مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند 🔰برای #ازدواج چهار بلوغ لازم است : ◀️بلوغ فیزیولوژیک ، که فرد از نظر
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
⭕️نكاتي درباره #خواستگاري سنتي
مسأله دیگری که باید در #خواستگاری مطرح شود، برنامه های فعلی و برنامه های آینده است.
#وضعیت فعلی تان را کاملاً مشخص نمایید، برنامه های آینده را نیز حتماً مطرح کنید.
اگر #قصد ادامه تحصیل دارید، این نکته را تذکر دهید. اگر قصد جا به جایی به خارج از کشور دارید، باید #پیش از ازدواج مطرح نمایید.
اگر #بیماری جسمانی خاصی دارید و یا قبلاً در زندگی شما اتفاقی افتاده است( نامزدی یا عقدی داشته )آن را #پنهان نکنید.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مواجهه نامناسب
با اختلافات عقیدتی و مذهبی
زندگی مشترکتان را
به تباهی میکشاند🔥
یکی از مسائلی
که ممکن است بعد از ازدواج
زوج ها سر آن به مشکل بخورند
تفاوت های مذهبی است
ازدواج هایی که در آن
دو نفر با پیش زمینه های مذهبی متفاوت
با هم ازدواج می کنند ،
که این روزها
بسیار متداول شده است .
🧕اختلافات عقيدتي را
ناديده نگيريد 🔥
معصومه پالیزوان
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من ۲۰
#فرزندآوری
من دبیری ۴۴ ساله از شهر شیراز هستم، در دوران کودکی همیشه شاهد بودم که خانواده های اطرافم که دارای تعداد فرزندان بیشتری هستند، چقدر شاد و با نشاط هستند، به همین دلیل همیشه تعداد بچه های زیادی را برای خودم آرزو می کردم.
متاسفانه زمان ازدواج من مصادف شد با کنترل جمعیت، اصلا در اون زمان تعداد فرزند بیشتر از دوتا خیلی بد و زشت بود.
وقتی که پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۱۳ ساله بود متوجه شدم که نظر مقام معظم رهبری، افزایش جمعیت و تکثیر نسل هست.
از طرفی شنیدم که کنترل جمعیت در ایران نقشه غرب بوده.
خیلی شوهرم را تشویق کردم، همزمان حجت الاسلام عباسی در سخنرانی برای آقایان ایشان را تشویق به فرزندآوری کرده بودند.
در سن ۴۰ سالگی، خداوند سومین فرزند را به ما هدیه کرد.
تا پنج ماهگی از همه خجالت می کشیدم، تا بعد از آزمایش های ژنتیک به هیچ کس نگفته بودم حتی به مادرم، برخلاف تصور من همه بسیار خوشحال شدند و استقبال کردند. اقوام و نزدیکان برای من آش می پختند و می فرستادند، همکارهای محترم هم همگی شادی می کردند.
از آنجا که از قبل از بارداری نکات ریز نوشته شده در کتاب ریحانه بهشتی و یا کتاب ازدواج مکتب انسان سازی دکتر پاکنژاد را رعایت کرده بودم نگران سلامت فرزندم نبودم
خدارا شکر بعد از تولد سومین فرزندم که پسری زیباتر ، آرام تر از فرزندان دیگرم بود، شادی نه تنها به منزل ما بلکه به همه اقوام هم قدم گذاشت، همه دوستش داشتند و از تولدش خوشحال بودند
خدا را شکر مرخصی های زایمان هم خیلی خوب و بهتر از سال های قبل هست.
اگر چند سال زودتر چنین تصمیمی گرفته بودم حتما الان منتظر فرزند چهارمم بودم.
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت۱۲۱ نگاهش کردم _بله ؟ _بیا اینو بگیر یه چیزی مثل کارت توی دستش بود .. دست
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۲۲
من حتی از بیرون رفتنهای خیلی کممون هم حس خوبی نداشتم هیچ وقت
بیشتر هراس و استرس بود که میومد سراغم ... همیشه از نگاه های خیره اش معذب بودم و هزار چیز دیگه که حالابرام معنا پیدا کرده بود هر کدومشون !
درسته شرایط فعلی خیلی سخت بود ولی من دختری نبودم که به این راحتی از پا دربیام اونم بخاطر آدم کثیفی مثل
پارسا !
