eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
نتم خیلی ضعیفه ان شاءالله فردا شب ادامه داستانو میفرستم
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌷سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف 🌷طالِعم دستِ علی باشد, برایم بهترست... 💚سیزده را دوست دارم, زاد روزِ حیدرست💚 یاعلی🍃🌸
مطلع عشق
#داستان کوتاه #تجربه_من #معیار_و_ملاک_ازدواج #قسمت اول 🍃سال ۶۰ در تهران به دنیا اومدم؛ تو او
داستان تجربه من دوم تو همون سفر اول به شیراز، معنای حرف‌های مادرم رو درک کردم.😔 صحنه‌هایی دیدم که الان هم یادآوریش برام تلخه.😔 کاری بود که با اطمینان انجامش داده بودم، اما دیگه تو عاقبتش دچار تردید و دودلی شده بودم... هنوز عقدمون یکساله نشده بود که فهمیدم اشتباه بزرگی کردم، اما از برگشت، وحشت داشتم. هرچی جلوتر هم می‌رفتیم، بدتر و بدتر می‌شد، اما باز از تموم کردنش، می‌ترسیدم. اسفند ۸۶، با بغض، بدون اینکه خانواده‌ام چیزی از مشکلاتمون بدونن، رفتیم مشهد و بعدش رفتیم خونه خودمون. حقیقت اینه که من با خدا معامله کرده بودم... از همون اول که دوستان دانشگاه امام صادقیش، به ایمانش شهادت دادن... ایمانی که فقط ظاهر بود؛ ظاهری که بعد دو ماه زندگی زیر یک سقف وا رفت و اون آقا اعتراف کرد: «خانواده من این هستن و منم با همین ها بزرگ شدم و تو هم از اول می‌دونستی...» و هیچوقت نگفت این جمله «نمی‌خوام مثل خانوادم باشم» روز خواستگاری چه معنایی داشت!!! من با خدا معامله کردم و معامله با خدا هیچ ضرری توش نیست... سه سال شد... تمام زندگیمون زیر یک سقف سه سال شد، هرچند دردهاش هنوز هم بعد نزدیک ده سال، قلبم رو خراش می‌ده. همینقدر بگم که فتنه ۸۸ دستش رو کاملا رو کرد و درونش کامل نمایان شد... وقتی برای تجمع‌های غیرقانونی فتنه‌گران می‌رفت، به پاش افتادم و التماس کردم نره. کنارم زد و گفت که نباید به کارش کار داشته باشم.😔 البته برای راهپیمایی ۹ دی هم رفت، اما دیگه معلوم بود دلش با انقلاب نیست... دیگه دوست نداشتم تو راهپیمایی‌ها کنارش راه برم، در راهپیمایی ها با بغض و کینه به مردم انقلابی نگاه می‌کرد. رفتنش به سربازی، زندگی بهم‌ریخته‌مون رو بهم‌ریخته‌تر کرد... دو ماه آموزشی، با یک عده افراد بی‌قید و بند هم گروه شد و منزجر از اون همه قید و بند تو زندگی با یک ظاهر مؤمن انقلابی، برگشت... آستین کوتاه و لباس تنگ، آهنگ خواننده‌های زن و رفتن به کافه‌های معروف مسئله‌دار، رفت تو کارنامه‌اش... هرچند ظاهر رو هنوز برای دیگران حفظ می‌کرد و در دانشگاه امام صادق، با همون ظاهر قبلی، مشغول فعالیت بود، اما جلوی من دیگه نمی‌تونست ظاهر رو رعایت کنه. دستش برای من کاملا رو شده بود. همین هم بیشتر آزارش می‌داد و برای از هم پاشیدن زندگی، مصممش می‌کرد..
🔺قسمت سوم 🍃با تمام اذیت‌هایی که می‌شدم، باز حاضر به از هم پاشیدن زندگی نبودم و سعی می‌کردم با شرایط کنار بیام. او چند بار پیشنهاد جدایی داد، اما من از جدایی و عاقبت مبهم و تاریکی که در انتظارم بود، وحشت داشتم... هرچند، پذیرش من در مقطع دکتری و عدم پذیرش او، آخرین تیر رو به ستون سست زندگی‌مون زد و انگار بهانه‌ای شد برای اجرای آنچه او ماه‌ها به دنبالش بود. یک ترم از دوره دکتری من که گذشت، فهمیدم بالا رفتن مقطع تحصیلی من، فشار روحی داره براش. این بود که دیگه ترم دوم رو نخواستم برم، اما به اصرار او، باز ادامه دادم. بقول دوستم، می‌دونست که می‌خواد بره، لااقل این لطف رو کرد که من از دکتریم نمونم... اواخر فروردین ۹۰، فردای اعلام نتایج قطعی آزمون دکتری بعد از رسیدگی به اعتراض‌ها، و قطعی شدن عدم پذیرش او در مقطع دکتری، اعلام کرد که دیگه نمی‌تونه این زندگی رو ادامه بده و رفت... اولش پذیرشش برام سخت بود... منی که تمام تلاشم رو کرده بودم و حتی از خیلی علایق و متأسفانه اون اواخر، از عقایدم کوتاه اومده بودم تا زندگیم حفظ بشه، اینکه او رهام کنه و بره، خیلی برام سنگین بود... خیلی سنگین بود...😔😔😔 اما الحمدلله تقریبا فقط دوران عده برام سخت گذشت و از عده که دراومدم، انگار گشایش شد و روحم رها شد، هرچند بعضی خاطرات، هنوزم که هنوزه، آزارم میده، اما بعد از عده، اوضاع روحیم خیلی بهتر شد. مقطع دکتری رو با یک رساله عالی پشت سر گذاشتم و تدریس تو دانشگاه و موفقیت‌های دیگر و... مثل پرنده‌ای شده بودم که تازه بال و پر گرفته... اما... اوضاع جسمیم کم کم ریخت به هم... دردهای شدید در ناحیه ساق پا که گاه تا کمر می‌رسید. تقریبا دو سال بعد از جدایی مشکلم جدی و جدی‌تر شد. به جایی رسیدم که دیگه گاهی از شدت درد حتی نمی‌تونستم راه برم یا روی پا بایستم... هیچ دکتری نتونست درمانم کنه و هیچکس نمی‌فهمید مشکلم چیه، جز یک مشاور که بهم گفت این مشکل جسمی، معمولا برای افرادی که تجربه ازدواج دارن و بعد به هر دلیل رابطه ازدواجشون پایان پیدا می‌کنه، پیش میاد. درمانش هم فقط ازدواجه... در کنار این درد جسمی، یه درد روحی جدید هم اضافه شد‌... تأکیدهای مکرر امام امت بر فرزندآوری و... ناتوانی من از عمل به این فرمان... و از اون بدتر اینکه هر روز سنم بالاتر می‌رفت... فکر اینکه سنم بگذره و دیگه نتونم برای امامی که سی سال دشمن رو پشت مرزها نگه داشته، سرباز بیارم، آزارم می‌داد...😭 با وجود اینکه دیگه تقریبا هیچ شرطی برای ازدواج نداشتم، جز دینداری و انقلابی بودن فرد، اما خواستگارها یا همین شرایط اندک رو هم نداشتن، یا اونها من رو رد می‌کردن... بقول خواهرم "too qualified" بودم... زیادی نکته‌های مثبت داشتم و انگار خواستگارها حاضر نبودن کسی رو که از یکسری جنبه‌های ظاهری از خودشون بالاتره، بپذیرن... تو همون روزهای پردرد، استادی گرانقدر، روایت «الجنة تحت اقدام الأمهات» رو خیلی زیبا برامون تشریح کردن... خلاصه‌اش اینکه: بهشت زیر پای اُم هست، نه والده... والده فقط بچه دنیا میاره. اما اُم، امام تربیت می‌کنه... بخاطر همین همسر حضرت لوط، با وجود مادر بودن، بهشت زیر پاش نیست، ولی حضرت آسیه، مادر نبودن، اما بهشت زیر پاشونه... همین کافی بود تا منی که وارد فضای دبستان، مسجد، پایگاه بسیج و فرهنگسرا شده بودم برای تدریس به بچه‌ها، جانی تازه بگیرم و به جای مادری دو تا حداکثر هفت هشت بچه، برای صدها بچه، مادری کنم...
🔺قسمت چهارم 🍃هفت سال گذشت. هرچند روحم کمی آرام گرفته بود به بچه‌های مسجد و فرهنگسرا، اما درد جسمم، باعث می‌شد فعالیتم هر روز، کمتر و کمتر بشه... مجرد بودنم هم ناخودآگاه کلاسهام رو محدود کرد، چون حس می‌کردم دخترهام پس‌زمینه ذهنشون می‌پرسن «آیا خوب بودن، باعث تنها موندن نمی‌شه؟! مثل شما...» تا اینکه یک روز، در حالیکه از شدت درد، بیحال، افتاده بودم کف اتاق و فکر می‌کردم به اینکه انگار تا ابد این درد خواهد ماند، پیامی از طرف دوستم دریافت کردم: «یک آقای طلبه که دو دختر پنج و یازده ساله داره، مدتیه از همسرش جدا شده. مورد خوب براشون سراغ دارید؟» آیا فرج رسیده بود؟ نوشتم: «خودم باهاشون صحبت می‌کنم. اگر به هم می‌خوردیم که خودم می‌پذیرم، اگر نه، مورد مناسب پیدا می‌کنم إن شاءالله.» دوستم بعدها گفت که خیلی دلش می‌خواست این مورد رو به خودم معرفی کنه، اما ترسیده بود ناراحت بشم. چون او هم من رو زیادی سطح بالا دیده بود، اما... بعد چهار سال اذیت‌های روحی، به اضافه هفت سال دردهای جسمی و روحی، ۹ دی ۱۳۹۶، بعد از بازگشت از تجمع ۹ دی در مصلای تهران، در کافه نخلستان مؤسسه اوج، با آقایی طلبه، پشت یک میز نشستم. ایشون به رسم احترام، کتابی رو که درباره حضرت زهرا سلام‌الله علیها نوشته بودن، با خودشون آورده بودن تا حضرت براشون مادری کنن؛ و چه نیکو مادری...😌❤️ جالب اینجا بود که جدایی ایشون از همسر سابقشون هم دقیقا مثل مسئله من بود و همین باعث شده خیلییییی همدیگه رو‌ درک کنیم و قدر هم رو بدونیم.😍😍😍 الحمدلله ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، در حرم امام خمینی(ره)، به محض اعلام لحظه ورود حضرت امام به ایران و جاری شدن آهنگ ماندگار فیلم محمد رسول الله در فضا، در گوشه‌ای خلوت، خودمون، عقدمون رو خوندیم...😊💞😊 شب ۲۲ بهمن، یه مراسم عقد کوچک، با حضور بزرگترهای فامیل گرفتیم، ساعت ۲۱، پشت بوم‌مون رو هم رفتیم و الله اکبرمون رو گفتیم و ۲۲ بهمن هم راهپیمایی... قرار عروسی رو برای ۱۲ فروردین گذاشته بودیم و می‌خواستیم تو یه حسینیه، یه جشن کوچیک داشته باشیم، منتها چون افتاد روز دوم اعتکاف، به عنوان مبلّغ، راهی یزد شدیم و بعد از حضور در مراسم مساجد مختلف شهر یزد در سه روز اعتکاف، راهی مشهد شدیم و از اونجا مستقیم به خونه خودمون رفتیم. وسایل زندگی‌مون رو هم حقیقتا در حد ضروریات، بخشی رو همسرم داشتن و بخشی رو خودم داشتم، خرده ریزی هم تهیه کردیم، همه کالای ایرانی، و زندگی رسما آغاز شد.