eitaa logo
موعود(عج)12
1.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
11.3هزار ویدیو
18 فایل
﷽ 🔶احادیث.روایات مهدوی 🔶بشارت نزدیکی ظهور 🔶سخن بزرگان در مورد منجی(عج) 🔶️اخبار سیاسی روز 🔶️اخبار جبهه مقاومت 🔶️اخبار سرزمین‌های اشغالی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👈کپی با ذکر صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 📗بسياري از روايات، ما را از توقيت (مشخص كردن زمان ظهور) يا تعيين محدوده زمانی براي ظهور حضرت به شدت نهي كرده اند و شيعيان را امرکرده اند كه هر كه را چنين كرد تكذيب كنند و دروغ گو بشمارند؛ زیرا این مطلب در زمرة اسرار الهي است و كسي آن را نمي داند؛ امام صادق(ع) به محمدبن مسلم فرمودند: ✅محمد! اگر كسي وقتياز جانب ما براي ظهور حضرت مهدی(عج) نقل كرد، ازتكذيب كردن او نترس! چرا كه ما براي احدي تعيين وقت نمي كنيم. ✅وقتي فضيل از امام باقر(ع) مي پرسد كه آيا اين مسئله وقت مشخص دارد؟ حضرت سه مرتبه مي فرمايند: «آنها كه وقت تعيين مي كنند دروغ مي گویند.. ✅يكي از ياران امام ششم(ع) به ايشان عرضه مي دارد: اين مسئله اي كه چشم انتظارش هستيم كي خواهد آمد؟ حضرت مي فرمايند: ✅اي مهزم! آنها كه وقت تعيين كنند دروغ مي گويند، آنها كه عجله كنند هلاك مي شوند و آنها كه تسليم امر خداوند باشند نجات مي يابند و به سوي ما باز مي گردند. ✳️آنگونه كه از احاديث برمي آيد، ظهور حضرت حجت(عج) از جمله اموری است كه خداوند متعال آن را از مردم پنهان نموده است و هر زمان که خداوند تبارك و تعالي اراده كنند و شرايط و علل فراهم و مناسب باشد؛ ✳️زمين را از بركات وجودي آن امام همام(ع) بهره مند خواهند نمود. ✅البته نهي از تعيين وقت، شامل نشانه هاي حتمي ظهور نمي شود؛ چرا كه خود معصومين(ع) در اين موارد به فاصلة زماني ميان حدوث آن نشانه حتمي و ظهور حضرت مهدی(عج) اشاره كرده اند كه مثلاً از ابتداي شورش سفياني تا قیام حضرت مهدی(عج) بیش از 9 ماه طول نخواهد كشيد. ✳️ يا مثلاً 15 روز پس از شهادت نفس زکیه حضرت مهدی(عج) در مکه ظهور میکنند. وليكن ديگر نشانه ها حداکثر به اين اشاره مي كنند كه ظهور آن وجود مقدس نزديك شده است و نه بيش از اين. چنانكه ديديم برخي از نشانه هاي ظهور قرن هاست كه اتفاق افتاده اند و گذشته اند و هنوز ظهور رخ نداده است. كه البته به جهت ايجاد اميد در دل شيعيان مبني بر نزديك شدن ظهور معصوم(ع) از آن به عنوان نشانة قيام حضرت صاحب(ع) ياد كرده اند. ✅ضمناً اگر بنا بود زمان ظهور مشخص شود و همگان بدانند كه ايشان بناست چه زماني قيام جهاني خويش را آغاز كنند؛ ستمگران و ظالمان تمام عُدّه خويش را براي آن روز مهيا و آماده مي كردند ـ كه به خيال خام و واهي خود ـ آن نور الهي را خاموش كنند و نگذارند عدالت را در جهان گسترش دهند و مؤمنان و مستضعفاني هم كه قرن ها با حدوث اين حادثة عظیم و بزرگ فاصله داشتند مبتلا به يأس و كسالت و خمودي مي شدند حال آنکه قرن هاست بسياري در انتظار آن يار غايب از نظر، دیده ها را خون بار کرده و هر صبح و شام دست دعا به تعجيل در فرج ايشان برداشته اند و اميد دارند كه در زمرة ياران و ياوران ايشان باشند. مشخص نبودن زمان ظهور خواب از چشم هاي ستمگران ربوده و هر صبح و شام از این هراسناكند كه شايد آن عزيز مقتدر امروز ظهور كند و پايه هاي حکومت حكومت شيطاني شان را درهم شكند.  ✅به اميد آنكه آن روز را ببينيم و از ياوران حضرتش باشيم. ان شاءالله. لطفا کانال را به دوستان خود معرفی کنید تا از مطالب کانال استفاده کنند. @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
سردارحاج قاسم سلیمانی : من تصورم این بودکه وقتی خبرشهادت حاج احمدگفته شد،حداقل تیترهمه روزنامه های مااین جمله باشد: فاتح خرمشهرشهیدشد. سوم خرداد سالروزآزادی خرمشهر گرامی باد. @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ⬅️ماجرای چشم انتظاری امام زمان (عج الله فرجه) ✳️علی بن مهزیار اهوازی خدمت امام زمان (عج الله فرجه) مشرف شد و با حضرت به صحبت پرداخت و در آخر عرض داشت: ✅چرا ما باید برای دیدار شما این قدر به زحمت بیفتیم؟ ✅امام (عج الله فرجه) پاسخ دادند: «قَدْ كُنَّا نَتَوَقَّعُكَ لَيْلًا وَ نَهَاراً؛ ما هر صبح و شام منتظر تو بودیم، چرا تاخیر کردی؟» ✳️علی بن مهزیار پاسخ داد: آقا راهنما نداشتم... ✅ حضرت (عج) با انگشت مبارک خود بر روی زمین نوشتن «لا؛ نه» یعنی بهانه نیاور، بگو آماده نبودم... ✅لطفا نشر دهید‌...
