eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از A.Ab
امام زمان عج_19.mp3
5M
💫 @ostad_shojae 💫
مطلع عشق
1️⃣3️⃣ قسمت سی و یکم 3- وَ اکحُل ناظِرِی بِنَظزةٍ مِنِّی إِلَیهِِ ؛ با نگاهی از من به او چشمم را
2️⃣3️⃣ قسمت سی و دوم 7- و اسلُک بی مَحَجتهُ ؛ و مرا به راه او درآور ❇️ راه امام راه پاکی هاست . سلوک در سراط مستقیم از اصلی ترین برنامه های زندگی مهدوی است . 🌹=================🌹 8- وَ أنفِذ أمرَهُ ؛ و دستورش را نافذ گردان ❇️ این فراز نوعی درخواست ظهور است ؛ زیرا منتظر میداند امام مهدی (عج) بیعت هیچ ستمگری را نمی پذیرد و با ظهورش تمام طاغوت ها میشکنند . 🌹=================🌹 9- وَ اشدُد اَزرَهُ ؛ و پشتش را محکم کن ✅ در سوره طه ، آیه 31 و 32 درباره درخواست حضرت موسی (ع) از خداوند متعال میخوانیم : اشدُد بِهِ أزرِی ...... پشت مرا با او استوار ساز . و او را در کارم شریک گردان . ✅ در تفاسیر آمده که پیامبر گرامی اسلام (ص) بارها این آیات را میخواند و میفرمود : خدایا من نیز مثل موسی وزیری از اهل خودم میخواهم . ( نورالثقلین ج3 ص 376 ) 🔹ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
🌛ماه خسوف کرد ، وقتی روشنایِ اندیشه‌ی آفتاب؛ ظلمتِ عمارت عباسی را شکست، و رویایِ ملکه‌ی روم را، با پیوند ادیان، تعبیری آسمانی نمود...! نزدیک است که انعکاسِ نورت در آیینه‌ی خورشید عدل؛ دنیا را آشتی دهد و خوابِ عالم را بیدار کند...! علیه‌السلام ✨ ‌❣ @Mattla_eshgh
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸 نسبت بین «عمل» و «ولایت»/ مسافت بین ظلمت و نور، با «عمل» انسان طی نمی شود🔸 خروج از ظلمات و رسیدن به نور، بوسیلۀ محقق می شود؛ می گوییم: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور». اول می گوییم «الله ولی الذین آمنوا»، بعد از آن: «یخرجهم من الظلمات الی النور»؛ یعنی اوّل «تحقق ولایت الله» و سپس «خروج از ظلمت به سوی نور». ولایت کشتی ای است که انسان باید سوار شود و این کشتی حرکت کند و بعد از آن، حرکت از ظلمت به نور انجام می شود. میزان خروج از ظلمت به سوی نور، به اندازۀ مقدار مسیری است که انسان به وسیلة کشتی طی می کند، نه آن مقداری که با پای خودش حرکت می‏کند. اوّلین کار، مستقر شدن در کشتی ولایت است، بعد خود کشتی انسان را از ظلمت به سوی نور می برد. مسافت بین ظلمت و نور، با «عمل» انسان طی نمی شود. بلکه با «ولایتی» که انسان در آن قرار دارد، طی می شود؛ به ولایتش بستگی دارد. پس نقش این اعمال و رفتار و نماز و اینها چیست؟! اینها جزء دستورات حضور در کشتی است. می‎گویند تو اگر نماز نخواندی، اِخراجت می‎کنیم. پس نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، جزء مقدمات و است؛ نه راهی برای طی مسیر ظلمت به نور. طی مسافت، فقط به وسیله ولایت است. یعنی این طور نیست که هر کسی بیشتر نماز خواند، مسافت بیشتری را از ظلمت به سوی نور طی می کند. اصلاً طی مسافت به وسیله عمل انسان انجام نمی‏شود. اصلاً خود انسان، خودش را خارج نمی کند از ظلمات به سوی نور. آیه می‏گوید: «الله»، خارجت می‏کند. «تو» مُخرِج نیستی؛ «خدا» مُخرِج است. خدا با «سازمان ولایت»، این مسأله اخراج را صورت می‎دهد. ‌❣ @Mattla_eshgh
