eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨دومین حمله در کمتر از ۲۴ ساعت؛ 🛑 تبدیل پایگاه آمریکا در سوریه به سیبل راکت‌ها 🔘 به گزارش اسپوتنیک، میدان نفتی العمر در شرق سوریه که یکی از اصلی‌ترین پایگاه‌های نظامی آمریکا در آن برپا شده بامداد امروز هدف حمله راکتی قرار گرفت.
22.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥اگه می خوای با پوست و گوشت و استخونت لمس کنی که چه جوری با تکنیکای عملیات روانی و تصویر سازی، میشه جای پادشاه و گدا و دزد و پلیسو توی ذهن مخاطب عوض کرد، فقط تا آخرش ببین! ... ⏪حق می دم که بگی: نه، نه.... غیر ممکنه!... چون اینجور ذهنیتی تابحال نداشتی! ⏪ تا حالا دیدی که‌ رسانه ای همچین چهره ای از این کشور به کسی نشون داده ‌❣ @Mattla_eshgh
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرد میهن آبادی.... شماهم خیلی مردید که این ایده خوب رو تو خیابون اجرا کردید ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
189603587_2116736171.mp3
23.89M
🎙بشنوید | صوت بیانات رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان. 📥 سایر کیفیتها👇 https://khl.ink/f/51652
در یکی از سفرها به ایران، که به زیارت شهدا رفتیم، در حال برگشت، یک دفعه یک پدر پیری مقابلمان ظاهر شد و کتابچه‌هایی کوچک را بی‌حرف به ما داد! ما که غافلگیر شده بودیم، لحظه‌ای قفل شدیم. پدر که واقعا نورانی بود و کمرش را با شال سبز بسته بود و یک کلاه بافت سبز هم بر سر داشت لبخند زد و گفت بازش کن. این پسر را می‌بینی... حاجت می‌دهد. خیلی... حتما توسل کنید... خیلی تا حالا حاجت داده است. اینجا که رسید موفق شدم سکوتم را بشکنم. تشکر کردم. تقدیر کردم. خیلی التماس دعا گفتم. اما هرچه خواستم، دلم نیامد بپرسم پسر خودتان است؟ بعد هم که وصیت نامه شهید را خواندم... دلم بیشتر لرزید که شاید پسرش مفقودالاثر باشد و گمنام جایی که پدر نمی‌داند... نمی‌دانم... از آن روز این کتابچه کوچک شد همراهم. هربار که صفحه را باز می‌کنم با شهید چشم در چشم می‌شوم و بعد آن چند سطر وصیت‌نامه‌... پشتیبان انقلاب و خط سرخ شهیدان که همان خط امام امت است، باشید...» شهید سید محمود حاج سید حسن ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه رهبر انقلاب به هشتگسازی برای انتقال مفاهیم ‌❣ @Mattla_eshgh
🔴 رهبرمعظم در یک جایی از بحثشون به فعالیت مجازی و ارتباط با خارج بخصوص کشورهای اسلامی اشاره میکنن، به این قسمت از فرمایشات توجه کنید: "یکی از کارهای مهمّ شما همین است که فاجعه‌آمیزیِ نگاهِ فرهنگِ غربی به مسئله‌ی جنسیّت و مسئله‌ی زن را افشا کنید، به همه بگویید؛ بعضی‌ها نمیدانند. در داخل کشور خودمان هم بعضی‌ها نمیدانند، در بیرون هم خیلی‌ها نمیدانند؛ در کشورهای اسلامی [خیلی‌ها] نمیدانند. کشورهای اسلامی تشنه‌ی فهمیدن این‌ جور چیزها هستند. آن جاهایی که ما رفته‌ایم و هستیم و حضور داریم و خبرهایش به ما هم میرسد، این جوری است؛ آن وقت کشورهای غربی هم همین جور. امروز خب ارتباطات فضای مجازی خیلی آسان است؛ شماها میتوانید ارتباطات فضای مجازی بگیرید و زمینه‌سازی کنید برای اینکه توجّه کنند و این مفاهیم را در قالب گزاره‌های کوتاه و گویا ــ که هم کوتاه باشد، هم گویا باشد ــ تنظیم کنید، و بفرستید برای فهم افکار عمومیِ این و مانند اینها که هست؛ اینها امروز خیلی امکان بزرگی است برای شما که در اختیار شما است" 👇👇 منظورشون کدوم پلتفرم‌ها و پیام‌رسان‌هاست که بشه با کشورهای دیگر ارتباط برقرار کرد، هشتگ سازی کرد و فاجعه‌آمیزی نگاه غرب رو معرفی کرد؟