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده شیرین.... روزهای خوشی در پیش است اگر.... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ✅وجود شيطان و فرزندان آنها با اينكه كارشان جز گمراهي و ضلالت انسانها چيز ديگري نيست، لكن اين خود از الطاف و نعمتهاي الهي است چون بدين وسيله انسانهاي خوب از بد جدا و شناسايي مي شوند و اگر اين ميزان و معيار وجود نداشت، چگونه مي توانستيم بين انسانهاي خوب و با ايمان و صالح كه با همه اين سختيها و مشكلات راه سعادت و خير را پيمودند و از گناهان و بديها دوري گزيدند از انسانهاي بي ايمان و گمراه فرق بگذاريم. ✳️ لذا خداوند انسان را به سبب وسوسه و حيله هاي شيطان آزمايش مي كند) چرا كه در غير اين صورت همه مردم يكسان و برابر بودند و در آن صورت ديگر ارسال پيامبران و انزال كتب آسماني و وحي الهي براي هدايت انسانها، بي مورد و بيهوده و لغو بود و اساساً هدف از آفرينش انسانها لغو و عبث بود و ديگر انسان كامل و سعادتمندي و با ايماني معنا نداشت كه در نهايت بهشت ونعمتهاي بهشتي نصيبش شود. ✳️ به هر حال با وجود اين ابليس و شيطانها و وسوسه ها است كه انسان در امتحانهاي سخت آبديده شده و قابليت سعادت و تكامل را پيدا ميكند. ✅بنابراين با ديده ي دقيق، آفرينش شيطان، خود داراي فايده هاي زيادي مي باشد و خود از جمله ظهورات الهي است و توسط شياطين انسان ها در معرفي امتحان قرار مي گيرند. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃   @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ⬅️ تشرف یک زن به محضر امام زمان (عج): ✅ امروزه در اکثر تشرفاتی که به محضر امام عصر (عج) نقل میشود صحبت از تشرفات آقایان است و هیچ صحبتی از تشرفات بانوان نقل نمی شود گویا هیچ خانمی تا کنون موفق به تشرف نشده است لذا تصمیم به نقل این داستان گرفتیم و در پست بعد کتابی در این زمینه را معرفی میکنیم. و ان شاء الله به مرور تشرفات بانوان به محضر امام زمان (عج ) را داخل کانال خواهیم آورد✅ ✅ملاقات بانوئي همراه يكي از علما: ✳️ جناب مستطاب محمد حسن ضرابي در كتاب خود تشرفي از بانويي كه همراه؛ حضرت آية الله آقاي آيت اللهي رخ داده از زبان جناب آقاي آيت اللهي نقل مي كند كه: ✅در سفر چهارم كه در سال 1259 شمسي به اتفاق عده اي از دوستان به حج مشرف شده بوديم پس از رسيدن به جده و استقرار در مدينة الحجاج، نشسته بوديم كه ديدم خانمي صدا مي زند: آقاي علامه، آقاي علامه... بلند شدم نزد او رفتم پرسيدم: چكار داريد؟ گفت: من از اهالي اطراف كرمانشاه هستم چند سال است كه قصد داشته ام به مكه مشرف شوم، آقا امسال به من اجازه داده و توصيه كرده اند كه مناسك و اعمال را با شما و به راهنمايي شما انجام دهم. پرسيدم: پدرتان هم همراه شما هستند؟ گفتند آقا كه مي گويم منظورم امام زمان هستند و مژده داده اند كه انشاء الله در اين سفر خدمتشان مي رسيم. وقتي كه با ايشان بيشتر آشنا شدم متوجه شدم خانمي است كه ارادت بسيار فراواني به حضرت دارد و در مسير رضاي امام زمان زندگي مي كند، نامش فاطمه و بدليل علاقه زياد به آن حضرت به او فاطمه صاحب الزمان يا فاطمه صاحبي الزماني مي گفتند. از اينكه حضرت چنين مژده اي داده و عنايتي فرموده اند بسيار خوشحال شدم لذا در تمامي مراحل انجام اعمال حج به ياد حضرت بودم، اعمال تمام شد اما اثري و خبري نديدم. شب عيد غدير كه قرار بود كاروان ما فردا صبح بطرف مدينه منوره حركت نمايد به اتفاق دوستان و همين خانم به مسجد تنعيم رفتيم و براي عمره مفرده محرم شديم. برگشتيم به مسجدالحرام، موقع برگزاري نماز عشاء به مسجد الحرام رسيديم. پس از طواف و نماز طواف، سعي صفا و مروه، تقصير انجام داده، برگشتيم و طواف