eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 ⬅️قسمت نهم 😔هیچکس به من نگفت که طولانی شدن غیبت شما، به خاطر نداشتن یار است و من چقدر دیر دانستم که من هم می‌توانم یار شما باشم. اصلا در فکر من نمی‌گنجید که یاران تو از همین کره خاکی و تعدادی از آنها از همین خاک پاک ایرانند.🌺 👌🏼اگر به من گفته بودند که یاران شما، منتظر شما هستند، گناه در زندگیشان راه ندارد و اخلاقشان ستودنی است، هرگز گناه نمی‌کردم و با مادرم بسیار خوش اخلاق بودم، اما دیر فهمیدم و ندانسته سمت گناه رفتم و در جوانی و غرور بلوغ، دچار بداخلاقی هایی شدم.😔 ✅اما می‌دانم حالا هم دیر نشده اگر شروع کنم قبولم می‌کنی😊 و مهر خادمی بر پیشانیم می‌زنی☺️که خادم تو، ارباب عالم است. ✅من حتی تعداد یاران شما را که بیشتر از 313 نفر هستند را نمی‌دانستم، اما وقتی شنیدم که به این تعداد محدود نمی‌شوند و دسته‌های بعدی هم در راه یاری شما، قیام می‌کنند خوشحال شدم و امیدوار.🌷 🔹سال‌ها منتظر سیصدو اندی مرد است 🔹آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم 🔹ادامه دارد ... 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍🏼نویسنده: حسن محمودی 9 💠⚜💠⚜💠⚜💠 ‌❣ @Mattla_eshgh
نفتکش‌های ایرانی دور عربستان سعودی چرخیدند، از ۲۰۰ کیلومتری اسرائیل رد شدند، از تنگه‌ی تحت کنترل بریتانیا گذر کردند و درحال رسیدن به ونزوئلا کشوری که تحت سنگین‌ترین تحریم‌های آمریکاست هستند بدون اینکه کسی جرات تهدید آن‌ها را داشته باشد! افول آمریکا یعنی این که روزی در خلیج فارس کشتی‌های ایرانی زیر آتش آمریکایی‌ها بودند ولی حالا کل جهان نظاره‌گر مانور اقتدار ایران در آب‌های بین‌المللی است... پ.ن: آمریکایی‌ها به تکاپو افتادند و به دنبال ممانعت از ورود این نفتکش‌ها به ونزوئلا هستند ولی ترامپ خوب می‌داند با کوچکترین تعرض به نفتکش‌های ایرانی پاسخی بسیار سخت دریافت خواهد کرد، شاید هم ترامپ دلش بخواهد طمع پاسخ ایران در خلیج فارس را دوباره بچشد 😏 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
👌شما مطمئن باشید💯 ما این حرف هارو به جامعه جهانی برسونیم✅ دیگه فاصله ای با ظهور آقــــ💫ــا نخواه
🔸اما اون سوالی که باقی موند برای بعد این هست که... خب حالا واقعا چه باید کرد🤔⁉️ 🔺🔻با توجه به این نظام تسخیری که وجود داره... 📌(خواهش میکنم یه کلمه جواب ندید...بگید ولایت...✖️) ✔️تازه ما از جلسات آینده میخوایم ولایت رو بشناسیم... تا حالا بسترها رو شناختیم... 🔻این بسترها رو هم برای این توضیح دادیم که 👇 بعدها میخوایم بگیم ولایت چیکار میکنه...👌 چه خصوصیاتی داره...👌 اسرارش رو که یکمی باهم دیگه در میون بذاریم شنونده داشته باشه...☑️ 🔹یه کلمه نگیم ولایت... رد بشیم و بریم✖️ بگیم حاج اقا خب معلومه...میریم سراغ ولایت...ولایت آقا امام زمان🤷‍♂ خب این ولایت چه خصوصیاتی داره که میخوایم بریم به سراغش🤔 🔸اون رو ان شاء الله در جلسات بعد عرض خواهیم کرد... و به این خواهیم رسید که👇 🕋دقیقا نقش خداوند متعال☝️ در امر اداره جامعه بشری چه باید باشه❔ و نقش امر خداوند متعال چگونه است ❔ این رو بحث خواهیم کرد👆☑️ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔴سال ۲۰۰۲ نیروهای ارتش آمریکا یک مراسم عروسی را در جنوب افغانستان بمباران کردند، ۴۸ نفر قتل‌عام و ۱۱۷ نفر زخمی شدند... فردای روز فاجعه در حالیکه