eitaa logo
مطلع عشق
282 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قدم برداشتن برای 💚امام💚 سخت است و شیرین! اما خودشان کمکت می کنند... بار به دوش بگیری، به دستت نیرو می دهند... همه کاره جهان کسی را که یاری اش کند، یاری✨ می کند... سستی در یاری 💛امام💛 راحت است و سنگین! روح زنده🌹 خودت را هم خراب می کند! و مسئولیت تاخیر در برپایی خوشبختی و جمع شدن بساط ظالم ها با نتایجش با توست... حتی اگر نتیجه اش... کشتار کودکان مظلوم باشد و ظلم و ستم به مردم دنیا و گسترش فقر و بی عدالتی و شکستن💔ها و ویرانیها... و تشنه ماندن کسانی که می خواهند... حتی به اندازه یک ساعت تاخیر... یک دقیقه... یک لحظه...⏳ چقدر می شود؟!😱 خودت حساب کن نتیجه سستی خودمان را...😭😰 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#سو_من_سه #قسمت دوم 🍃ما چهار نفر با هم خیلی مچ شده بودیم. با بقیه هم شاید رفت و رُب داشتیم اما اصل
سوم 🌾من و جواد ریاضی می خواندیم. علیرضا و آرشام تجربی. مدرسه مان جدا شد اما رفاقتمان پابرجا ماند. هرچند علیرضا هنوز با من مچ تر است تا آرشام. امروز هم انقدر حواسش پرت بود که نتوانست کتابخانه بماند. قبل از اینکه من سوار موتورش بشوم گاز کش رفت. از وقتی که رفتیم شمال و برگشتیم متوجه یک چیزهایی شدم که برایم کمی ترس داشت. علیرضا داشت کاری می کرد که مثل همۀ کارهای خلاف ما نبود. یک راست رفتم در خانه شان. کسی پشت آیفون می گوید که با دوستانش رفته است بیرون. با جواد تماس می گیرم و نیست. علیرضا با آرشام هم نیست. کمی معطل می کنم شاید بیاید. پیام ها و تماس هایم هم فایده ندارد. راهی خانه می شوم. در را که باز می کنم بوی کیک می زند توی سر و صورت و گوش و چشمم و آب از گوشه های میانی دهانم راه می افتد. توی راه پله ها دعا می کردم که بو از خانۀ خودمان باشد که باش... باش، آمین شد. پا می کشم سمت آشپزخانه و اول گیسوی کمند خواهرم ملیحه را می بینم که دستانش پر از آرد و در دنیای خودش غرق است. دنیایش را دوست دارد. آهسته می روم و انگشتم را فرو می کنم وسط خامه های تازه ریخته شده روی کیک. چنان جیغ می کشد که خودم هم می ترسم و... دستانم را به نشانۀ تسلیم بالا می برم. می افتد روی صندلی. حال ندارد چیزی بارم کند فقط می نالد: - وحید پینوکیو آدم شد... تو چرا آدم نمی شی؟ تکه ای از کیکش را می کنم. گرسنه ام شده و بوی کیک بدتر کرده من را: - اون کارتُن بود، کارتُن. برایم تکه ای کیک می برد و توی بشقاب می گذارد. همین خوب است. دختر باید مهربان باشد. آخرش یک ماچ از لپش می کنم و یک ده هزار تومانی می دهم و آرامش می کنم. چه زندگی پرخرجی... آخر شب علیرضا سه ساعت آنلاین است اما پیام های هیچکدام از ما سه نفر را نمی خواند. جلوی چشمان مادرم اوکی می کنم قهوه خانه را ! کمی نگاهم می کند اما می داند که سر به سر یک جوان هفتاد کیلویی گذاشتن فقط لجبازی نتیجه می دهد. دو روز است که بچه ها را ندیده ام و با علیرضا هم کَل انداختم سر حال و احوالش و حالا هم با اشارۀ جواد، جمعی می رویم پاتوق! جواد محشر قلیان می کشید. نی را که می گذاشت روی لب هایش، سی ثانیه کام می گرفت و بعدش سی تا حلقه دود، بیرون میداد. قیافۀ جواد دیدن داشت موقع پُک زدن. فرقی هم نمی کرد سیگار و قلیان. حریص نمی کشید؛ شیک می کشید. هیچ وقت هم همراهش نبود، برایش می آورند. علیرضا فندک طلایی برایش خریده بود، سیگار را که تعارفش می کرد، حاضر نبود خم بشود و بردارد، باید جعبه را