نساء را شروع كرديم در حين انجام طواف نساء مي ديدم كه اين خانم آرام آرام راه مي رود و با حال بسيار خوشي حضرت را صدا مي زند و مرتب اشك مي ريزد، در نتيجه من هم منقلب شده و امام زمان را صدا مي زدم و اشك مي ريختم. چند نفر از دوستان هم با ما در حال طواف بودند، در شوط آخر كنار حجر السماعيل ناگهان آقايي را ديدم كه جلوي من آمد و مرا در بغل گرفت و فرمود: مرحباً و بك ابغي: احسنت بر تو. سپس پيشاني مرا بوسيد، من هم او را بوسيدم ولي دقيقا ايشان را نشناختم در عين حال مواظب بودم كه طوافم بهم نخورد. پس از طواف نساء نماز طواف نساء را خوانديم چون مي بايست اين خانم را به كاروان خودش مي رسانديم بلند شده و حركت كرديم. اين خانم بهم گفت حاج آقا وعده امام زمان امشب تحقق پيدا كرد. گفتم: چطور؟ گفت: از اول طواف نساء تا پايان طواف حضرت همراه ما بودند و من ديدم در شوط هفتم در كنار حجر اسماعيل شما را بغل گرفتند. و در اين موقع بود كه متوجه شدم آن آقا امام زمان بوده اند و از اينكه همان موقع حضرت را نشناخته بودم متأثر شدم. حاج آقاي علامه مي فرمودند: اين خانم چند ماه بعد به اتفاق شوهرش كه روحانی بود به ديدن من آمدند همسر اين خانم نيز از دوستان و منتظرين واقعي حضرت بود و مكرر خدمت حضرت رسيده بود. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخیرا فیلمی منتشر شده مبنی بر مراسم خاکسپاری محمدبن سلمان ولیعهد عربستان که ترور شد و به درک واصل شده است. ولی هنوز از منبع موثق تایید نشده @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 اول قبر آیت‌‌الله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام ✅بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ ✳️آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: ✨...وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. ✳️درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! ✳️به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! ◀️بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. 🔥تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ◀️ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. ◀️بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. ✅صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. ✳️هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. ✅آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: 🌟آقای حائری! ترسیدی؟ ✳️من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. ✅راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: ❤️من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد... 📘ناقل آیت‌الله مرعشی نجفی(ره) 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان (عج) را بگیریم! ✅تحولات منطقه و قدرت یافتن شیعیان با این همه فشار و تحریم غیر عادی نیس یه کسی داره میاد. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 # ببینید و نشر دهید @Mawud12
❤️ امام صادق علیه السلام: ✳️ حکمت غیبت مهدی (عج) همان حکمتی است که در غیبت پیامبران و حجج الهی پیشین وجود داشته است. این غیبت امری از امور الهی و سرّی از اسرار خدائی و رازی از رازهای ربّانی است. ما وقتی می دانیم که خدای عزوجل حکیم است تصدیق می کنیم که همة کارهای او از روی حکمت است، اگر چه آن حکمت و مصلحت را خود تشخیص ندهیم و به راز آن پی نبریم. 📗 بحارالانوار، ج 52، ص91 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایید. 🍃اللهم عجل عولیک الفرج🍃 @Mawud12
