قسمت ۶۹ 👇
بے توجہ بہ کنایہ ے من گفت:
_چہ بوے خوبے..شام چے دارے؟
دلم نمیخواست شام پیشم باشہ.
گفتم:ماڪارونے
بلند شد وبہ سمت آشپزخونہ رفت.
-تو همیشہ دستپختت عالے بود.خونہ ے سحر یادت میاد؟اکثر اوقات غذا با تو بود.سحر هم از روے مهربونیش در ازاش هرماه یہ پولے بهت میداد تا خرجت دربیاد!!!!!
عصبانے از جملات تحقیر آمیزش بلند شدم و اعتراض ڪردم.
_بہ هیچ وجہ این طور نبود.روزے ڪہ سحر خواست اینڪارو ڪنہ من عصبانے شدم. در حالیڪہ منصفانہ ش هم بخواے حساب ڪنے این حق من بود.شما دوتا همش دنبال رفیق بازے و یللے تللے ڪردنتون بودید و من، هم باید درس میخوندم ،هم خونہ رو مرتب نگہ میداشتم وهم غذا میپختم!!!
از قرار معلوم او میخواست بہ هر ترتیبے شده تلافے معطلے پشت در رو سرم دربیاره.
او استاد تلخ زبونے و تحقیر ڪردن بود.با عشوه ی همیشگے اش بہ سمتم چرخید و در حالیڪہ ابروشو با غرور بالا میداد گفت:
-عزیزم شما مفت ومجانے تو اون خونہ زندگے میڪردے و مفت ومجانے شڪمتو سیر میڪردے در قبال اینهمہ محبت، شستن چهارتا تیڪہ ظرف و پخت وپز چیزے نبود ڪہ !!!
اون دیگہ واقعا شورش رو در آورده بود.دلم میخواست بہ سمتش حمله کنم و تا میخورد بزنمش ولے این راه خوبے نبود.مقابلش ایستادم و با نفرت گفتم:
-اے بے چشم ورو..اونهمہ ڪار تو اون خونه بود بعد میگے چهارتا ظرف و ظروف؟!! آره! حق با توست.اون هم درقبالش خونشو در اختیارمون گذاشتہ بود.بازم دم من گرم ڪہ زیر دینش نموندم. تو چے میگے این وسط ڪہ فقط از موقعیت سواستفاده ڪردے و خوردے رقصیدے و مهمونے رفتے!! من در مقابل سحر مسوول بودم نه تو ڪہ خودت سربار اون بودے!!
او بہ یڪباره صورتش تغییرڪرد و مثل گربہ با ڪلمات بیرحمش چنگم ڪشید:
-من خودم خرج خودمو میدادم..بابام ماه بہ ماه برام پول مےفرستاد و منم گاهے واسہ خونہ خرید میڪردم.یا تو دورهمے هامون مهمونتون میڪردم..
خنده ے بلند وحرص دربیارے ڪردم.او حقش بود حرص بخورد وتحقیر شود چون منو تحقیر و گلوم رو زخمے بغض ڪرده بود.
میان خنده ام گفتم: هههه تا جاییڪہ من یادم میاد شما هرچے باباجون بیچاره ت میفرستاد خرج قرو فرت میڪردے.!!طفلڪ پدر بیچاره ت فڪر میڪرد تو دارے خودتو میڪشے درس میخونے!!
شاید نباید عصبانیش میڪردم.چون او بے رحمانہ ترین ڪلمات رو نثارم ڪرد وبعدش لال شدم وبازنده ے این جدال لفظے من بودم.
گفت:چیہ؟؟ حسودیت میشہ بابام ماه بہ ماه برام پول میریخت؟؟!! از اینڪہ هیچ ڪسے رو در طول زندگیت نداشتے و همیشہ عین گداها زندگے ڪردے دارے میسوزے؟! مثل اینڪہ یادت رفتہ ڪے از تو عسل ساخت.؟؟؟ من!!!!
گونه هام سرخ شد.بغضم داشت میترڪید..دستام میلرزید.روے مبل نشستم.و بہ این فڪر ڪردم ڪہ یڪ انسان تا چہ حد میتونہ بے رحم و ظالم باشہ.
حالا ڪہ ازپیروزے اش خیالش راحت شد مقابلم زانو زد و با قیافہ ای مظلوم گفت:معذرت میخوام. .نمیخواستم اینا رو بگم.تو عصبانیم ڪردے..