چه محشری کشیده بزرگمهر حسین پور در وصف کادر درمان فقط دست بدست برسونید به اونی که میگفت مگه عقلم کمه برم وسط سیل بلکه خجالت بکشه ‌❣ @Mattla_eshgh
: 🍃کار تربیتی یعنی کار چهره به چهره یعنی کار فرد به فرد یعنی کار المهد الی اللحد ! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : #ف_میم 🍃 قسمت_صد_دوازدهم مهدا : سرگرد ، ادامه بدم یا برم سراغ خونه ؟
📕 🥀 ✍ به قلم : 🍃 صد سیزدهم خسته به هتل رسید ، محمدحسین و سجاد در حال شام خوردن بودند . چند لحظه به صحنه مقابلش زل زد و خاطراتش با آن دو در ذهنش جان گرفت . روزی را به یاد آورد که همراه مرصاد برای بردن غذا به مناطق فقیرنشین رفته بودند و تلفن همراهشان را از دسترس خارج کرده بودند . نگرانی محمدحسین و شماتت سجاد . آخرین ملاقاتش با سجاد بیش از هر چیزی او را می آزرد ، هیچ وقت فکر نمی کرد پسر عمویی که همیشه نامزدش تلقی می شد با سوء ظن به او و عملکردش نگاه کند . در افکارش غوطه ور بود که محمدحسین سنگینی نگاهی را حس کرد و سرش را بالا آورد و مهدا را دید . مهدا لحظه ای بی حرکت به او نگاه میکرد که با صدای تماس امیر به خودش آورد . ظاهر و چهره اش به قدری متفاوت شده بود که کسی نتواند او را بشناسد . بسمت آسانسور رفت و تماس را وصل کرد . ـ الو ؟ + سلام مینا ، کجایی ؟ مهدا متوجه شد که هم اتاقی های امیر رسیده اند و او میخواهد رابطه شان را عادی جلوه دهد ، حس کرد تلفن روی اسپیکر است برای همین با امیر همکاری کرد و ادامه داد . ـ سلام عزیزم . هتل ‌، الان رسیدم . + بنظر خسته میای ، شام خوردی ؟ ـ نه ، خستم الان میل ندارم + ینی چی مینا نمیشه که بخاطر یه پروژه کم خواب و کم غذا بشی ، غذاتو میگیرم میارم اتاقت ـ مهرداد نمیشه صبحان... + نخیر نمیشه ، برو اتاقت الان میام ، فکر کنم هم اتاقی هات هم اومده باشن ـ اوکی ، تنکس + خواهش خانم ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_چهاردهم کلید را چرخاند و در را باز کرد ، دختر قد بلندی با مو های خرمایی سرکی کشید و با دیدن مهدا گفت : سلام ، مینا رضوانی تویی ؟ ـ سلام ، بله . و شما ؟ ـ هانا جاویدم ، دانشجوی ارشد نویسندگی تئاتر مهدا انتظار نداشت هانا خواهر مقتول هیوا جاوید را در اتاقش ببیند . لبخندی زد ، دستش را بسمت هانا دراز کرد و گفت : خوشبختم هانا ـ منم همین طور ، داروسازی خوندی ؟ ـ آره ، شما تنهایی ؟ ـ نه با یکی از دوستام اینجام حمامه ـ آهان ، درست م.. صدای در صحبتش را قطع کرد ، در را باز کرد . با دیدن امیر از اتاق خارج شد و در را روی هم گذاشت . ـ سلام ، خوبی ؟ ـ سلام ، ممنون . آرام ادامه داد ؛ هم اتاقیم هاناست امیر متعجب رو به مهدا گفت : هانا ؟ مطمئنی ؟ ـ آره ، شما هم برید تا ندیدتون ، باید فکر کنم ... با یاس هماهنگ باشید شاید خواستیم یه حرکت بزنیم بهایی ها سوپرایز بشن ـ باشه ، اینم شام شما . خواهشا یکم به خودتون اهمیت بدین ـ چشم ، ممنون . ـ خواهش میکنم شب بخیر . مهدا در اتاق را باز کرد و گفت : شب تو هم بخیر مهرداد جان هانا : دوست پسرت بود ؟ مهدا : یه چیزی تو همین مایه ها ... با هم روی پروڗه ی تحقیقاتی برای مسابقه کار کردیم ـ موفق باشین ـ تنکس ، تو هم همین طور مهدا لباسش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید تا به چشم های خسته اش استراحت دهد . هانا : شامتو بخور ـ میل ندارم ـ خب پاشو بریز تو سطل خیلی سیرم حالم بهم خورد از بوش ـ حیف میشه ، میدونی چند نفر به همین غذا محتاجن ـ به من چه ؟! به سمت غذا خیز برداشت و کمی از آن را خورد که به یاد مادرش و سفارش هایش افتاد . از صبح تلفنش را خاموش و با مادرش صحبت نکرده بود مطمئن بود الان نگرانش شده ، تلفن همراهش را روشن کرد و سیل تماس های بی پاسخ و پیام ها روانه شد ۲۰ تماس از مادرش ۱۷ تماس پدرش و . . خانه را گرفت و به بالکن رفت . صدای مادرش در گوشش پیچید که با لحن پر از نگرانی او را شماتت میکرد . ـ مهدا ؟ دختره بی فکر ، کجایی از صبح تا حالا ؟ ینی یه درصد به این فک...... ـ سلام مامان جونم ـ سلامو ، لا الا... اخه بچه من که مردمو زنده شدم ـ من فدای شما بشم ، ببخشید درگیر بودم ۱۰ دقیقه با مادرش صحبت کرد و به بهانه خستگی از مادر همیشه نگرانش خداحافظی کرد تا بتواند روز گذشته اش را تحلیل کند . ادامه دارد ...
📕 محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_پانزدهم مسابقه برگزار شد و محمدحسین توانست طرحش را اثبات کند اما برای تولید نظریه اش نیاز به حمایت اساسی داشت اما کشور در آستانه انتخابات دچار ناآرامی شده بود و از طرفی دستورات دولت به اجرا در نمی آمد . حزب مقابل دولت با تمام توان برای تخریب دولت وقت و پیروزی در انتخابات تلاش میکردند تا جایی که راه را گاها برای خط فکری مخالف می بست . محمدحسین در گیر دار پیچ و تاب های سیاسی از هدفش دور می شد . جبهه مخالف دولت با عملکرد سازمان هسته ای که برای ارزآوری و تولید انرژی مقرون تلاش میکرد مخالفت های زیادی داشت درست هدفی که سیاست های کثیف غربی داشتند . مهدا از طریق تیم سرگرد و همکارانش توانست امنیت محمدحسین و دیگر اعضای مسابقه را تامین کند . اما همچنان بودن سجاد در میان خائنین برایش تعجب آور بود . با تعقیب و گریز های بسیاری که انجام دادند توانستند زنان و دختران زیادی را از بیچارگی محضی که آن ور آبی ها با ترفند های مختلف برایشان چیده بودند نجات دهند اما هر نبردی قربانیان خودش را داشت ... به اصفهان برگشت با اندوخته ای که از ماموریت چند روزه اش به دست آمده بود . کمک های بی دریغ امیر و حضورش در اولین ماموریت خارج از شهر برای مهدا بهترین همراهی دنیا بود درست حسی که به مرصاد داشت متوجه امیر شده بود ... پسری که حد خودش را می دانست به وسوسه شیطان درونش گوش نمی سپرد وچشم و گوش و زبانی که در اختیار خودش بود ، امیر آن روز ها تفاوتی چشمگیر با امیر دو سال پیش داشت . هم ظاهر و هم باطن به اندازه ای تغییر کرده بود که کمتر کسی او را می شناخت ، وقتی هانا بعد از ۴ سال او را دید نتوانست امیر را بشناسد . لازم می دید اول از همه به اداره برود و گزارش کار دهد اما وقتی مادرش با او تماس گرفت و از ساعت رسیدن شان پرسید نتوانست دروغ بگوید ... برای اینکه بتواند با تیم شیراز هماهنگی های لازم را انجام دهد یک روز بعد از محمدحسین برگشت . اتفاقاتی در آن چند روز افتاده بود که نمی توانست راحت از کنار آنها بگذرد اتفاقاتی که منجر به بازداشت چند تن از افراد گروه مروارید شد ، مرواریدی که ..... ..........