من حتی برای بیتا و خوب شدنش هم دعا می کردم و ته دلم ازش معذرت می خواستم که ندونسته میخواستم به
سهم ناچیزش از زندگی امید ببندم !
نمیخواستم مثل آدمهای ضعیف کم بیارم و همه فکر کنند شکست خوردم ... درسته که تجربه خیلی بدی بود
اما غیر قابل برگشت نبود ! میشد جبرانش کرد ....
خوشبختانه من احساساتم رو خیلی پیش نبرده بودم ...
گاهی بعضی از آدمها چوب اینو میخورن که زود تحت تاثیر همه چیز قرار می گیرن و احساساتشون سکان عقلشون
رو به دست می گیره
اما من تو زندگی از مادرم یاد گرفته بودم که همیشه سعی کنم احساسم رو آخر از همه چیز درگیر بکنم .
متاسفانه پارسا مثل شیطون تونست به راحتی گولم بزنه اما خوشحال بودم که نتونست کاری کنه احساسم بر عقلم
غلبه کنه و حالا از همه طرف حس شکست رو تجربه کنم
من نه عاشق بودم نه دلباخته ... فقط دختری بودم که داشت گول می خورد و ممکن بود هر لحظه توی مرداب بی
خبریش غرق بشه
اما اونی که هوام رو داشت و از دلم با خبر بود همه چیزایی رو که باید می دیدم گذاشت جلوی چشمم تا زودتر خودم
رو نجات بدم !
این فکر باعث می شد تا بعد از هر نمازم سجده شکر برم ... کاری که توی تمام عمرم غافل مونده بودم ازش !
چهارشنبه صبح بود که ساناز اومد پایین و با کلی ذوق و شوق گفت :
_وای الی بابا و عمو و حاج کاظم تصمیم گرفتن فردا همگی باهم بریم شمال ویالی عمه مریم .... آخ چه حالی بده
دور همی
_چجوری تصمیم گرفتن بدون اینکه نظر ما رو بپرسن ؟
_گمشو ... اگه توام مثل بچه آدم خونتون بودی در جریان بودی عزیزم
_حالا چه خبره که یهویی میخوان برن شمال ؟
_باهوش ! هر سال ما ده بار میریم ویلا و برمی گردیم مگه تازگی داره ؟!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم :
_من که اصلا حال و حوصله ندارم تا سر کوچه برم چه برسه به شمال
_غلط کردی ... از خداتم باشه میری یکم باد میخوره به سرت روحیه ات عوض میشه
_برو بابا ..
_رفتی ! اصلاالان آمارتو میدم به مادرجون
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۲۳
طبق معمول سریع صداشو برد بالا و تند تند گفت :
_مادرجون یه چیزی به این نوه ناخلفت بگوها ... میگم فردا میخوایم بریم شمال میگه حوصله ندارم من نمیام !
با مشت محکم کوبیدم به بازوش ... مادرجون خندید و گفت :
_خوب بچه ام حوصله نداره بره بگرده خوش بگذرونه مگه عیبی داره مادر ؟ عوضش میشینه تو خونه بعضی وقتها راه میره
یه دستی به ظرفهای کثیف میزنه ... غذا میخوره میخوابه اوووه ! اینهمه سرش شلوغه دیگه گردش واسه چیشه ؟
پامو کوبیدم زمین و با لج گفتم :
_مادرجون ! من گناه دارم جلوی این چاقالو مسخره ام میکنی
سانی با دست کوبید تو سرم
_بترکی ! تو داری میگی چاقالو مسخره نمیکنی نه ؟
_نخیر ... چیزی که عیان است دیگه گفتنش عیبی نداره !
مادرجون: دعوا نکنید .. الهام امروز میره خونشون لباساشو جمع میکنه ایشالا همه با هم میریم شمال کلی هم خوش
میگذره ... همین !
و همینجوری هم شد . رفتم بالا و اول گوشیمو بعد از یک هفته شارژ کردم ...
سیم کارت جدید رو گذاشتم توش و شماره هایی رو که حفظ بودم سیو کردم
هر چی هم که حفظ نبودم یعنی زیاد واجب نبود دیگه بعدا از سانی می گرفتم !
چند دست لباس برداشتم و رفتم کمک مامان برای جمع کردن وسایل ..
همیشه عاشق این مسافرتهای دسته جمعی بودم ولی ایندفعه واقعا حسش نبود .