✳️خرم آنروز کز این منزل ویران بروم ✳️راحت جان طلبم وز پی جانان بروم. الله کوهستانی(ره) ❇️دامادی انسان آن روزی است که انسان را پس از غسل آن هم با سدر و کافور و پوشاندن لباس سفید(کفن) ـ روی دست می گیرند و از هر طرف صدا می زنند«لا اله الاالله»؛ ⬅️اگر آن روز خدای بزرگ به من اجازه دهد سر از تابوت بیرون می آورم و خطاب به مردم می گویم: ✅مردم قدر«لا اله الاالله» را بدنید؛ ولی حیف که خدا چنین اجازه ای را نمی دهد! انسان باید عادت به ذکر داشته باشد که در مواقع حساس مرگ و انتقال از این عالم بتواند طبق عادت همیشگی آن ذکر را بگوید. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
❤️سلام امام مهربانم ای نفست یارو مددکار ما کی و کجا وعده دیدار ما... 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)12
بسم الله الرحمن الرحیم مستند رهایی از شب 👇👇👇👇👇
‌ ‌ بغضم دوباره سرباز کرد.پشیمون شدم که چرا اینها رو گفتم.روم نمیشد سرمو برگردونم و به فاطمه ای که تا اون لحظه در سکوت مطلق به اعترافاتم گوش میداد نگاه کنم. گفتم: -میدونم الان داری چه فکرایی درموردم میکنی! میدونم چقدر ازم بدت اومده.آره من یک دختر کثیفم.وهنوز هم دارم به کارهام ادامه میدم حالا فهمیدی چرا آقام اون حرفو بهم زد؟ به سمت فاطمه با صورت اشکبار برگشتم و گفتم: -حالا فهمیدی چرا اون‌طوری عین دیوونه ها تو دوکوهه میدویدم؟! من میخوام بشم رقیه سادات.میخوام آقام روشو ازم برنگردونه ولی یه حسی بهم میگه دیره.. فاطمه همچنان ساکت بود..شاید فکر میکرد اگر چیزی نگه بهتر باشه.و آخه چی داشت که بگه؟!شاید اصلا هیچ وقت جوابم رو نده. پشیمان شدم از گفتن همه ی ماجرا.کاش صحبت نمیکردم.کاش این راز، سر به مهر میموند. اما قبلا هم گفتم در حضور فاطمه سخت بود دروغ گفتن! چند قدم نزدیک فاطمه رفتم تا حالات صورتش رو ببینم.با صدای آهسته ونادمی پرسیدم: -ازم بدت اومد نه؟! فاطمه باز ساکت بود. دلم شکست !! کاش حرف میزد. فخشم میداد. بیرونم میکرد ولی سکوت نه! ! کنار تخت روی زمین نشستم و سرم رو روی سینه اش گذاشتم و آروم گریستم: -میدونم ازم بدت اومده..میدونم...حق داری حرف نزنی باهام.... صدای خواب آلود و نگرانش بلندشد: -چیشده؟ چرا باز گریه میکنی؟ سرم را بلند کردم و وزیر نور ماه به صورتش خیره شدم.او روی تخت نشست و با ناراحتی گفت : نمیدونم کی خوابم برد.. پرازحسهای عجیب وغریب شدم. نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت! یا اصلا نمیدونستم باور کنم یا نه!! با ناباوری پرسیدم:تا کجا شنیدی؟! او که هم شرمنده بود هم ناراحت، کمی فکر کرد و گفت:ل -نمیدونم والا...وای خدا منو ببخشه..چرا خوابم برد؟ پرسیدم: یادت نمیاد تا کجاشو شنیدی؟ -اممممم چرااا صبر کن..تا اونجایی که گفتی اون پسر بدترکیبه تو اون مهمونی شبونه بهت گفت چه سری چه دمی عجب پایی!!! یک نفس راحت کشیدم وخوشحال شدم که باقی جریان رو نشنید.و از ته دلم از خدا ممنون بودم که او رو که الان مجسمه ی شرمندگی و خجالت از چرت حکمت آمیزش بود پی به گناه بزرگم نبرد و تا همونجای قصه را شنید. این افکار موجب شد لبخند رضایت بخشی بزنم و اورا وادار کنم دوباره عذرخواهی کند. گفت: -ببخشید تو رو خدا.اصلا باورم نمیشه که خوابم برده باشه.!!الان با خودت فکر میکنی چقدر بی معرفت و نارفیقم.!! من ته دلم ایمان داشتم که حکمتیه!! و این رو به زبان هم آوردم. وقتی دیدم خیلی خود خوری میکنه گفتم:اشکال نداره. حتما صلاحی بوده.ان شالله یه روز دیگه.. فاطمه از جا بلند شد و رو به من گفت: -خانوم اسکندری دیر کرد.بریم تا نیومده بخوابیم. نزدیک خوابگاه رسیدیم که پرسید:الان حالت خوبه؟ حالم خوب بود.اعتراف به گناه یجورایی برام شبیه توبه بود.و شاید اگر فاطمه این توبه رو میشنید الان آروم نبودم.سرم رو با رضایت تکون دادم و باهم داخل رفتیم.