روزنامه‌های امریکایی اعلام کرده بودند که محل استقرار نیروهای طالبان و القاعده بمباران شده، سربازان افغانستانی در حالی وارد روستا شدند که جنازه‌ زنان و کودکان و غیرنظامیان را در مسجدی جمع کرده و قصد آتش زدن آنها را داشتند! بله این جنایت شایعه و داستان سرایی رسانه‌ها نیست برخلاف بعضی‌ها که اصرار دارند با داستان‌های تخیلی رابطه بین ایران و افغانستان را خراب کنند ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#وآنکه_دیرتر_آمد قسمت 15 🌾سخت ترین کارها بردن حیوانات به کنار چشمه و قشو کردن آن ها ست . مشکل به
16 🌾قرار گذاشتیم دو روز بعد حرکت کنیم . هرچه کردم که مثل سایرین نیمی از کرایه را پیش بگیرم و نیم دیگر را بعد از رسیدن به مقصد ، زیر بار نرفتند و کرایه ام را پیشاپیش پرداختند . از خوشی سر از پا نمی شناختم . دلیلش را هم نمی دانستم.البته به خاطر خوش حسابی و خوش خلقی شان نبود.به نظرم مؤمن واقعی می آمدند. و من سال ها بود با چنین مردانی نشست و برخاست نکرده بودم . دین و ایمان من فقط در نماز خواندن و روزه گرفتن حلاصه می شد ، آن هم فقط از ترس قیامت و آتش جهنم . چهارده نفر بودند و من جلو دارشان بودم . هروقت بر می گشتم و به صورت یکی از آنها نگاه می کردم چنان تبسم مخلصانه و مهربانی می کرد که شرمنده می شدم . جفر سوار همان شتر نر بد قلق بود که حالا با آرامش پیش می رفت . ظهر به واحه ای رسیدیم و توقف کردیم تا نماز بخوانیم و لقمه نانی بخوریم.تا به خود بجنبم آن ها شتر ها را نشانده بودند و این وظیفه من بود نه آنها. نمازشان را به جماعت خواندند و من به فُرادا . طبق عادت گوشه ای نشستم و بقچۀ نان و خرمایم را باز کردم. اولین لقمه را به دهان گذاشتم ، چشمم به آن ها افتاد که دور سفره شان نشسته اند و بی آنکه دست به غذا ببرند خیرۀ من اند . گفتم : « بفرمایید . غذایتان را بخورید . » مسن ترین آن ها نامش سیاح بود ، گفت : « چه معنی دارد آن جا تنها نشسته ای و غذا می خوری ؟ خدا گواه است اگر نیایی کنار سفرۀ ما بنشینی ، دست به غذا نمی بریم . » محمد سرک کشید و گفت : « ببینم چه می خوری ؟ نکند غذایت از خوراک ما رنگین تر است ؟ » خجالت کشیدم . سفرۀ نان و خرمایم را برداشتم و کنار آن ها نشستم . خوراکشان مثل من نان و خرما بود ، منتها خرمای آن ها رطب بود و خرمای من خارک . به یاد ندارم در هیچ سفره ای غذا آنقدر به من مزه داده باشد . حرف ها و شوخی های شیرینی می کردند و با من درست مثل یکی از خودشان رفتار می کردند . بعد از غذا نوشیدنی گوارایی به نام چای گرداندند که خستگی را از تنم به در کرد . دوباره راه افتادیم ، اما من دلم می خواست این سفر هیچ وقت تمام نشود و من از دیدن آن صورت های بشاش و مهربان محروم نشوم . ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
قسمت 17 چند روزی که گذشت ، انس و الفت عجیبی به آن ها پیدا کردم . بخصوص نماز خواندن و دعاهای شبانه شان بسیار دلنشین بود . برایم خیلی سخت بود که نتوانستم در عبادت هم مثل غذا خوردن و خوابیدن با آن ها شریک شوم . آخرین شبی که با هم بودیم ، خواب به چشمانم نمی آمد . دلم گرفته بود و خیرۀ آسمان پر ستاره بودم . چه بسیار شب ها مه به تنهایی گوشه ای می خوابیدم و به آسمان پر ستاره خیره می شدم . اما آن شب کسانی که کنار من خوابیده بودند ، تنهایی مرا پر کرده بودند . نسبت به هیچ کس در طول زندگی چنین محبت و کششی احساس نکرده بودم . مطمئن بودم ایمان و خلوص این چهارده مرد شیعه است که مرا چنین تحت تأثیر قرار داده است . آن ها کجا و من کجا ؟ من با افراد زیادی از هر دین و مذهبی همراه شده بودم . حتی کسانی که سنی و از مذهب خودم بودند ، با من چنین رفتار نکرده بودند . ناگهان شهابی از آسمان گذشت . آسمان پر ستاره و آن شهاب و التهاب درونی مرا یاد خاطره ای دور انداخت ، خاطره ای که هر چه فکر کردم، به یادم نیامد . به مغزم فشار آوردم ، آنقدر که چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم : در بهشت بودم . کنار درختان بزرگی به رنگ های مختلف و میوه های گوناگون . عجیب اینکه ریشۀ درختان در هوا بود و شاخه شان در دسترس ، به صورتی که می توانستم به راحتی از هر میوه ای بچشیم و بخوریم . چهار نهر از اطرافم می گذشت ، در یکی شربت بود و در دیگری شیر و در دوتای دیگر عسل و آب جاری بود . کافی بود خم شوی و از هر کدام که می خواهی بنوشی . مردان و زنان خوش صورت از آن میوه ها می خوردند و از نوشیدنی ها می نوشیدند . دست دراز کردم تا من م میوه ای بچشم ، اما ناگهان میوه ها از دسترس من دور شدند . خواستم آب و شربت و عسل و شیر بنوشم ، اما تا خم شدم ، جوی ها چنان عمق یافتند که از دسترس من دور شدند . از آن جماعت پرسیدم : « چرا شما به راحتی می خورید و می آشامید اما من نتوانستم ؟ » گفتند : « زیرا تو هنوز پیش ما نیامده ای ؟ » ناگهان عده ای سپید پوش را دیدم که پیش می آیند و زمزمه هایی را شنیدم که می گفتند : « بانوی ما دخت پیامبر فاطمۀ زهرا (س) است که می آید . » ملائکه بسیاری اطراف دخت پیامبر بودند و هر لحظه به تعدادشان افزون می شد .وقتی دخت پیامبر نزدیک شدند ، کنارشان جوانی بلند قامت و چهارشانه را دیدم که صورتش به نظرم آشنا می آمد . مرا که دید تبسمی دلنشین کرد . چشمم به خال گونه اش افتاد ، ناگهان به یاد آن صحرا و تشنگی و سرور افتادم . در خواب به خود لرزیدم . زمزمۀ مردم را شنیدم که می گفتند : « او، محمد بن حسن ، قائم منتظر است . » ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
قسمت 18 مردم برخاستند و سلام کردند بر حضرت فاطمه (س) . من هم ایستادم و گفتم : « السلام علیک یا بنت رسول الله » گفتند : « و علیک السلام ای محمود ! تو همان کسی نیستی که این فرزندم تورا از عطش نجات داد ؟ » گفتم : « بله ، او سرور و ناجی من است . » گفتند : « نمی خواهی تحت ولایت او درآیی ؟ » گفتم : « این آرزوی من است ؟ » حضرت تبسمی کردند و گفتند : « بشارت بر تو باد که رستگار شدی . » نگاه سرور مرا به یاد عمری انداخت که بی یاد او گذشته بود . پشیمان جلو دویدم و خواستم دست اورا بگیرم و طلب بخشش کنم که بیدار شدم . جعفر آرام شانه هایم را می مالید و صدایم می کرد . هوشیار که شدم گفتم : « خواب امامتان را دیدم و خواب دخت پیامبر را . » جعفر گفت : آرام باش و همه چیز را تعریف کن . » آب به خوردم دادند . حالم که جا آمد ، ماجرا را از اول ، از آن صحرای برهوت و معجزۀ سرور تعریف کردم تا به این خواب رسیدم . سیاح مرا در آغوش کشید و گفت : « الحق که بوی بهشت می دهی . فردا باید با ما به مرقد امام موسی بن جعفر بیایی و شیخ ما را ببینی . از همان ساعت که دیدمت ، با تو احساس دوستی مردم و حالا دلیلش را می دانم که چرا . » به گریه افتادم . دست هایش را گرفتم و