اما از اون جایی که همه اخلاقهای همدیگه دستشون بود نمی تونستم زیاد تابلو بازی دربیارم و مجبور بودم خودم رو
همون الهام همیشگی نشون بدم .
این بود که می ترسیدم برام سخت باشه و کم بیارم !
صبح بعد از نماز قرار بود راه بیفتیم . نمیدونم چرا همیشه انقدر زود حرکت می کنند حالا مثال اگر بذارن ساعت ۱۰
مثل آدم از خواب بیدار بشیم و بریم نمیشه ؟ والا ...
با اخم های تو هم و کلی نق نق مانتو و شالم رو سرم کردم و نشستم روی مبل تو پذیرایی که مثال من حاضر شدم
کسی بهم گیر نده
احسان که داشت ساک خودش رو میبرد بذاره توی ماشین با دیدن من وایستاد و زد زیر خنده
چشم غره ای بهش رفتم
_مرض ! چته اول صبحی دلقک دیدی ؟
_دمت گرم خودتم فهمیدی دلقکیا
_قیافته
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۲۴
_آخه عزیزم تو که آرایش میکنی و شال و مانتوت رو ست میکنی بد نیست یه نگاهیم به شلوار و دمپاییت بندازی
دوباره زد زیر خنده و رفت ... خاک بر سرم خوب شد گفت ! شلوار صورتی و دمپای تو خونه با مانتوی بیرون !
خودمم خندم گرفت از شاهکارم ...
دوباره رفتم تو اتاق و مثل آدمیزاد حاضر شدم ایندفعه ...
بر عکس من که کسل و بداخلاق بودم سانی و سپیده و حامد و خلاصه همه تقریبا شاد و شنگول بودن
تازه نشسته بودم تو ماشین که احسان با ذوق در رو باز کرد و گفت
_یه خبر خوش
پرسشگر نگاهش کردم
_حاج کاظم نمیاد
مامان با اخم گفت :
-خجالت بکش بنده خدا بخاطر اینکه بابات و عموت بیان میمونه تهران اونوقت تو خوشحالی ؟
_ای بابا خوب میاد گیر میده دیگه ! نمیذاره ما یه والیبال بازی کنیم دسته جمعی !
_اون که کاری نداره به کسی
_همین که هی با تسبیحش راه میره و زیر لب میگه استغفراله ... لا اله الا الله یعنی جمع کنید دیگه !
بابا که داشت آینه ها رو تنظیم می کرد گفت :
_پسرم هر آدمی یه اخلاقی داره دلیل نمیشه که تو اینجوری حرف بزنی اونم در مورد حاجی که اینهمه شریفه
احسان پوفی کشید و گفت :
_حالا ما یه غلطی کردیم اگه اینها ولمون کردن !
بحث رو عوض کردم و گفتم :
_حالا چرا نمیای تو ؟
_پاشو بریم تو ماشین حسام عمه بیاد اینجا
_چه فرقی میکنه ؟
_اونجا خوبه ساناز و حامدم هستن اگه نیای سپیده میاد فعلا خوابه پیچوندیمش
_من نمیام حوصله ندارم
_بیا دیگه خوش میگذره
_تو برو خوش بگذرون من خوابم میاد
_به اسفل السافلین که نیومدی اصلا .. تو لیاقت داری !؟
در رو بست و رفت ... بابا گفت :
_خوب چرا نرفتی دخترم ؟ ما که تنها نیستیم عمه ات میاد اینجا
_همینجا خوبه راحت ترم
دیگه کسی چیزی نگفت ... عمه مریم اومد پیش ما ولی ساناز تو ماشین خودشون موند چون من نرفته بودم .
تمام طول راه چشمهام رو بسته بودم و با هندزفری که تو گوشم بود آهنگ گوش می دادم
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۱۲۵
خیلی جالبه انگار وقتی دلت غم داره آهنگهایی که گوش میدی هم همه غم انگیزه ...
شایدم وقتهای دیگه خیلی شادیم و سرخوش بخاطر همینم به معنیه شعرها توجه ای نمی کنیم ...