اوبا صدای آهسته گفت: حق با توست!! وقتی اینقدر عحیب خوابم برد حتما حکمتی بوده!شاید بهتر باشه حالا که آرومی دیگه برام تعریف نکنی اگه بنابود بشنوم میشنیدم. او روی تختش قرار گرفت و بدون فوت وقت خوابید.ومن در این فکر بودم که چقدر این دختر بی نقص و خاص است!!!! وقتی در سکوت خوابگاه قرار گرفتم افکار مختلفی ذهنم رو درگیر کرد.چطور میشد که در اوج قصه فاطمه خوابش ببرد؟نکنه او وانمود کرد که خواب بوده؟ ولی چرا باید چنین کاری میکرد؟ اگر واقعا حدسم درست بوده باشه و او همه ی حرفهایم رو شنیده باشه چی؟ ادامه دارد... ‌ ‌
‌ ‌ روز بعد کاملا حواسم به رفتارات فاطمه بود تا به یقین برسم که از چیزی خبرنداره . ولی همه چیز مثل دیروز بود و حتی او با من مهربانتر وصمیمی ترشده بود.ترجیح دادم من هم دیگر به روی خودم نیاورده و حرفی از دیشب به میان نیاورم.روزهای باقی مانده ما رو به فکه وشلمچه واروندرود بردند.مسیر گرم و غذاهای بی کیفیت اردوگاه اصلا با معده ی من سازگار نبود و روزی که ما را به شوش زیارتگاه دانیال نبی بردند حال مساعدی نداشتم. ناهارم رو نخورده بودم و به پیشنهاد فاطمه دربازارهای اونجا دنبال یک رستوران یا اغذیه فروشی میگشتیم تا بتونم چیزی بخورم.من که واقعا حالم مناسب نبود به فاطمه التماس میکردم به زیارتگاه برگردیم تا استراحت کنم.ولی فاطمه میگفت اگر چیزی بخورم حالم بهتر میشه!! در راه ،خاک شیر مهمانم کرد و گفت : -گرما زده شدی.اینو بخوری حالت خوب میشه.خاک شیر را که خوردم فقط چند قدم تونستم راه بیام و در شلوغی بازار گوشه ای نشستم. فاطمه کنارم نشست و با نگرانی پرسید : -چیشد؟ حالت بدتر شد؟ حالت تهوع مانع پاسخم میشد.و فقط سر تکان دادم.بدنم خیس عرق شده بود و دلم میخواست همانجا دراز بکشم .بی چادر!! سرم رو تکیه دادم به دیوار و آهسته ناله زدم.چشمانم سیاهی میرفت وتمام سعیم این بود که بالا نیارم.فاطمه شانه هایم را ماساژ میداد.نمیدانم آب از کجا آورده بود وروی صورتم میپاشید.چندنفری دوره ام کرده بودند و نظری می‌دادند. میان آن همه صدا ولی یک صدای آشنا زنده ام کرد: -یا الله! !چیشده خانوم بخشی؟! فاطمه صداش نگران و مستاصل بود: -نمیدونم.حاج آقا.حالشون به هم خورده رنگ به رو ندارن -هیچی نیست..گرما زده شدن.با خانمها کمکشون کنید ببریمشون یک مرکز پزشکی! چشمان نیمه بازم رو به سوی صدا چرخاندم.نیم رخ زیبا و پر ابهت او را دیدم که گوشی موبایلش رو کنار گوشش قرار داده بود و با کسی چیزی را هماهنگ میکرد. انگار داشت درباره ی من حرف میزد.میگفت شما منتظر ما نمونید.ما اگر رسیدیم با یک وسیله ی دیگر خودمونو بهتون میرسونیم. تا همین چند دقیقه پیش آرزو میکردم هرچه زودتر حالم خوب شود و بتونم سرپا بشم ولی حالا تمام سلولهام خداروشاکر بود بخاطر این حال خراب.!! نمیدانم دیگران هم از چشمان نیمه بازم متوجه میشدند که من به چه کسی نگاه میکنم؟ فاطمه شانه ام رو گرفت و با مهربانی پرسید که آیا میتونم راه برم یا نه؟ صدای یکی از بومی های آنجا رو شنیدم که خطاب به حاج مهدوی گفت: -حاج آقا خواهرمونو سوار ماشین من کنید برسونمتون درمونگاه. حاج مهدوی گفت:خیر ببینید و چندثانیه بعد من به کمک فاطمه داخل اون ماشین بودم.تکانهای ماشین وگرمای بیش از حد صندلیها وضعم را بغرنج تر کرد.دستم را جلوی دهانم گرفتم تا محتویات معده ام خالی نشود.با ناله واشاره به فاطمه فهماندم چه اتفاقی در شرف افتادن است.فاطمه سراسیمه به کیفش نگاه کرد وگفت تحمل کن من چیزی همراهم ندارم. راننده که متوجه گفتگوی ما شده بود به فاطمه گفت: تو زیب صندلی باید یک پلاستیک باشه. فاطمه با عجله دنبال پلاستیک گشت ومن پشت سر هم آب دهانم را قورت میدادم تا بالا نیاورم.