ــــــــــــــ ♥ـــــــــــــــ......... خسته کتاب را بستم و روی میز کنار قاب عکس گذاشتم عکسی از من ، مهدا ، فاطمه و حسنا عکسی که در جشن محرمیت مهدا گرفته بودیم . لحظه ای به عکس خیره میشوم و دلم برای آن زمان پر می کشد برای جمع چهار نفره مان ، برای مسخره بازی های حسنا برای خنده های شیرین فاطمه برای بی حوصلگی های خودم و برای او ... دختر مهربان زندگیم ... مهدا . با دنیایی متفاوت در کنار هم زیباترین زمان ممکن را می ساختیم . ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
۱۸ احساس و تصویری که ما از خودمان داریم 👈نقش مهمی در سلامت روانی ما دارد. ❌ احساس منفی = شکستهای متعدد حواسمان باشد که با چند تجربه تلخ: ⬅️ احساس منفی پیدا نکنیم و ⬅️ بکوشیم تا نقاط ضعفمان را اصلاح کنیم. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_چهارم ✅ ازدواجتان را مانند آب خوردن #آسان کنید 🌹 اگر از #ازدوا
✅ ازدواجتان را مانند آب خوردن کنید 💖 لطفا كمی بیشتر دیده شوید‍! متاسفانه هنوز هم در جامعه داریم كه در گوشه خانه عزلت گزیده‌اند. تمام فامیل و در و همسایه یك بار برای از این دختر‌ها شده‌اند و مورد پسند قرار نگرفته‌اند. به نظر شما آن دختری كه گوشه خانه است، شانسی برای ازدواج دارد؟ مسلما خیر. باید در جامعه دیده شود. حتما این مثال را شنیده‌اید كه فردی شب و روز دعا می‌كرد كه بلیت برنده شود. یك روز ندایی آمد و به او گفت عزیز من ‍! شما اول یك تهیه كن بعد آنقدر دعا و نذر و نیاز كن ‍! پس باید در جامعه دیده شوید. با حضور در مختلف، رفتن به ‌مهمانی، گسترده كردن شبكه ارتباطی‌تان و... . زمانی كه موانع ذهنی را كنار بگذارید مثل آب خوردن آسان می‌شود چون در اثر می‌گذارد و دو نفر به راحتی هم می‌شوند. 💖 در مورد خواستگارتان پیشداوری نكنید در خواستگاری سنتی جبهه نگیرید. قضاوت نكنید. دلهره نداشته باشید. بالاخره باید یك نفر را ببینید كه بفهمید از او می‌آید یا نه. اگر خواستگاری سنتی را آنقدر بزرگ نكنید و فكر نكنید با یك خواستگاری مجبور به ازدواج هستید راحت‌تر با این موضوع كنار می‌آیید. جلسه خواستگاری صرفا یك ‌مهمانی رسمی است كه دو نفر قرار است بیشتر با هم آشنا شوند. از قبل این ذهنی را برای خودتان به وجود نیاورید كه چطور می‌شود از یك خواستگار سنتی خوش‌تان بیاید. قرار نیست عشق در لحظه اتفاق بیفتد. عشق ممكن است با ملایمت و شناخت اتفاق بیفتد. چه مثبت و چه منفی در مورد كسی كه تا به حال ندیده‌اید آزار‌دهنده است. همچون یك سفید با خواستگارتان برخورد كنید. .... ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA