eitaa logo
🕌مسجدجامع امام حسن عسکری(ع)(قزوین_کوثر)
1.5هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
11.6هزار ویدیو
72 فایل
﷽ این کانال جهت اطلاع رسانی فعالیت های مسجدجامع امام حسن عسکری (ع) واقع در شهرک کوثر قزوین راه اندازی گردیده است. پیشنهادات خود در رابطه موضوعات فرهنگی و نحوه مدیریت و توسعه مجموعه را با مدیر کانال 👇 در میان بگذارید: @khademmojtah @khademsm
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀لشگر فرشتگان / بخش اول 💚 به رنگ زندگی الان دقیقاً یادم نیست چه شد که ناظم مدرسه‌مان، آن کتابچه را به من داد! شاید چون می‌دید همیشه یک کتاب غیردرسی برای خواندن دارم. کلاس پنجم بودم.؛ داشتم کتاب اشعه سبز ژول ورن را می‌خواندم. دنیایم دنیایی بود که ژول ورن ترسیم می‌کرد؛ کنجکاوی‌هایم هم. ذهنم درگیر طلوع و غروب آفتاب بود و دیدن اشعه سبز. کتابچه در میان کتاب‌های دفتر بسیج مدرسه‌مان بود. یک کتابچه با جلد آبی و نوشته سبز: به رنگ زندگی. آوردمش خانه. کلا عاشق خواندن بودم؛ کتاب و مجله هم فرقی نمی‌کرد. وقتی دستم به یک چیز خواندنی می‌رسید، ذوق می‌کردم چون دروازه ورود به یک دنیای تازه بود. زیر عنوان کتابچه نوشته بود: مروری بر خاطرات و زندگی‌نامه شهدای زن. عبارت گنگی بود ⁉️ اصلا مگر زن‌ها شهید می‌شوند؟ شهادت مال مردهاست که می‌روند جنگ. شهیدها آدم‌های خوبی بودند که برای وطنشان جان دادند. این جملات در اولین لحظه به ذهنم رسید؛ به ذهن یک دختر کلاس پنجمی. اولین خاطره از شهید طیبه واعظی بود. بعدی از شهید فاطمه جعفریان، بعد زینب کمایی، بتول عسگری و... خاطراتشان عجیب بود. حساسیت‌شان روی چادر. روی نماز. روی امام خمینی. و آخر، این که شهید شده بودند بدون این که بروند جنگ. ❗️هنوز گنگ بودند برایم؛ اما در ذهنم ماندند. از همان‌جا یک چراغ در ذهنم روشن شد؛ این که خانم‌ها هم شهید می‌شوند! نمی‌دانم چرا؛ اما با این که هنوز خیلی از مفاهیم دینی در ذهنم جا نیفتاده بود و شاید هنوز در عالم بچگی سیر می‌کردم، یک جرقه‌ای در ذهنم خورد که: کاش من هم شهید شوم! صرفا یک جرقه بود؛ خیلی درباره‌اش فکر نکردم. یادم نیست دقیقا اول راهنمایی بودم یا دوم. زنگ آخر بود. با دوستم از مدرسه بیرون می‌رفتیم که گفت: من حس می‌کنم تو بزرگ که بشی یه دانشمند هسته‌ای می‌شی و میان ترورت می‌کنن و شهید می‌شی! صدایش هنوز در گوشم هست. گیج و گنگ نگاهش کردم. شاید حتی یک پوزخند هم زدم. آخر آن موقع‌ها می‌خواستم جراح مغز و اعصاب بشوم نه دانشمند هسته‌ای. با این وجود، سرم را تکان دادم و گفتم: شاید! باز هم جدی‌اش نگرفتم. خیلی برایم مهم نبود؛ اما باز هم همان چراغ گوشه ذهنم روشن شد که: زنان هم شهید می‌شوند. ادامه دارد ... 🖋شکیبا شیردشت‌زاده ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ https://eitaa.com/MasjedjameEmamHasanAskary