مطلع عشق
🕊 قسمت ۲۴۰ اجازه نمی‌دهم جمله‌اش را کامل کند: - نترس. ان‌شاءالله می‌زنیمش. و دوربین دوچشمی را از
🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 🌹رمان امنیتی، انقلابی جلد اول ؛ رفیق جلد دوم ؛ خط قرمز (رمان بلند) 🕊 ۲۴۱ حامد دست از بستن موشک می‌کشد ، و هردو به انتحاری نگاه می‌کنیم که با سر افتاده است توی شکاف خندق و چرخ‌های عقبش هنوز می‌چرخند. تایرهای جلوی انتحاری هم ، دارند تقلا می‌کنند برای خروج از مخمصه؛ اما کاری از پیش نمی‌برند و فقط خاک به هوا می‌پاشند. حامد دهانش را باز و بست می‌کند ، تا گوش‌هایش که بعد از صدای شلیک موشک کیپ شده‌اند، به حالت اول برگردد و همزمان می‌خندد: - نگاهش کن! عین خر توی گل مونده! - با این وزنی که داره ابدا نمی‌تونه خودش رو بکشه بیرون. کمیل خودش را از خاکریز بالا می‌کشد. می‌گویم: - ببین، انتحاری که میگن اینه. ترس داره به نظرت؟ کمیل که هنوز رنگ‌پریده است، با دیدن تقلای انتحاری می‌پرسد: - نمی‌‌تونه بیاد بیرون؟ - نه. لبخند لرزانی روی لبش می‌نشیند: - ای‌ول! کمیلِ شهید می‌گوید: - می‌تونست بیاد هم ترس نداشت. تهش اینه که شهید می‌شین دیگه! ترس نداره! رو می‌کنم به کمیلِ جوان: - یه رفیق داشتم، همیشه وقتی توی موقعیت‌های خطرناک بودیم می‌گفت تهش اینه که شهید می‌شیم، ترس نداره! و بعد از چند لحظه مکث، جمله‌ام را تکمیل می‌کنم: - اسمش کمیل بود. شهید شد. چهره کمیل جوان سرخ می‌شود و سرش را پایین می‌اندازد. حامد می‌گوید: - نمی‌شه بریم طرفش، چون ممکنه خودشو منفجر کنه. - همین الان هم احتمالاً همین کار رو می‌کنه. بخوابید روی زمین. و دوباره دستانم را دور دهانم حلقه می‌کنم و داد می‌زنم: - بخوابید روی زمین! همه با شنیدن صدای فریادم ، هرجا که هستند دراز می‌کشند روی زمین. یقه کمیل را می‌گیرم و همراه خودم روی زمین می‌خوابانمش. 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃
🕊قسمت ۲۴۲ حامد که سرش را میان بازوهایش گرفته، همچنان نگاهش به انتحاری ست و با هم کرکر به تلاش مذبوحانه راننده انتحاری می‌خندیم. صدای داد و فریاد راننده‌اش را ، می‌توان به سختی شنید که دارد به عربی بد و بیراه نثارمان می‌کند و گاز می‌دهد تا خودش را از خندق بیرون بکشد. وضعیت انتحاری به کنار، حامد انقدر بامزه می‌خندد که من بیشتر خنده‌ام می‌گیرد. فکر کن بعد از یک درگیری مفصل با داعش، درحالی که یک انتحاری در چندمتری‌ات ایستاده، روی خاک بیان‌های شرقی سوریه به خنده بیوفتی و نتوانی کنترلش کنی! ظاهرش این است ، که خندیدن در شرایط سخت باید سخت باشد؛ اما دقیقاً برعکس است. در چنین شرایطی ، هر چیز کوچکی می‌تواند بهانه خندیدن بشود تا یادت برود کجایی و در چه وضعیتی