بدترین لحظات عمرم همان لحظات بود.چون اگر این اتفاق می افتاد نمیتونستم تو روی هیچ کدامشون نگاه کنم.تافاطمه پباستیک را جلوی دهانم گرفت حالم به هم خورد و معده و روده ام از شدت حمله ی محتویات به سمت بالا میسوخت ودرد گرفت.. ولی بعدش کمی آرام گرفتم وسبک شدم.روی صندلی ولو شدم و با صدای نسبتا بلندی ناله میکردم. دستانم خواب رفته بود و گلویم می‌سوخت. فاطمه کمی بهم آب داد.و با کتاب دعایش بادم میزد. نگاهم رو بسمت حاج مهدوی که کنار راننده نشسته بود دوختم و خوشحال از اینکه او بخاطر من اینجا بود اشکهایم روان شد.طفلک فاطمه فکر میکرد اشکهایم بخاطر حالم است، خبر نداشت که من وقتی به این مرد نگاه میکنم دنیا رو فراموش میکنم.نمیدانم چرا دست از این عشق دوراز دسترس برنمیداشتم و چرا هربار با دیدن قدو بالای حاج مهدوی دست وپایم رو گم میکردم و دنیارو زیبا میدیدم.چرا با اینکه حاج مهدوی کوچکترین توجهی به من نداشت باز هم گرفتارش بودم.به درمانگاه رسیدیم .حاج مهدوی مقابلم قرار گرفت و با نگرانی پرسید : -بهترید خانوم ان شالله؟ -من تکیه به شانه ی فاطمه زدم و با اشاره ی چشم وسر پاسخش را دادم. او با رضایت گفت:خوب الحمدالله..الان میریم پزشکها یک نگاه میندازن بهتون.احتمالا سرمی هم تزریق میکنند وبهتر میشید. دلم میخواست بخاطر مزاحمتم عذرخواهی کنم ولی نای صحبت نداشتم. دقایقی بعد من در بخش اورژانس بستری بودم و طبق پیش بینی حاج مهدوی بهم سرم آمپولهای تقویتی تزریق کردند. ادامه دارد...
‌ ‌ در مدتی که زیر سرم بودم از فرط خستگی بیهوش شدم.در خواب، حاج مهدوی را دیدم که با ناراحتی به سمتم می آمد و با نگاهی ملامت گر کنار بسترم ایستاد. گوشیم در دستاتش بود وزنگ میخورد. با ترس و اضطراب ازش پرسیدم : -چیشده حاج اقا؟ چرا ناراحتید؟ او با ناراحتی پاسخ داد: -از درمانگاه که بیرون آمدیم یک راست بلیط میگیرید و میرید تهران.!!!این پسر کیه؟! با من من گفتم : -ن ..نمیدونم... او نفس عمیقی کشید و گفت: -مهم نیست!!!خانم بخشی همه چیز را راجع به شما بهم گفت. من با ناباوری و شرمندگی به فاطمه که کنار تختم بود نگاه کردم و گفتم: -فکر میکردم رازداری..تو که گفتی چیزی نشنیدی؟؟!!! فاطمه سری با تاسف تکان داد و گفت: -متاسفم!!ولی اگه تا حالا هم سکوت کردم به حرمت جدت بود.فکر میکردم میخوای عوض شی.ولی تو از اعتماد ما سواستفاده کردی. تو وجهه ی کاروان رو خراب میکنی. من با بغص و اشک به آن دو نگاه میکردم و گفتم: -من من توبه کردم.. حاج مهدوی گفت:خواهر من! !!این چه توبه ایه که نامحرم به موبایلتون زنگ میزنه وسراغتونو از من میگیره؟ ! اصلابه فرض که توبه کرده باشی.جواب اینهمه دل شکسته و نفس های لگام گسیخته وبیدارشده رو چی میدی؟ حالا هم که اومدی سراغ من.!فکر کردی نمیدونم چندوقته منو تا دم منزل تعقیب میکنی؟ من گریه کردم و دل به دریا زدم: -بخدا حاج آقا حساب شما سواست..من شما رو دوست دارم.شما برای من منجی هدایتید... فاطمه اخم کرد.. حاج مهدوی تسبیحش رو پرت کرد روی تختم وبا عصبانیت گفت :خجالت بکش خانوووم!! من از شرم داشتم آب میشدم.گوشی موبایلم همچنان زنگ میخورد.عکس کامران روی صفحه افتاده بود. فاطمه با بدجنسی گوشی رو به سمتم دراز کرد وگفت: -بفرما خانووم عاشق پیشه ی توبه کار!! صید جدیدتونه!! من با گریه و التماس رو به آنها گفتم: -بخدا اشتباه فکر میکنید.من دیگه نمیخوام کامران و ببینم .من تو دوکوهه توبه کردم.دیگه اینکارو نمیکنم. زنگ موبایل قطع نمیشد... میان گریه والتماس از خواب پریدم. فاطمه مهربان و آروم کنارم نشسته بود و نوازشم میکرد. قلبم محکم به دیواره های سینه ام میکوبید.ولی صدای زنگ موبایل همچنان از میان کابوسم در گوشم ضربه میزد. -گوشیت خیلی وقته داره زنگ میزنه عسل جان..خواستم جوابشو بدم گفتم بی ادبیه. هنوز تصاویر خوابم مقابل چشمانم بود. فاطمه گوشیم رو به سمتم دراز کرد و گفت: -آقا کامرانه!! قلبم هری ریخت... فاطمه اسم او رو دیده بود.. وای چه آبرو ریزی ای شد.حالا چه کار باید میکردم؟ فاطمه با اصرار نگاهم کرد وگفت:جواب بده دیگه. شاید کارواجبی داشته باشه باهات.بنده خدا خیلی وقته داره زنگ میزنه من با تردید به گوشی که در دست او بود نگاه میکردم و واقعا نمیدانستم باید چه کنم؟ از یک طرف با جواب دادن گوشی خط بطلان میکشیدم به توبه ی خودم..واز طرف دیگه اگر جواب نمیدادم کامران ول کن معامله نبود و وقت وبی وقت زنگ میزد تا علت بی پاسخ ماندن تماسش را بفهمد.فقط او نبود. مسعود و نسیم هم در این مدت هرچه تماس گرفتند تلفنم را جواب ندادم.ولی پاسخ ندادن تلفنها کار درستی نبود.باید شهامتش را پیدا میکردم و برای همیشه خودم رو از بازی آنها کنار میکشیدم.ولی این کار امکان پذیر نبود.تا زمانیکه از جانب حمایت دایمی فاطمه وبه دست آوردن دل حاج مهدوی مطمئن نمیشدم قدرت چنین ریسکی را نداشتم.سرنوشت چقدر شرایط سختی درمقابلم قرار داده بود.و من در هیج کدام این شرایط حق انتخابی نداشتم.چون تنها یک سر قصه من بودم.نه در ادامه ی رابطه ام با کامران حق و قدرت انتخاب داشتم ونه امیدی به وصال حاج مهدوی داشتم!! عشق بی منطق ویک طرفه ی من نسبت به حاج مهدوی همچون سرابی بود که از دور مرا امیدوار میکرد ولی میترسیدم هرچه نزدیکتر به او شوم او ازمن دورتر و دورتر شود. فاطمه که به نگاه مردد من با تعجب چشم دوخته بود گفت: -عسل.!! اون بدبختی که پشت خطه از نگرانی مرد..چرا جوابشو نمیدی؟ مگه آشنات نیست؟ هنوز هم ارتعاش رگهایم براثر کابوس چند دقیقه ی پیش در جانم باقی مانده بود.با صدایی خش دار گفتم: -تو که بهتر از هرکسی میدونی من آشنا ندارم.نمیخوام جوابشو بدم فاطمه میدانست که کامران دوستم است ولی نمیدانم چرا خودش را به کوچه ی علی چپ میزد.گاهی اوقات کارهای فاطمه را درک نمیکردم.مخصوصا حالا که بجای گفتن حرفی از کنار بسترم بلند شد و برایم از بسته ی روی تخت مقداری آبمیوه داخل لیوان یکبار مصرف ریخت و تعارفم کرد.!! ادامه دارد.. ‌
هدایت شده از موعود(عج)12
هدایت شده از موعود(عج)
1_6203481.mp3
189.7K
✳️دعای روز نهم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
✳️دعای روز نهم ماه مبارک رمضان✳️ ✳️اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ نَصِيبا مِنْ رَحْمَتِكَ الْوَاسِعَةِ وَ اهْدِنِي فِيهِ لِبَرَاهِينِكَ السَّاطِعَةِ وَ خُذْ بِنَاصِيَتِي إِلَى مَرْضَاتِكَ الْجَامِعَةِ بِمَحَبَّتِكَ يَا أَمَلَ الْمُشْتَاقِينَ 🍃خدايا براى من در اين ماه بهره اى از رحمت گسترده ات قرار ده،و به جانب دلايل درخشانت راهنمايى كن،و به سوى خشنودى فراگيرت متوجه كن،به مهرت اى آرزوى مشتاقان 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 مهدوی ⭐ امام زمان (عج ) خواندن کدام دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند ؟ ✔ جواب: امام زمان خواندن 2 دعا را در ماه مبارک رمضان سفارش کردند: 💠 1-دعای اللهم ادخل علی اهل القبور... : ✳ امام زمان (عج) در جریان تشرفی در ماه مبارک رمضان فرمودند: ✳ دعای اللهم ادخل علی اهل القبور السرور. ... را زیاد بخوانید زیرا در حقیقت این دعا برای فرج ماست و استجابت کامل آن در زمان ظهور خواهد بود. 