نباید اجازه ے پایین اومدن بہ اشڪهامو میدادم.
نہ! ! او حق نداشت بیشتر از این شاهد شڪستن من باشد.با حرص و نفرت نگاهش ڪردم و طبق عادت دندانهامو بہ هم ساییدم.
-براے چے اومدے اینجا؟
او دست از تلاش برنداشت:
-بخدا اومده بودم حالتو بپرسم ..نگرانت بودم..
با پوزخندی حرفش رو قطع ڪردم:بہ یڪے بگو نشناستت!! حرفتو بزن وبرو.هرچے ڪہ لازم بود بشنوم رو شنیدم
او با دلخورے ڪنارم نشست و طلبڪارانہ گفت:_چرااینطورے میڪنے؟ یڪے گفتے یڪے شنیدے!! جنبہ داشتہ باش دیگہ.
با عصبانیت بهش گفتم:من جنبہ ندارم..بخاطر همین هم دیگہ نمیخوام ببینمت.
چقدر خوب!! درستہ تحقیر شدم و دلم شڪست ولے در عوض بهترین بهانہ دستم اومد تا از شر دخترے ڪہ سالها با حسادتها و بے ادبیهاش دلم رو نشانہ گرفتہ بود بہ هم بزنم. واین واقعا ارزشش رو داشت.
او بلند شد و چند دقیقہ اے مقابلم ایستاد.خودش هم فڪر نمیڪرد ڪہ زبون مثل زهرمارش بہ همین سرعت همہ ے نقشہ هاش رو براے از زیر زبان حرف ڪشیدن من خراب ڪرده باشہ.
بگمانم داشت فڪر میڪرد چطورے قبل از رفتنش علت بہ هم زدن رابطہ ے من و ڪامران رو بفهمہ.
بعد از ڪلے مڪث گفت:
_ڪسے ڪہ بخاطر یہ جدال الڪے و لفظے دوست ده سالہ ے خودشو بگہ نمیخواد ببینہ، طبیعیہ ڪہ بخواد دوست پسرے ڪہ شیش ماهہ تمومہ معطلشہ هم بزاره کنار..
پس بالاخره راه صحبت ڪردن در موردڪامران رو پیداڪرد! چہ بهتر!!
الان این قدر شهامت دارم ڪہ زل بزنم تو تخم چشمش و بگم دیگہ نیستم.
⏪ادامہ دارد.........
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🖤 خاموش روشن خاموش روشن💛 .... خاموش ، روشن میکنی چراغ دلم را ! من از سپاه تـُـ بیرون
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگه براتون سوال شده که چرا رسانههای غربی و اصلاحاتی خبری از سارا بهمنیار کار نکردن این فیلم رو ببینید!
دست ندادن #سارا_بهمنیار با یک مرد حین گرفتن مدال طلا در لیگ جهانی کاراته وان
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از محسن مجتهدزاده « شیخ قمی »
❤️🕌🖤نذر «حسینیه مجازی»🖤🕌❤️
شامل روضه به زبان اسپانیایی
و حدیث خوانی، مقتل خوانی، منبر محرم در «حسینیه مجازی»
▪️به زبانهای فارسی و اسپانیایی
▪️آنلاین و آفلاین
✔️با هدف:
▫️ایجاد آمادگی جهت زیارت اربعین
▫️و عزاداری با معرفت
✔️با همت و حمایت خیرین عزیز برگزاری این دوره ها به صورت آتش به اختیار و با هدف افزایش معرفت حسینی تولید و در اختیار فراگیران قرار داده شده است.
✔️روش حمایت از این دوره ها:
عزیزان با پرداخت حداقل 20 هزارتومان می توانند در هزینه تولید این دوره های تخصصی_تبلیغی مشارکت فرمایند و از اجر و ثواب معنوی بهره مند شوند.
🕌لبیک یا حسین ع🕌
📌لینک پرداخت اینجا:
◼️ https://idpay.ir/tablighgharb/shop/121224
🏴 @TablighGharb
🔴 بازی هایی با هدف #مدیریت_افکار و #نرمالیزاسیون
🏳🌈 بازیهای درون تصویر را نگاه کنید. هر کدام به شیوهای نماد #همجنسبازان را درون آیکون بازی جای دادهاند.