🕌مسجدجامع امام حسن عسکری(ع)(قزوین_کوثر)
🥀لشگر فرشتگان / بخش اول 💚 به رنگ زندگی الان دقیقاً یادم نیست چه شد که ناظم مدرسه‌مان، آن کتابچه را
🥀لشگر فرشتگان / بخش دوم ❤️ زنان هم شهید می‌شوند... 💡این چراغ کم‌کم نورش بیشتر شد؛ انقدر زیاد که وقتی گلستان شهدا می‌رفتم، بیشتر به شهدای دختر سر می‌زدم. به زهره بنیانیان و زینب کمایی. شهادتی که برای خانم‌ها رقم می‌خورد، جذاب‌تر بود برایم. 🌱راست می‌گویند که ناز کردن در ذات ما دخترهاست؛ دخترها حتی برای شهادت هم ناز می‌کنند و شهادت می‌آید سراغشان؛ برعکس مردها که باید در کوه و بیابان دنبال شهادت بدوند. 💥یک مدت کارم این بود که در گلستان شهدا بگردم دنبال بانوان شهید. یکی‌یکی، میان قبرها و ردیف‌ها. گاهی حتی از صبح تا ظهر تابستان کارم این بود. 🌹قطعه مدافعان حرم که پر بود از بانوانی که در حج خونین سال شصت و شش شهید شدند؛ اما میان ردیف‌های دیگر هم هرازگاهی یک شهید خانم پیدا می‌کردم و از این کشف به خودم می‌بالیدم. حتی چند شهید گمنام خانم هم میانشان پیدا کرده بودم که جایشان را فقط خودم می‌دانستم. برای پیدا کردن شهدای خانم، حتی پا می‌گذاشتم به قسمت قبرهای قدیمی گلستان؛ قسمت خلوت و دور افتاده‌ای که همه می‌گفتند تنها نرو. و من رفتم؛ بدون این که به حس دلهره‌ای که داشتم توجه کنم. وقتی شهید زهرا زندی‌زاده را دیدم که میان آن‌همه قبر قدیمی قد علم کرده و از پشت شیشه‌های عینک بزرگش نگاهم می‌کند، دلهره‌ام تبدیل شد به شوق. هرچه من بیشتر دنبالشان می‌گشتم، کم‌تر پیدایشان می‌کردم. اصلا انگار بیشتر از هفت‌هزار بانوی شهید از تاریخ کشور حذف شده بودند.📛 اینترنت را که زیر و رو می‌کردی هم چیز زیادی ازشان پیدا نمی‌شد؛ آن‌هایی که معروف‌تر بودند فقط یک زندگی‌نامه کوتاه داشتند: تاریخ تولد و شهادت و علت شهادت. از همه‌شان هم یک چیز نوشته بودند: شهید خیلی مهربان بود، خیلی مذهبی بود، خیلی باحجاب بود. همین! اگر کمی خوش‌شانس بودم، چندتا خاطره هم پیدا می‌کردم. بعضی از شهدا هم بودند که بجز یک نام، اثری ازشان نبود. حتی کسی نمی‌دانست چرا و چطور شهید شده‌اند؛ مخصوصاً شهدای زن خوزستان. حس می‌کردم هرچه فریاد می‌زنم، صدایم به جایی نمی‌رسد. به هرکس می‌گفتم دنبال خواندن و حتی جمع‌آوری خاطرات شهدای خانم هستم، مثل دیوانه‌ها نگاهم می‌کردند؛ انگار این کار عبث‌ترین کاری ست که یک نفر می‌تواند انجام بدهد. انگار بانوانی که در بمباران شهید شده بودند، مهم نبودند؛ اتفاقی شهید شده بودند و اصلا حقشان بود که کشته بشوند. انگار اهمیت‌شان صرفا در این بود که سند جنایت صدام باشند و به درد الگوسازی برای دختران نوجوان نمی‌خوردند. ادامه دارد ... 🖋شکیبا شیردشت‌زاده ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ https://eitaa.com/MasjedjameEmamHasanAskary