هر چی بود که از آهنگ بعدی خیلی خوشم اومد شایدم صدای خواننده اش به دلم نشست چون چند بار گوش دادم
بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستــــم
اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستــم
بیا با من مدارا کن که من غمگین و دل خستم
اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستـــم
بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم
اگر از همدلی پرسی بدان نازک دلی خستــم
بیا از غم حکایت کن که من محتاج آن هستــم
اگر از زخم دل پرسی بدان مرحم بر آن بستــم
مجنـــونــم و مستـــم
به پــای تو نشستـــم
آخر ز بدی هات بیچاره شکستـــم
برو راه وفا آمـوز که من بار سفــر بستــم
اگر از مقصدم پرسی بدان راه رها جستـم
برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم
اگر از عاقبت پرســــی بدان از دام تو جستـــم
مجنــونــم و مستـــم
به پـای تو نشستـــم
آخر ز بدی هات بیچاره شکستم
مجنــونــم و دستــم
بـه دامان تــو بستـم
هشیار شدم آخر از دام تو جستم
مجـــنــونم و مستـــم ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#مهارتهای_مهرورزی 5 نـ✍ــامه نوشتـن وقت گذاشتن برای نامـه نگاری و هدیــ🎁ـه فرستادن، یه فرهنـگِ خیلی
پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
#عفافگرایی
📝آیا #پوشش امری فردی است یا اجتماعی؟
🔶جلوه گری در عرصه اجتماع، دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد، لذا حقی اجتماعی است نه شخصی...
3️⃣ زیرا ممکن است، مردان متأهل نه چندان مسلط بر نفس، به علت مقایسه زنان جلوه گر با همسر خود، در بسیاری موارد دچار دلسردی از همسران خود شوند؛ همسرانی که گاه طراوت و جوانی خود را به پای این مردان ریخته اند و سختی های زندگی را، مثلاً 20 سال تحمل کرده اند تا زندگیشان از آب و گل درآمده، اما اکنون شوهرشان را زنان جلوه گر، هوایی کرده اند و سردی زندگی یا #خیانت همسر یا #طلاق را باید تحمل کنند. فرزندان طلاق و ناهنجاری های شخصیتی بعدی آنها هم، که باید جامعه هزینه آن را بپردازد خود موضوع دیگری است...
📌و اینها #جنایت است نه یک انتخاب شخصی در پوشش!
4️⃣زنان و دخترانی که تسلیم می شوند وارد رقابت شده تا در این میدان کم نیاورند و بتوانند شوهری دست و پا کنند یا آنها هم شوهران زنان دیگر را بفریبند، همانگونه که زنان دیگر شوهران آنها را فریفتند! و این دور باطلی است که روز به روز بر حدّت و شدت مشکلات فوق الذکر می افزاید...
📌و این #جنایت است نه یک انتخاب شخصی در پوشش!
5️⃣تحریک جنسی و خشونت در سیستم عصبی انسان، مدارهای در هم تنیده ای دارند و افزایش تحریک جنسی سبب افزایش #خشونت های اجتماعی می شود...
📌و این یک #جنایت_عمومی است نه یک انتخاب شخصی در پوشش!
🍃بیایید تسلیم #احکام_خدا باشیم چه حکم #حجاب چه غیر آن
✍️#دکتر_سیدعلی_مرعشی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#رهایی_از_رابطه_حرام 30 ⭕️ نکته دیگه ای که در بحث ارتباط حرام وجود داره اینه که آدم باید به حق الن
#رهایی_از_رابطه_حرام 31
🔶 یه سوالی که پیش میاد اینه که آیا بهتر نیست کلا بریم توی یه مکان دور افتاده که دیگه هیچ امکانی برای ارتباط با نامحرم برامون پیش نیاد؟🤔
⭕️ خیر این کار درستی نیست. به طور کلی هدف خداوند متعال از این که زمینه گناهان مختلف رو برای انسان فراهم کرده این بوده که "انسان با مدیریت علاقه های خودش بتونه قدرتمند بشه".
اگه قرار بود که انسان هیچ دسترسی به هیچ حرامی نداشته باشه که دیگه نیازی به خلقت انسان نبود! فرشته ها این مدلی هستند.
✅ هنر اینه که ادم توی جامعه زندگی کنه و از خودش #مراقبت کنه تا بزرگ و قوی بشه.
☢️ مثلا شما هر یک باری که از پیام دادن به نامحرم خودداری میکنی یا از دیدن عکس مستهجن چشم پوشی میکنی یا هر گناهی رو بی خیال میشی یه درجه به "قدرت روحی" تو افزوده میشه...