💢یعنی حتی اگر فرد زیاد هم بازی را انجام ندهد اما مدام آیکون بازی که شامل شیرینی، آبنبات و نماد همجنسبازان است را در صفحه دستگاه خود میبیند و به همین سادگی ذهن وی نسبت به این گناه شنیع، تلطیف میشود.
🎮 همانطور که میبینید رده سنی این بازیها مثبت سه سال است. یعنی غربیها روی بازیهایی برنامه ریزی کردهاند که بتوانند روی ذهن افراد از کودکی تأثیر بگذارند.
✅ حواس تان به بازیهایی که کودکان تان استفاده میکنند، باشد. همچنین سعی کنید مدت زمانی هر چند کوتاه را برای بازی با فرزندان تان اختصاص دهید.
#ناخودآگاه
#جنگ_نرم
#جنگ_رسانه_ای
🔸🔹🔸🔹
❣ @Mattla_eshgh
#بسم_رب_النور...
جهانیان هنوز معنای تمدن را نمیدانستند؛ که زن ایرانی در دوره هخامنشیان با آن حجاب مثال زدنی در تمام دنیا حجاب و ارزش زن را نشان داد...
هنوز اسلام محمد رسولالله ؛روی زمین فراگیر نشده بود که زن ایرانی منزلت و نجابت و حیای زنانه اش را میشناخت...
هنوز انسیه الحورا؛ اسوه زنان جهان پا به دامان پر برکت خدیجه کبری نگذاشته بود که زنان ایرانی با شال و چادرهای خاص و بلندشان؛ حجاب را در معنای واقعیش نشان دادند...
هنوز غربی ها برای منزلت زن تعریفی نداشتند که ایرانی ها جایگاه زن را با حجاب و حیای شرقی بی مثالش نشان جهان دادند...
پس حجاب هیچگاه تعریف اسلام؛ حداقل برای زن ایرانی نبوده!!!!
حجاب پوشش تحسین برانگیز بانوی ایرانی در تمام دوران تاریخی سرزمین ما بوده...این را تاریخ؛ با حیا و حجاب خاص شاهدخت ایرانی؛ شهربانوی نازنین ایران زمین؛تایید میکند...
زنی که حجاب و حیا و نجابت ایرانی وارش او را لایق همسری بزرگمردی چون حسین بن علی و مادری چهارمین امام پاکدل شیعیان کرد..
تاریخ و تاریخدانان نیز در اینکه حجاب از مشرق زمین و سرزمینی بنام ایران به جهان رسیده تردیدی نداشته اند...
حال باید دید چرا بانوی ایرانی به جایی رسیده که به تاریخ گهربار حجاب و عفاف در این سرزمین غنی پشت کرده است....!!!!
#آهو_بانو
#حجاب
❣ @Mattla_eshgh
🔴 الهام چرخنده: بارها هم خودم و هم فرزندم کتک خوردیم، نمیخواهم در قطعه هنرمندان دفن شوم!
🔸بارها هم خودم و هم فرزندم کتک خوردیم و می دانم حفظ این حجاب و حسینی بودن سخت است ولی من راهم را انتخاب کردهام چون از یک «پاپتی پرگناه» برگشتهام و از حضرت زینب (س) و حسین (ع) کمک گرفتهام و فکر میکنم در برابر سختیهای حضرت زینب (س) که ایشان را در خار مغیلان کشیدند من کسی نیستم و این سختیها چیزی نیست و همه میتوانیم زینب زمان خود باشیم.
🔸دیگر نمیخواهم در قطعه هنرمندان دفن شوم، من باید درس عبرت برای دختران جوان کشورم باشم و راه رفته به سوی دنیای غرب را که به سمت تباهی است به دختران سرزمینم نشان دهم و از عواقبش بگویم تا شاید نفر دومی وارد آن نشود و امروز هر ضربهای که دشمن وارد میکند، من در مسیرم مصممتر میشوم.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
قسمت ۶۹ 👇 بے توجہ بہ کنایہ ے من گفت: _چہ بوے خوبے..شام چے دارے؟ دلم نمیخواست شام پیشم باشہ. گفتم:ما
#داستان_عسل
#قسمت ۷۰ 👇
🍃وقت خوبے بود براے خاتمہ دادن بہ همہ ے این بازیها.!
بهش گفتم..با چشمان خیره..و با محڪم ترین ڪلمات!!!
