مطلع عشق
🍃بغضم مي تركيد. تمام وجودم لبريز از عشق به پدر بود. حالا پدرم را خيلي بهتراز گذشته مي شناختم و ايشا
#استاد_عشق
#قسمت یازدهم
🍃که من بتوانم تا حدود ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب ، بيدار بمانم و الماني بخوانم و بعد بخوابم ولي خودت مي داني كه من اگر اين نيم
ساعت يا سه ربع را قبل از خواب الماني نخوانم نمي شود چون با خودم قرار
دارم.
فكر مي كنم بد نباشد درباره ي زبان هايي كه پدرم مي دانستند كمي بگويم. ايشان
بعد از اموختن زبان هاي #فرانسه، #انگليسي، #عربي، #ايتاليايي، #سانسكريت، #يوناني،
#لاتين، #پهلوي، #اوستا، #تركي و #روسي كه حدود 38 سال پيش در سفري كه به المان
با من و خواهرم رفتند برايشان مشكلي پيش امد در يك مغازه اسباب بازي فروشي
نتوانستند اسم يك اسباب بازي را به يك خانم فروشنده الماني زبان بگويند و براي
ما ان را بخرند. در همان موقع تصميم گرفتند الماني ياد بگيرند و به مدت 38 سال
هر شب الماني مي خواندند و بعد مي خوابيدند تا بالاخره يك المان دان دائمي شدند .
ايشان محال بود در هر برنامه يي كه با خودشان قرار ان را مي گذاشتند كوچك
ترين تغييري بدهند. يك شب كه علت را از پدر پرسيدم گفتند :
- چون اموختن الماني را در سن بالا شروع كرده ام اگر هر شب تمرين نكنم از
يادم مي رود.
واقعا دقت نظم برنامه و احساس تعهد ايشان شگفت اور بود. خانم دوريس كه رئيس
كتابخانه دانشگاه ژنو بود و شوهرش كتاب فروشي خصوصي بزرگي در ژنو داشت و
پدرم موجبات ازدواج ان ها را فراهم كرده بودند هر دو از دوستان قديمي پدرم بودند.
شوهرش اهل سوئيس ولي خودش كه تحصيل كرده تر بود اصالتا الماني بود. وقتي
فهميد كه پدرم اموختن زبان الماني را شروع كرده اند برايشان كتاب هاي ساده كه
مخصوص محصلين زبان الماني بود مي فرستاد. اما اين اواخر و بعد از 36 يا 37 سال كه
از اموختن زبان الماني پدرم مي گذشت برايشان كتاب هاي بسيار پيچيده ي فلسفي مي
فرستاد و در نامه اش خطاب به پدرم نوشت: من احساس مي كنم با يك فيلسوف
بزرگ الماني الاصل مكاتبه مي كنم. و شوخي جالبي را در يكي از نامه هايش با پدرم
مطرح كرد كه :
«با اين كه من استاد زبان الماني دانشگاه ژنو هستم و كتابخانه الماني
زبان اين جا را اداره مي كنم اما هر وقت نامه ي شما مي رسد چند بار به ديكسيونر
(فرهنگ لغات) مراجعه كنم تا معني لغات نامه هاي الماني را كه برايم مي نويسيد پيدا
كنم ».
بگذريم پدرم در ادامه ي صحبت هايشان گفتند :
- به هر حال خستگي براي حال من خوب نيست. بايد زودتر خاطراتم را برايت
تعريف كنم. ولي درس را زودتر از ساعت 10 هم نمي شود شروع كرد چون از
ساعت 9 تا 10 شب وقت رسيدگي به درس بچه هاي مشهدي اسماعيل است.
تازه بچه هاي علي اقا شيري هم هستند. (مشهدي اسماعيل پسر حاج محمد
زاهدي باغبان پدر اقاي دكتر در باغ شميران بود و علي اقا شيري از همسايه
هاي ما بود و گوسفند داري داشت.)