eitaa logo
مسجد جامع نارمک
2.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
894 ویدیو
71 فایل
صفحه رسمی پیام رسان فرهنگی مسجد جامع نارمک - تهران پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما : ۰۹۹۰۹۰۵۰۴۱۵ ارتباط با خادم پیام رسان: @Khadem_MJ شماره کارت صدقات وخیرات 5894637000255429 شماره کارت مهمانان مقاومت 5041727010635025 شماره کارت اطعام 5041727010635033
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️پیغام یا توقیع (ارواحنا فداه) به‌آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی 🔸از آیت الله سید جواد میرسجادی نوه مرحوم نقل شده است که: مرحوم آقا روزهای پنج‌شنبه و جمعه به‌کوفه می‌رفت و من هم خدمت ایشان بودم. هیچ‌کس غیر از من و شیخ نصیر (که برای آقا غذا درست می‌کرد) نزد آقا نبود. اگر کسی کاری داشت می‌آمد و می‌رفت و فقط من می‌ماندم. 🔸یکی از روزها که در منزل کوفه خدمت آقا بودم، درب خانه به‌صدا در آمد. رفتم درب خانه را باز کردم، دیدم شیخ محمد شوشتری کوفی است. (شیخ محمد شوشتری کوفی از فضلای اهل شوشتر و ساکن نجف اشرف بود؛ ولی به واسطه‌ی عشق به امام زمان علیه السلام درس و بحث را تعطیل و در مسجد سهله اطاقی گرفته بود و در آن‌جا مشغول عبادت و در صدد ملاقات با امام زمان علیه السلام بود و به‌واسطه‌ی طولانی شدن سکونتش در کوفه و چله‌های متعدد در کوفه، به‌شیخ محمد کوفی معروف شده بود.) 🔸 نزد آقا رفتم و گفتم: شیخ محمد کوفی با شما کار دارد. آقا کاملا او را می‌شناخت، اجازه دادند که بیاید. از پله‌ها بالا آمد. آقا در اتاق تنها نشسته بودند. به‌مجرد این‌که وارد اتاق شد، شروع به‌گریه با شدت و صدای بلند کرد. بعد از لحظاتی رفت جلو دست آقا را بوسید و مقابل ایشان نشست. 🔸آقا فرمود: شیخ محمد چرا گریه می‌کنی؟ شیخ محمد گفت: آقا! یک عمر دنبالش بودم ندیدمش! وقتی که دیدمش نشناختمش!! وقتی شناختمش ندیدمش!!! حالا شما بفرمایید باید گریه کنم یا نه؟! 🔸آقا گفتند: مطلب چیست؟ گفت: من مسجد کوفه بودم، طبق معمول وقتی خسته می‌شدم می‌رفتم مسجد سهله. هوا به‌شدت گرم بود؛ دو ساعت از ظهر گذشته، عصا زنان، تنها، در بیابان به‌سوی مسجد سهله در حرکت بودم. در این میان شنیدم شخصی از پشت سر به‌من گفت: شیخنا سلام علیکم! دیدم یک کامل مردی، لباس عربی به‌تن دارد. جواب سلامش را دادم و خوش‌حال شدم در این بیابان کسی هم‌راه من است. با زبان عربی از حال و وضعم سؤال کرد. گفتم: من در مسجد کوفه و مسجد سهله هستم. می‌خواهم خدمت امامم برسم و تا به‌حال مشرف نشده‌ام. فرمود: از کجا زندگی‌ت اداره می‌شود؟ 🔸گفتم: سید ابوالحسن به‌من نان و یک دینار هم شهریه می‌دهد. روزهای جمعه می‌روم نجف، زیارت حضرت امیرالمؤمنين (علیه السلام) و نان یک هفته را از نانوا گرفته و با یک دینار ماست و پنیری تهیه کرده می‌آیم اینجا مصرف می‌کنم تا هفته‌ی بعد. 🔸اسم سید ابوالحسن را که بردم، فرمود: قل له أرخص نفسك، واجعل مجلسك في الدهليز، واقض حوائج الناس یعنی: به‌او بگو خودت را راحت و ارزان در اختیار مردم قرار ده، در دالان منزلت بنشین (تا مردم به‌راحتی سراغت بیایند)؛ تا این‌جا مطلب خاصی برایم نبود و چیزی روشن نشد. 🔸بعد فرمود: نحن ننصرك یعنی: ما تو را یاری می‌کنیم. تا این را شنیدم به‌خود آمدم! برگشتم نگاه کردم دیدم کسی نیست!! در این‌جا شیخ محمد دوباره شروع کرد به‌گریه کردن و کلام سابقش راتکرار می‌کرد: یک عمر دنبالش بودم... . وقتی که نحن ننصرك را فرمود، شناختمش که آن موقع دیگر ندیدمش! 🔸آقا قلم و کاغذ را برداشت و به‌شیخ محمد فرمود: آن کلام را که شنیدی تکرار کن! او هم تکرار کرد (قل له: أرخص نفسك...). آقا عبارت را نوشت و آن کاغذ را وسط کیفی که در جیب داشت گذاشت! 🔸هر وقت مرحوم سید خیلی ناراحت می‌شد، کیف را از جیب در می‌آورد، به‌آن کاغذ نگاه می‌کرد و شارژ (خوش‌حال) می‌شد! دوباره کاغذ را وسط کیف گذاشته، در جیبش می‌گذاشت. آن کاغذ مدتی بعد از فوت آقا نزد من بود، بعد مفقود شد. 📚حیات جاودانی، صفحه ۱۷۹ کانال در پیام‌رسان‌های ایتا و بله : @MasjedJameNarmak