برچشمانم گذاشتم . خواستم پاهایش را ببوسم که نگذاشت . در آغوشم گرفت و هر دو گریه کردیم . فردا به مرقد امام موسی بن جعفر (ع) رفتیم . یکسره خدا رو شکر می کردم که مرا هدایت کرده است . خدّام مرقد به استقبال ما آمدند و گفتند شیخ از صبح بی تاب است و می گوید مردی محمود نام در راه است . می آید تا به دوستداران امام عصر ملحق شود ، و به ما حکم کرده که او را تکریم و احترام بسیار کنیم و به نزد شیخ ببریم . همراهانم به شنیدن این سخن به سر زدند و گریستند . به خود نبودم . جعفر بازویم را گرفت و گفت : « بیا برادر ! خوشا به حالت که خدا و ائمه این طور هوایت را دارند . شفاعت ما را هم بکن . » نشستم . قدرت حرکت نداشتم . شنیدم که شیخ می آید . و بلندم کرد و چنان دوستانه و مشفقانه مرا در آغوش گرفت که انگار سالهاست می شناسدم . آنقدر به نظرم آشنا می آمد که نمی توانستم چشم ازش بردارم . آن چشم ها و ابروهای به هم پیوسته و آن لب های کشیده و همیشه متبسم . مرا یاد کسی می انداخت که ... اما کی؟ این چهره آشناتر از آن است که .... گفتم : « ای شیخ ، خوابی دیده ام و ماجرایی دارم که ... » حرفم را برید و گفت : « می دانم . هم خوابت را می دانم ، هم اسم و رسمت را و هم ماجرایی را که بر تو رفته . دیشب بانوی دو عالم حضرت فاطمه (س) به خواب من هم آمدند و گفتند که رفیق و یار بیابان و عطشت خواهد آمد تا آن طور که فرزندم وعده داده بود ، او جزء یاران ما درآید . حالا مرا شناختی ؟ » ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️ 💚 #سلام_آقای_من💚 💝 #سلام_پدر_مهربانم💝 صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم ای اولین سر
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
✍ این قانون دنیاست؛ تا تو را بدست همین انسانهایی که قضاوتت کردند؛ به دارایی برساند ... داراییِ قشنگ‌ِ ... أسماء خدا ‌❣ @Mattla_eshgh
◻️یکی از نشانه‌های حضرت حق این است که از جنس خودتان همسرانی برایتان آفریده است، برای اینکه آرامش پیدا کنید؛ یعنی انسان عزب، پریشان است‌، وقتی همسر پیدا کرد دلش به همسرش گرم شده و آرامش پیدا میکند. ◽️و محبت و رحمت متقابل بین شما قرار داد. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر #قسمت_چهارم ۲. گزینش #معیارها، متناسب با انتخاب خویش 🔹ما در #انت
۲. گزینش معیارها، متناسب با انتخاب خویش ب. کردن معیار ها معیارها را نباید ایده‌آل فرض کرد. معیارها را واقعی انتخاب کنیم؛ نه چندان ایده آل معنوی و نه چندان ایده آل مادی. مثلاً 👨 که درباره همسر آینده اش می گوید: پدرش مالی خوبی داشته باشه تا بچه باشند، یکی پسر یا یکی دختر، هم پدر و مادر هر استاد دانشگاه باشند، دانشجوی پزشکی👩⚕ باشد یک سر و گردن از من کوتاه تر باشد، سال از من کوچکتر باشد، اصالتاً همشهری ما باشند😳 [داداش خدا وکیلی باید بری سفارش بدی😂] یا می گوید همسر آینده من باید حتماً ماشین🚗 داشته باشد، 🏚 مستقل از خودش داشته باشه،نهایت ۲۵ساله باشه و.... [ خانم محترم اینجوری شما هم باید بری سفارش بدید😁 ] 💢خانم و آقا، باید همسر از بین افراد موجود انتخاب کنید، که نیست. وضعیت خودتون و جامعه رو هم در نظر بگیرید. ادامه دارد.... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
۴۹ 💬 برای سخن گفتن در خانواده؛ تنها کلماتی را برگزین که دارای بار مثبت و عاطفی هستند. ‌❣ @Mattla_eshgh