-بزار براے همیشہ روشنت ڪنم. دیگہ نمیخوام تو این بازے باشم! بخاطر همین هم با ڪامران بہ هم زدم. تمام.!!!
او ضربہ اے نسبتا محڪم بہ زانوم زد و گفت:
-لوس نشو!!چرا همہ چیز و با هم قاطے میڪنے؟ از من عصبانے هستے، بہ اون بیچاره چیڪار دارے؟
سعے میڪردم نگاهش نڪنم.از بچگے این اخلاق و داشتم. اگرڪسے دلم رو میشڪست یا ازش بدم میومد بہ هیچ طریقے نگاه تو صورتش نمیڪردم مگر براے فهموندن حس تنفرم بهش!
گفتم:خودتم میدونے این تصمیم مال الان نیست.
او لحنش رو لوس ڪرد.
ڪلڪ..نڪنہ لقمہ ے چرب وچیلے ترے پیدا ڪردے؟ هان؟؟
پوزخند زدم:تا اون لقمہ ے چرب وچیلے از دید تو چے باشہ؟!
گفت:معلومہ!! پولدارتر!! دست ودلبازتر!!
الان وقتش بود نگاهش ڪنم!
گفتم:اینها ملاڪهاے توست!!ملاڪها وایده آلهاے من با تو خیلے فرق داره.! من مال این شڪل زندگے نیستم! تا حالاشم اشتباه ڪردم قاطے این ڪثافتڪاریها شدم.دیگہ نمیخوام!!
او با عصبانیت نفسش رو بیرون داد.بوے سیگار میداد.دوباره پوزخند زدم!!
گفت:بببین الڪے قصہ سرهم نڪن!یا باید احمق باشے ڪہ بہ چنین موردے پشت ڪنے یا ڪیس بهترے پیدا ڪردے! چطور تو این ده سال عذاب وجدان نداشتے و با پول این بیچاره ها این زندگے و دم ودستگاه رو بہ هم زدے حالا الان بہ یڪباره متحول شدے؟
بلند شدم و بہ آشپزخونہ رفتم.
ماڪارونے دم ڪشیده بود.زیرش روخاموش ڪردم و دوباره بہ سمتش برگشتم.
⏪ادامہ دارد.........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۷۱ 👇
سعے ڪردم بغضم نترڪہ:
-تو این ده سال بہ قول خودت مجبور بودم! گدا بودم .احمق بودم وگول شما بے دین وایمونها رو خوردم.ولے از حالا بہ بعد میخوام رو پاے خودم بایستم.ڪار ڪنم و بہ روزے خودم راضے باشم.نمیخوام آه این گنهڪارا دنبال زندگیم باشہ.
نسیم قهقهه ای سرداد!!
-واے تو روخدا بس ڪن!! چے عین ملاها حرف میزنے!!ببینم مطمئنے چیزے بہ سرت نخورده
با صداے آرامترے گفتم:
شاید!!!
نسیم دست برد تو ڪیفش و پاڪت سیگارشو در آورد.
سریع گفتم:نڪش!!! خودت میدونے بوش اذیتم میڪنہ
او پاڪتش رو روے میز پرت ڪرد و درحالیڪہ با ناراحتے بہ سمتم میومد گفت:
کنهههه!! مثل اینڪہ واقعا یہ مرگت شده! ! ولے من باورم نمیشہ ڪہ قشم متحولت ڪرده باشه.!!
ایستاد مقابلم.
گفت:ڪامران و میخواے چے ڪار ڪنے؟میدونے اگه بفهمہ سرڪار بوده چہ بلایے سرت میاد؟
باز شروع ڪرده بود بہ تحقیر و تهدیدم!!فڪر میڪرد بچہ ام.
با غیظ گفتم:بلا سرم میاد یا سرمون میاد؟؟؟!!خودت هم خوب میدونے اگر او چیزے بفهمہ براے شما هم بد میشہ!
او لحنش تغییر ڪرد.گفت:
و تو دنبال دردسر درست ڪردن براے مایے؟ اینطورے میخواے مزد محبتمونو بدے؟؟
صورتم رو برگردوندم.
-شما پورسانتتون رو گرفتید!!
او خودش رو زد به مظلومیت!