تا بالاترین حد، مقابلش می گرفت، با منش خودش، می کشید بیرون و می گرفت دست چپ و... جواد همیشه هم نمی کشید. راحت می گفت: نه! اوقاتی که حالش خوب بود نه می آمد شیره کش خانه یا همان قلیانسرا، نه دست چپش بالا و پایین می شد. بچه ها دیگر عادتشان شده بود، اما جواد به قول خودش به تنگ که می آمد و بدبخت که می شد در قلیانخانه را هل می داد. مادرم همیشه می گفت: «ظاهر چپق خانه ها از توی خیابان همیشه خوب است. نمای جذاب. اما با همان هُل باید دوزاریتان بیفتد که دستی که هل می دهد از همه جا کوتاه است که رفته آنجا » علیرضا با همان حال بدبختی مقابلمان چهار زانو می نشیند و نگاهش را هم می دزدد. جواد محلش نمی دهد. من مشغول موبایلم می شوم و آرشام با پا می کوبد به پایش و می گوید: - سرت کدوم وری چرخیده که ما رو نمی بینی؟ دستی به صورتش می کشد و می گوید: - خیلی به من ور نرید با این حرفش جواد براق می شود توی صورتش و می گوید: - باشه پس مثل آدم بگو چی شده! دلم نمی خواد حالت خرابتر که شد همه رو به غلط کردن بندازی! علیرضا نگاه طولانی به صورت جواد کرد و بلند شد و رفت. فضا پر از دود بود و تا از بین همۀ دودها برود بیرون سه تایی نگاهش کردیم. جواد کلافه شده بود و هر سه تایی عصبی. قهوه خانه برایمان تنگ شده بود. هوا کم آورده بودم. از درز و دورزش دود است که بیرون می زند، چون از تمام سوراخ های صورت و بدن آدم های تویش که همین بچه های چهارده تا سی ساله های بدبختند، دارد دود بیرون می آید. اصلا حرف بوی سیب و لیمویش نیست. نفهم که نیستیم... اینها هم مثل رنگ اسمارتیز است. تویش همان شکلات، بیرونش قرمز و زرد و آبی!! جواد دست می کند توی جیبش و یک تراول می گذارد روی فرش و بیرون می رود. ‌❣ @Mattla_eshgh
چهارم توی خانه بداخلاق شده بودم. مادرم دو سه باری عمیق نگاهم کرد اما نپرسید چی شده چون می دانست اگر بخواهم حرف بزنم خودم شروع می کنم اما از دوستانی که قبولشان نداشت نمی خواستم حرف بزنم. پدر که آمد بیشتر از دو سه بار نگاهم کرد و آخرش هم کتش را برداشت و راهی شدیم تا چند تا خیابان را متر کنیم. بزرگترین کاری که برایم کرد این بود که بردم بیرون کمی قدم بزنیم. خوب بود این کارش. اینکه ساکت کنارم قدم می زد تا حال خودم ابر و آفتاب بشود و همراهم پشت میز می نشست و با حرف های معمولی کمک می کرد تا کمی دچار فراموشی بشوم و بتوانم تمرکز کنم بهتر بود. غالبا کمکم خودم لب باز می کردم و ناقص یک حرف هایی می زدم. خیالم هم راحت بود که سرزنش نمی کرد و به یکی دو کلمه آرامم می کرد. نتوانستم چیزی بگویم. گاهی ما کارهایی می کنیم که حتی نمی توانیم برای پدرمان هم بگوییم. سرگردان شده ام و باید با یکی حرف بزنم اما با چه کسی؟ پدرم؟ نه، من بد فاصله گرفته بودم. همین فاصلۀ زیادی تا خاکستر شدن مرا جلو برده بود. مهدوی؟ مهدوی یک حس امنیت داشت. می دانستم کنارش خطا هم بکنم سرزنشم نخواهد کرد. فرمول مرمول داشت یا نه! نمی فهمیدم. اما جذابیت خاصی داشت. یک سری امواج مثبت که فقط از او تشعشع می شد و به همه می رسید. خراب حال خوبش بود جواد. بعد هم معتادش شد آرشام. گندیده اگر می رفتند مدرسه، فرآوری شده می آمدند بیرون! آدم همیشه باید در صندوق اسرارش یک عتیقه داشته باشد. یک زیر خاکی. تا وقتی ورشکسته شد، وقتی بیچاره و درمانده شد، برود خاکی که به سرش ریخته را کنار بزند و پناه ببرد به آنچه که سرمایه و امیدش می شود. هرچند آدم معمولی تر از مهدوی ندیده بودم. اما خب، مهدوی بود دیگر؛ تشعشع داشت. می خواهم با او درباره خودم و علیرضا حرف بزنم. اما... نمی دانم چرا خفه می شوم... خفه هم می مانم... دیگر طاقت نمی آورم و خودم را بعد از سه روز غیبت علیرضا دعوت می کنم خانه شان. پلاستیک چیپس ها را پرت می کنم مقابل علیرضا. حواسم نبود که چندتا ماست موسیر هم هست. یکی اش می ترکد. حرفی نمی زند و من هم همراهیش می کنم. ظاهرا درس می خوانیم و می خوریم. در حقیقت می خوریم و اگر تمرکزی بگذارند این خواننده ها. کمی می خوانیم. علیرضا معتاد است. بدون موسیقی هرگز. باکلام و بی کلام. هر دو تایش وول می خورد تو سرمان و لابه لایش هم محتوای کتاب ها! علیرضا زندگی مستقل خودش را دارد. پدر و مادرش دائم الدعوا هستند. پدرش شرکت دارد. سرشلوغ است و در خدمت بشریت. مادرش هم در یک شرکت دیگر است و در خدمت بقیۀ ابناءبشر. این وسط علیرضا چون بشر حساب نمی شود هیچکس در خدمتش نیست جز پول و آزادی که دارد. این طبقۀ خانه در اختیارش است با امکانات که همه اش سر هم در اختیار ما هم هست. گاهی سر و صدای دعوا از خانه شان می آید. گاهی سر و صدای آواز که تا بلند می شود علیرضا هم زمان همراهی می کند. من صدر و ذیل زندگیشان را بلد هستم. یعنی فکر می کردم که بلدم. اما این چند مدت متوجه شده ام که دور شده ایم از هم. خیلی تلاش می کنم تا سر نخی از آنچه که ذهنم را مشغول کرده است پیدا کنم. رمز موبایل و کامپیوترش را عوض کرده است و نمی شود کاری کرد... گیم می زنیم و کلا سرجمع دو ساعتی درس می خوانیم. این همه دکتر و مهندس و حسابدار و... بیکارند. نمی دانم چرا دوباره من و ما باید همان مسیر را برویم. آخرشب هم شال و کلاه می کنیم و می رویم سر قرارمان با بچه ها. قرارها را بیشتر فرید می گذارد. فرید متال اصل است. تم زندگی اش متالیک است و همه چیزش یک کلام؛ موسیقی! ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام دوقسمت خوبه یا هرشب سه قسمت داستانو بذارم؟
مطلع عشق
📝 #صبح_بخیر_مهدوی ❤️ صبح را با غزل چشم تو مینوشم و باز / مثل هر روز تو در مطلع شعرم هستی 🖼 #پروفای
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
۵۰ خانم خونه؛ 💵 اگر از حقوقتون توی خونه خرج میکنید، منت ممنــــــوعه! ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر ۲. گزینش معیارها، متناسب با انتخاب خویش #قسمت_پنجم ب. #واقعی کردن
۲. گزینش معیارها، متناسب با انتخاب خویش ج.درجه بندی معیار ها متناسب با انتخاب خویش های ما باید دو درجه داشته باشد. معیارهای یک و معیارهای درجه دو. 🔸 معیار های درجه یک، معیار هایی هستند که حتی اگر یکی از آنها در طرف مقابل نبود به راحتی و محکم می‌گویم نه‌. 🔹مثلاً 🚭 نبودن رو می توان به عنوان یکی از معیارهای درجه یک دختران نام برد. 🔸معیار های درجه دو معیار هایی که می‌شود در آنها و تسامح کرد و اگر یک یا چند تا از آنها نبود اشکالی ایجاد نمی کند، نام دیگر این معیارها معیارهای است. 🔹مثلاً سید بودن همسر. 💢درجه بندی معیار ها موجب می‌شود فکر کردن درباره گزینه هایی که به او پیشنهاد می‌شود منظم شود. 🔸اگر معیارهای درجه یک شما مشخص باشد دیگران می‌توانند با دقت بیشتری به شما مناسبی را پیشنهاد دهند. 🔹معیارهای درجه دو در جایی بیشتر به کمک انسان می آید که بر سر دو گزینه شده باشد در حالی که هر دو گزینه تمام معیارهای درجه یک را هم دارند. ادامه دارد.... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
دوستی های قبل از ازدواج : بررسی روابط دختر و پسر با استدلال های خودمانی   📚 نوشته ی🖊: 📜معرفی: این کتاب را خانم نیلچی زاده در برنامه ی سمت خدا معرفی نموده است. کتاب خوبی است با استدلال های خودمانی .. ✂️بریده کتاب📖: هیچ وقت فکر نکرده اید زمانی که حضرت یوسف با زلیخا تنها شدند و زلیخا به یوسف پیشنهاد ارتکاب گناه داد، چرا یوسف شروع به اصلاح و ارشاد نکرد؟ مگر او پیامبر نبود و پیامبران برای ارشاد مردم نیامده اند؟ بله، ولی آنجا ( خلوت با نامحرم ) جای هدایت و راهنمایی نیست، بلکه یوسف فرار کرد. قهرمان اخلاقی و پاکی و تقوا با همه قدرت و توان روحی عالی و معنویت فوق العاده اش، فرار کرد، نصیحت نکرد ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از دوتا کافی نیست
✅ فلسطین،ظهور، جمعیت طی این سالها همواره یکی از اهداف لشکرکشی غرب وحشی به جنوب غرب آسیا، تغییر معادلات جمعیتی بوده است؛ چنانکه افغانستان، عراق و یمن، بیشترین نرخ های باروری منطقه را داشته و دارند. غزه نیز یکی از متراکم ترین جمعیتهای دنیاست که رشد بالایی دارد. صهیونیست های خبیث هم می خواهند در غزه نسل کشی راه بیندازند، مگر بتوانند توازن جمعیتی را به نفع خود تغییر دهند. به معتقدم کشتن مردم عادی در یمن، غزه و ...، بر خلاف نظر عموم تحلیلگران سیاسی، صرفا ناشی از عجز در رسیدن به اهداف اصلی نبوده و تنها برای ضربه زدن به روحیه مردم نیز نمی باشد. برای غربِ وحشی، کشتن هر یک نفر مسلمان، تحقق یک هدف است. در این میان کشتن بچه ها بهتر هم هست؛ چون «مرگ آینده باروری» و «تخریب روحیه فرزندآوری» است. ریختن بمب بر سر جشن های عروسی که دیگر نور علی نور است! چون «تجاوز به انگیزه تشکیل خانواده» در یک جامعه است. پس کودک کشی در فلسطین و یمن، و حمله آمریکا و داعش به جشن های عروسی در یمن و افغانستان، معنی دارتر از آن است که تصور می کنیم. آبروریزی این جنایات هم اگرچه زیاد است، ولی دخل آن به خرجش می ارزد؛ آخر جناب هانتینگتون گفته بود: «این تمدن (اسلام) اساسا ریشه در نوعی پویایی جمعیت دارد» غرب هر جا که ممکن نبود با گلوله و بمب جمعیت را نشانه بگیرد، با کارشناسانی که پرورده بود به جنگ مسلمین آمد، سیاست کنترل جمعیت را حقنه کرد و با سخاوت تمام، انواع روش های ضدبارداری را در اختیار قرار داد. تازه تکنولوژی صنایع مربوطه را هم از صفر تا صد منتقل کرد. شاید باورش سخت باشد ولی همین الآن و در شرایط تحریم، در ایران کارخانه های کاندومی هستند که به اروپا صادرات دارند!! مخلص کلام اینکه، اگر حضرت روح الله فرمودند که مسلمانان می توانند با سطل آب را نابود کنند، نگاهشان به مزیت جمعیت کثیر مسلمین بود. مزیتی اساسی که چندین دهه است مورد هجوم بی سروصدای غرب قرار گرفته و باید برای آن در سطح جهان اسلام فکری کرد. راستی برادر و خواهر ضدصهیونیست! مومن دعای فرج خوان! چند بچه داری و چند بچه می خواهی؟ خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما که در راه حسینت لشکری از خون من باشد ✍ حسین مروتی کارشناس حوزه جمعیت و خانواده کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🤩 🍁🍂 من نگاهش میکنم اوهم نگاهم میکند او برای دل بریدن من برای دلبری... عشق یعنی تار موهای تنت می ایستند.. هر زمان که اسم او را روی لب می آوری.....!! ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام✋ یادم رفت عیدو تبریک بگم 🙈 با کمی تاخیر ، عیدتون مبارکککک❤️❤️ ان شاءالله حاجتهاتون روا بشه بزودی زوووود🙌