😃😃 شب و روز مبعث هم، تو دو تا مهمانی که تو خونه ۴۵ متری خودمون برگزار شد، همه اقوام رو دعوت کردیم و ولیمه مستحب عروسی رو هم ادا کردیم. غذای مهمانی رو هم خودم، با کمک مادرم و خواهرام پختیم. یک ماه بعد، باردار شدم و خدای مهربون، در آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب امام روح‌الله، یعنی ۱۱ بهمن ۹۷، آقا محمدروح‌الله رو به ما هدیه کرد... فرزندی که نطفه‌اش، حقیقتا جز به عشق اجرای فرمان ولی بسته نشد... البته ثبت احوال اجازه ثبت اسم سه جزئی رو نداد و ما ناچار شدیم در شناسنامه به روح‌الله اکتفا کنیم، هرچند برای ما همون محمدروح‌الله شد...😍 حالا که دارم این مطلب رو‌ می‌نویسم، فرزند دوم من، و فرزند چهارم همسرم تو راهه و اگر بچه سر براهی باشه و عجله نداشته باشه و نخواد آخر قرن دنیا بیاد، متولد فروردین ۱۴۰۰ و نیمه شعبان خواهد بود إن شاءالله..
🔺قسمت پنجم اینها رو نوشتم برای چند نفر، بطور ویژه... ✳️ کسانی که جدا شدن یا سن‌شون داره بالا می‌ره و ناراحتن، از فضل خدا ناامید نشن... ✳️ کسانی که به هر شکلی دارن تو زندگی سختی می‌کشن، به چشم معامله با خدا نگاه کنن و صبور باشن... ✳️ کسانی که می‌خوان مجردها رو معرفی کنن، از طرف خودشون تصمیم نگیرن. شاید چیزی که فکر می‌کنن شاخصه خوبی نیست، از طرف مجردها اصلا مسئله نباشه. بعد از ازدواج ما، از در و همسایه شنیدم که الحمدلله ظاهرا خیلی قیدهای بی‌دلیل اطرافیان، مثل پذیرش مردی بچه‌دار یا پذیرش همسری با مدرک تحصیلی متفاوت برداشته شد... البته یکبار دوستم ازم پرسید: به کسی پذیرش این شرایط رو پیشنهاد میدی؟ گفتم: *به کسی که خودسازی نداشته، نه* . نمی‌تونم بگم این وضعیت سخت نیست، اما *باید دید چی می‌دی، چی می‌گیری* الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر رابطه من و دخترای همسرم خیلی خوبه😍 هرچند متأسفانه بخاطر مادرشون، دخترها کمی از نظر حجاب و تقیدات دینی مشکل پیدا کردن😔 و... با پدرشون، با اینکه خیلی دوستش دارن، اما بی‌ادبانه رفتار می‌کنن... چون از طرف مادر اینطور بهشون آموزش داده می‌شه😔 و شاید به جرأت بگم تنها چیزی که آزارم می‌ده، همینه... حتی بعضی مسئله حسادت به دخترها رو مطرح می‌کنن. اینجا دقیقا همونجاست که گفتم خودسازی. خدا رو شکر محبت همسرم به دخترها، نه تنها اذیتم نمی‌کنه که خوشحال هم می‌شم و به همسرم افتخار هم می‌کنم که با وجود بی‌ادبی‌های گاه گاه بچه‌ها، اما او مهربانانه و مؤدبانه باهاشون برخورد می‌کنه، چون هر دو می‌دونیم بچه‌ها بی‌تقصیرن و مشکل از جای دیگه است😔 الحمدلله هر دو از زندگی‌مون راضی هستیم. همسرم به قدری مرد خوبیه که اگر صد بار دیگه هم به عقب برگردم، باز ایشون رو انتخاب می‌کنم. حتی نگاهم به روحانیت خیلی بهتر و بهتر و بهتر از قبل شده... و اینکه... گاهی فکر می‌کنم اگر ازدواج اولی رو نداشتم، قدر این ازدواج دوم رو نمی‌دونستم و شاید اگر از اول ما با هم بودیم، اینطور قدر هم رو نمی‌دونستیم... و اگر ازدواج اول رو‌ نداشتم و همچنان دختر بودم، الان، همسرم رو با این شرایط نمی‌پذیرفتم... اگر یک روز، با خدا معامله کردم، هرچند سختی داشت مسیر، اما آخرش شیرین بود. تجارت مربحه بود و خدا جبران کرد... ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام شبتون بخیر خوبین خوشین😊 از فردا ،داستان جدید داریم یه داستان عالییی👌👌 جایی نرین همینجا باشین ☺️❤️
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز پنجشنبه( حجاب و عفاف )👆 پستهای روز شنبه ( (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۵۶ ✍کودکان میانمار به مرگی تلخ محکوم می شوند! و نیست آنکس که تنها چاره نجات است. ✔️آیا وقت آن نشده که صادقانه بخواهیمَش و صادقانه برای نجاتِ زمین، یاریش کنیم؟👇 @ostad_shojae
مطلع عشق
#کار_برای_امام_زمان 🔺 آقا حق مادرش حضرت نرجس خاتون قسم بدهيـد مشـكلات را ما برطرف ، كند مخصوصا
🍃از همين امروز سعي كن هر روز صدقه بدهي. بعضي مواقـع هـم شيطان خوب را ما مي گول زند؛ مي آييم بيرون مـي خـواهيم صـدقه بـدهيم، دست در مي جيب كنيم ، ميگوييم آقـا پـول خـرد نيسـت، پـنج تومـاني، ده توماني است، پول نياز هم داري ، نميتواني را همه صـدقه بـدهي را روز آن و بدون صدقه مي گذراني. سيستمهاي پرداخت الكترونيكي را انتخاب مي كنـي، مي گويد، را مبلغ واردكن، به را مبلغ مي ريال نويسي، حداقل صدتومـان، تا صد تك توماني، يعني هزار ريال، يعني اگر توانـت كـم اسـت، مـي تـواني روزي صدتومان صدقه بدهي. روزي صدتومان مي شـود، مـاهي سـه هـزار تومان چيز زيادي كه نمي شود عدد مورد نيازت را مـي نويسـي، بعـد شـماره كارت بانكي و بعد رمز دوم هر روز ميتواني به همين راحتي صـدقه بـدهي اما ي نكته مهم صدقه كه را داري ميدهي بگو خدايا، اين صدقه از را طـرف امام رضا، امام حسين، حضرت زهرا، اميرالمؤمنين، رسول اللّـه، كـلاً چهـارده معصوم اهل بيت پاك مثل چهارده معصوم، مثـل حضـرت زينـب، حضـرت عباس و يكي دو تا از شهدايي هاآن به كه علاقه ي خاصي داري و آن بـا هـا رفيقي. صدقه به را اين نيت عزيزان مـي دهـم ، بـراي سـلامتي و تعجيل در و فرج طول عمر حضرت همان اول صبح ثوابي ميبري تا كه آسمان ها باقيست نميتواند ايـن ثواب را براي تو بنويسد چـون دو طـرف كـار معصـوم اسـت ‌❣ @Mattla_eshgh
تحلیل اوضاع سیاسی کشور-.mp3
48.95M
🎙 سخنرانی ❌ موضوع : مسائل سیاسی کشور و انتخابات 📆 اسفند ۹۹ ، استان البرز ، مصلی فردیس 📌 جریانات مشکوک در انتخابات ، تحلیل رفتار شبکه نفوذ و ترور احمدی نژاد ‌❣ @Mattla_eshgh