گفت:همین؟؟!؟! پس رفاقت چے؟ پس حساب نون ونمڪ چے میشہ؟ ده سالہ زیر بال و پرت رو گرفتیم.ده سالہ هواتو داشتیم بعد اینطورے میگے دستت درد نڪنہ؟!
چه چرندیاتے!! با بے حوصلگے گفتم:لطفا سعے نڪن با زرنگے همہ چے رو باهم ترڪیب ڪنے.!!فڪر هم نڪن اینقدرڪودنم ڪہ نمیفهمم این حرفهات یہ جور تهدیده!! تا زمانے ڪہ تو و مسعود بہ ڪامران چیزے نگید اون متوجہ نمیشہ چہ ڪلاهے سرش رفتہ.!!
اون جاخورد.سعے ڪرد حالتش رو عادے جلوه دهد.
رفت سراغ حرف آخر!
گفت:این حرف آخرتہ نہ؟؟!
سرم رو بہ علامت مثبت تڪون دادم.
سریع ڪیفش رو برداشت وپاڪت سیگارشو داخلش انداخت وبہ سمت در وردے رفت:
-امیدوارم پشیمون نشے
وتقققق!!!!!!
همانجا ڪہ بودم نشستم. چہ دقایق نفس گیرے بود!
دلم شکڪستہ بود اما قرص بود.دیگہ
نمیترسیدم!!
فڪر ڪنم این یعنے ایمانے ڪہ فاطمہ ازش حرف میزد!
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
قسمت ۷۲ 👇
با رفتن نسیم میدانستم ڪہ فصل جدیدے از مشڪلات و سختیها شروع خواهد شد.
من در گذشتہ ڪارهایی ڪرده بودم ڪہ حالا آثارش در زندگے ام بود.وقتے نگاه بہ هر گوشہ ے این خونہ میڪردم رد فریب یڪ پسر ثروتمند پیدا میشد!
بیشتر وسایل این خونہ با پول وهدایایے تهیہ شده بود ڪہ پشتش گناهے عظیم خوابیده بود!! حالاڪہ دارم تغییر میڪنم تحمل دیدن اینها خیلے سخت بنظر میرسہ! باید چہ ڪار میڪردم؟؟
فڪرے بہ ذهنم رسید.یڪ روز تمام شهامتم رو جمع ڪردم و هرچہ ڪہ ڪامران برام خریده بود و هدایایش رو داخل ساڪے ریختم و بہ سمت ڪافے شاپش رفتم.نمیدونستم ڪارم درستہ یا نہ..!!!
اصلا شاید داشتم خودم رو فریب میدادم!! شاید اینها بهانہ بود تا دوباره ڪامران رو ببینم!
وقتے داخل ڪافہ شدم شلوغتر از همیشہ بہ نظر میرسید ! گارسونهاے ڪامران بہ محض دیدنم با چشمان از حدقہ بیرون زده بہ طرفم اومدند و حسابے تحویلم گرفتند.یڪے از آنها در حالیڪہ منو زیر چشمے زیر نظر داشت داخل اتاق مدیریت رفت.میدانستم ڪہ رفتہ ڪامران راخبر ڪند.یڪباره دلشوره گرفتم.بازهم این تپش قلب لعنتے شروع شد.لحظاتے بعد ڪامران ڪہ تیپ رسمے زده بود با هیجان بین درگاه حاضر شد.و نگاهے بہ من وساڪ در دستم انداخت.
آب دهانم را قورت دادم و با غرور وشهامت نگاهش ڪردم.
او با قدمهایے سریع و چشمانے ڪہ برق میزد بہ طرفم اومد.
انگار میخواست گریہ ڪند ولے خجالت مے ڪشید.
سرم رو بہ اطراف چرخوندم.چهره ے دخترهایے رو دیدم ڪہ با اینڪہ ڪنار دوست پسرهایشان نشستہ بودند ولے با حسرت و علاقہ بہ او نگاه میڪردند ونگاهے حسادت وار بہ من و ظاهر ساده و بے آرایشم میڪردند.اماڪامران ڪوچڪترین توجهے بہ آنها نداشت.اصلا آنها رو نمیدید!! تمام نگاهش سهم من بود!!
باز احساس غرور ڪردم!! حسے ڪہ ڪامران در من ایجاد میڪرد همیشہ این بود و این حالم رو خوب میڪرد!!
⏪ادامہ دارد.........
❣ @Mattla_eshgh