هدایت شده از دانستنیهای قرآن و احادیث
9.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸زندگینامه حضرت #یوسف علیه السلام
🔸قسمت هفتم
🔸گفتند پدرجان ، به صحرا رفتیم ، به گشت و گذار پرداختیم . تفریح کردیم . چه روز خوشی بود اما افسوس و هزار افسوس گرگی درنده که در کمین بود ، به او حمله کرد و او را خورد
🔸اینهم پیراهن خون آلود او ، سند صدق گفتار ما است گرچه میدانیم که تو حرف ما را باور نخواهی کرد و ما را در حفظ و نگهداری یوسف متهم خواهی ساخت
🔸یعقوب آه سردی کشید و پیراهن یوسف را گرفت ، گفت : چه گرگ عجیبی بوده ؟
🔸یوسف مرا پاره کرده ولی به پیراهن او آسیبی نرسانیده است برادران متوجه اشتباه بزرگ خود شدند که پیراهن را سالم با خود آورده اند ،و فقط آن را به خون گوسفند آغشته کردند اما دیگر دیر شده بود و راهی برای جبران اشتباه باقی نمانده بود .
🔸یعقوب از همین نشانی ، به توطئه شوم فرزندانش پی برده بود سپس آهی کشید و بی هوش روی زمین افتاد . برادران سخت به وحشت افتادند و آه و ناله سر دادند که وای برما ، هم برادر خود رااز دست دادیم و هم پدر پیر خود را کشتیم
@harrozbaqoraan