲۸۱۷۶ ◻️به نام کمیته امداد امام خمینی (ره) اردکان واریز نمایید. (پس از واریز به شماره ۰۹۱۹۳۵۹۲۶۶۷ با پیامک اطلاع بدهید) 🔘ضمناً آماده انجام و شما مؤمنین با رعایت کلیه موازین شرعی و دستورالعمل‌های بهداشتی جهت مصرف در این طرح می باشیم. شماره تماس جهت هماهنگی و اطلاعات بیشتر 03532221811 09193592667 حجت الاسلام میرجعفری (ره)
مسجد حضرت امام رضا علیه السلام مزرعه سیف و پایگاه مقاومت طلبه شهید محمدرضا احمدی
📄#رمان_بی_تو_هرگز ❣#قسمت_چهاردهم تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود ... تلاش های بی وقف
📄 بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ... بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ... پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ... یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم... نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ... توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ... - بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ... علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ... تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ... علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ... - جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ... بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ... داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ... - خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ... و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ... علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ... - خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ... و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من... ... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_rasoul_asemani @ebrahim_reza_shahadat @hadi_hazrat_madar @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆 @MasjedEmam_Reza
🔊به مناسبت عید بزرگ خم به کمک 📚 کتاب علی از زبان علی با ارائه می گردد. ⏱زمان از امروز تا عید غدیر ⚠️تعداد کتب ۵۰درصد_تخفیف @patogh_ketab_ardakan