خدا خیلی باحال تر و با کلاس تر و حکیم تر از اونی هست که ما فکر میکنیم!
⭕️ خدا معطل این نیست که ما صرفا فقط کارای خوب کنیم! بلکه دنبال این هست که ما به "قدرت روحی" برسیم.
👈🏼 داشتن قدرت روحی مهم ترین علامت رشد معنوی انسان هست.
بله انسان تا یه حدی باید زمینه های گناه رو در اطراف خودش از بین ببره. مثلا اگه کار ضروری ندارید از نصب کردن تلگرام و اینستاگرام خودداری کنید.
اما اینکه دیگه کلا همه چیز رو کنار بذارید و هیچ زمینه ای برای گناه نباشه اولا امکانش نیست و ثانیا درست هم نخواهد بود و موجب رشد انسان هم نخواهد شد..
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#مدل_بستن شال ساده مجلسی
🌾با نگاه کردن به تصویر به راحت بودن این مدل از بستن شال پی میبرید.
ابتدا شال را سر میکنید و یکی از سمتهای شال را در کنار گوش محکم میکنید و سمت دیگر را در زیر چانه محکم میکنید.
حال باقی مانده آن قسمت که در زیر چانه محکم کردید را به پشت گردن برید و از سمت دیگر شانه به جلو بیاورید و محکم کنید.
#حجاب
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت۱۲۵ خیلی جالبه انگار وقتی دلت غم داره آهنگهایی که گوش میدی هم همه غم انگیزه ...
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۲۶
وقتی وایستادیم برای خوردن صبحانه به سختی چشمهام رو باز کردم و از ماشین پیاده شدم ...
رفتم یه گوشه زیر انداز نشستم سانی هم اومد کنارم نشست
_خوبی الی ؟
سرم رو تکون دادم
_هنوز نیومده بیرون اخمهات انقدر تو همه خدا آخر عاقبتمونو به خیر کنه!
_هنوز نیومده بیرون بهت میگم که من نمیتونم الکی بگم و بخندم! توقع بیخود نداشته باش
_کی گفت بخندی حالا ؟ من میگم یه جوری رفتار کن که کسی بهت شک نکنه ! یه نیگاه به بقیه کن ببین چقدر شاد و خوشحالن
اینها خانواده من و تو هستن ... وقتی میخندن ما هم می خندیم وقتی هم خدایی نکرده غم دارن ما هم دلمون غصه
دار میشه
عزیزم توام سعی کن الان بزرگترین دغدغه ات همین خانوادت باشن ... نه آدمهایی که حتی یه سر سوزن به فکر ناخوشی خانوادشون نیستن
اون پارسا که ارزش غصه خوردن نداره می دونم مشکلت اینه که نمیتونی از خطایی که کردی به این راحتی ها
بگذری
ولی الهام خانوم اگر خدا دوستت نداشت می تونستی راهی رو که انتخاب کردی
تا تهش بری وقتی خوردی به بن بست تازه بفهمی که چه خبطی کردی و برگشتی در کار نیست
اما حالا که خدا دستتو گرفته ... خودش خواسته برگردی سمتش پس چرا انقدر خودتو اذیت می کنی ؟
_حرفات قشنگه ولی نه برای من ! من و تو با یه ایمان و اعتقاد بزرگ شدیم پس خواهشا سعی نکن واسه اروم کردن
دل من الکی بهونه بیاری
من خودم می دونم الان در نظر تو و حسام چقدر منفورم و بی ارزش !
_واقعا اینه که تو رو اذیت میکنه ؟ اولا من یه عمری باهات بزرگ شدم می دونم عقل درست حسابی نداری
و می دونم دلت خیلیم از من پاکتره ... هر آدمی خطا میکنه خود خدا گفته انسان جایزالخطاست ! تو که فرشته
معصوم نیستی که !
دوما تو لازم نیست به ذهنیت حسام هم فکر کنی ... اون از من و تو هم عاقلتره خودش می دونه چجوری فکر کنه
اگر یه ذره شخصیت تو در نظرش عوض میشد جواب سلامتم نمی داد
که در اون صورتم نباید برای تو مهم می بود !
به تمسخر گفتم :
_چه جالب ! ببین چقدر نگاهت به من ترحم آمیزه که میخوای منکر همه اونی که تو دلته بشی
_مگه تو می دونی چی تو دل منه ؟
❣ @Mattla_eshgh