هستی. حامد که هنوز نگاهش روی انتحاری ست، صدای آهنگ پت و مت را با دهانش تقلید می‌کند: - دیریم دیم... دیریم دیم... دیری دیری دیری دیری دیریم ریم... صدای خنده‌ی خفه و خُرخُر مانند بچه‌هایی که دور و برمان دراز کشیده‌اند را می‌شنوم؛ خودم هم دستم را روی دهانم می‌گیرم که صدای خنده‌ام بلند نشود. حامد از خنده سرخ شده. بی‌صدا می‌خندیم و داریم کم‌کم به شکم‌درد می‌افتیم. به حامد می‌گویم: - برادر شما دو دقیقه پیش داشتی مداحی می‌کردی! صدای خُرخُر خنده‌ها شدیدتر و بلندتر می‌شود. حامد میان خنده‌هایش بریده‌بریده می‌گوید: - این... نشاط... بعد از... روضه‌س... برادر! در همان حالِ خوابیده بر زمین، دستانش را بالا می‌گیرد و بلند می‌گوید: - خدایا این خوشی‌ها رو از ما نگیر! و من پشت سرش می‌گویم: - آمینش رو بلند بگو! کسانی که صدایمان را شنیده‌اند، با صدای بلند می‌گویند: - آااااامیــــــن! خنده‌ام را به زحمت جمع می‌کنم و با آرنج به پهلوی حامد می‌زنم: - این چرا هیچ کاری نمی‌کنه؟ تا کی باید بخوابیم این‌جا؟
🕊 قسمت ۲۴۳ حامد دستی به صورتش می‌کشد ، و لب‌های کش‌آمده‌اش را غنچه می‌کند تا خنده‌اش بند بیاید. بعد به انتحاری دقت می‌کند و می‌گوید: - راست میگی. چرا هیچ کاری نمی‌کنه؟ همان لحظه، در خودرو با صدای بلند و نخراشیده‌ای باز می‌شود. از پشت خاکریز ، به سختی جثه سیاهی را می‌بینم که تکان می‌خورد. گلنگدن سلاحم را می‌کشم ، و سلاح را روی حالت رگبار می‌گذارم. آماده می‌شوم که در صورت حرکت اضافه‌ای، راننده انتحاری را به رگبار ببندم. راننده دارد تقلا می‌کند ، خود را از خودرویی که با سر در خندق افتاده بیرون بکشد؛ این را می‌شود از صدای تکان خوردنش در ماشین زرهی دید. چند لحظه بعد، موفق می‌شود و می‌افتد روی خاک‌های خندق. حالا همه اسلحه‌هایشان را به سمت او نشانه گرفته‌اند. می‌گویم: - ممکنه خودش جلیقه انتحاری داشته باشه. باز هم سکوت میان‌مان حاکم می‌شود. راننده انتحاری به سختی از خندق بیرون می‌آید؛ اما قبل از این که تکانی بخورد و حتی سرش را بالا بیاورد، کنار پایش را به رگبار می‌بندم. با صدای بلند و پشت سر هم شلیک گلوله، از جا می‌پرد و فریاد می‌زند. رگبار را تمام می‌کنم و بلند می‌گویم: - أنت تحت حصارنا. ضع يديك على رأسك.(توی محاصره ما هستی. دستتو بذار روی سرت!) حامد هم برای تکمیل این عملیات روانی به کمکم می‌آید و کنار پای دیگر راننده رگبار می‌گیرد. راننده پایش را بلند می‌کند ، و درحالی که در خودش جمع شده، به اطراف نگاه می‌کند. بعد با ترس و تردید دستش را روی سرش می‌گذارد. حامد داد می‌زند: - اخلع ملابسك! مرد چند ثانیه با بهت و تردید خیره می‌شود به خاکریز؛ جایی که گمان می‌کند صدای ما را از آن‌جا می‌شنود. می‌خواهد به سمت خاکریز بیاید ، که حامد با یک خط آتش متوقفش می‌کند. بلندتر و خشمگین‌تر داد می‌کشم: - یالا! اخلع ملابسک! و یک رگبار دیگر مهمانش می‌کنم. چند قدم عقب می‌رود و از ترس عربده می‌کشد. عجب انتحاری جان بر کفی! با همین شجاعتش می‌خواست ما را بکشد و خودش را بیندازد در آغوش حوری‌های بهشتی؟! 🍃نویسنده فاطمه شکیبا 🌹کپی بدون نام نویسنده غیرمجاز است 🍃 🕊🍃 🍃🕊🍃