📚 منبع: کتاب ملاقات با امام زمان ص 286 💠 از دیگر فضایل این دعا این است که شيخ كفعمى در مصباح و بلد الامين و شيخ شهيد در مجموعه خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: 💠هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است: اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ✳ 2-دعای افتتاح: ✳امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند: 💠 این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند 📚 منبع: صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸ 💠این دعا دارای مضامین و معانی بلندی است؛ و مخصوصا اطلاعات ارزشمندی در ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در اختیار ما می گذارد، و نیز تصاویر زیبایی از عالم پس از ظهور ارائه میدهد. چه نیکوست که همراه با خواندن این دعا به ترجمه و معنای آن نیز توجه کنیم. 💠 برای خواندن دعای افتتاح به مفاتیح الجنان اعمال شب های ماه رمضان مراجعه کنید. 🍃ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرج🍃
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 امام زمان(عج) با مرد مسافر   ✅مرحوم حجّة الاسلام ملاَّ اسد الله بافقی به نقل از برادرش مرحوم آیت الله محمّد تقی بافقی می‌گوید: «قصد داشتم از نجف اشرف پیاده، به مشهد مقدّس برای زیارت حضرت علیّ بن موسی الرّضا (ع) بروم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم. کوه‌ها ودرّه‌های عظیمی سر راهم بود وبرف هم بسیار باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود وسراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه‌ای رسیدم؛ که نزدیک گردنه‌ای بود، با خودم گفتم: «امشب در میان این قهوه خانه می‌مانم، صبح به راه ادامه می‌دهم». ✅پس وارد قهوه خانه شدم، دیدم جمعی از کرد‌های ایزدی در میان قهوه خانه نشسته ومشغول لهو ولعب وقمار هستند، با خودم گفتم: «خدایا چه بکنم؟! این‌ها را که نمی‌شود نهی از منکر کرد، من هم که نمی‌توانم با آن‌ها مجالست نمایم، هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است». همینطور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم وفکر می‌کردم و کم کم هوا تاریک می‌شد، صدائی شنیدم که می‌گفت: ✅«محمّد تقی! بیا اینجا». بطرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی باعظمت زیر درخت سبز وخرّمی نشسته ومرا بطرف خود می‌طلبد. نزدیک او رفتم واو سلام کرد وفرمود: «محمّد تقی آنجا جای تو نیست». ✅من زیر آن درخت رفتم، دیدم، در حریم این درخت، هوا ملایم است وکاملاً می‌توان با استراحت در آنجا ماند وحتّی زمین زیر درخت، خشک وبدون رطوبت است، ولی بقیّه صحرا پُر از برف است وسرمای کُشنده‌ای دارد. ✅به هر حال شب را خدمت حضرت ولیّ عصر (علیه السلام) که با قرائنی متوجّه شدم او حضرت بقیّة الله (ع) است بیتوته کردم وآنچه لیاقت داشتم استفاده کنم از آن وجود مقدّس استفاده کردم. صبح که طالع شد ونماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: «هوا روشن شد، برویم». من گفتم: «اجازه بفرمائید من در خدمتتان همیشه باشم وبا شما بیایم». حضرت فرمود: «تو نمی‌توانی با من بیائی». گفتم: «پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟»   حضرت فرمود: «در این سفر دوبار تو را خواهم دید ومن نزد تو می‌آیم. بار اوّل قم خواهد بود ومرتبه دوّم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می‌کنم». ناگهان آن حضرت از نظرم غائب شد. ✅من به شوق دیدار آن حضرت، تا قم سر از پا نشناختم وبه راه ادامه دادم، تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم وسه روز برای زیارت حضرت معصومه (س) ووعده تشرّف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم. از قم حرکت کردم وفوق العاده از این بی توفیقی وکم سعادتی متأثّر بودم، تا آنکه پس از یک ماه به نزدیک شهر سبزوار رسیدم. ✅همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم: «چرا خُلف وعده شد؟! من که در قم آن حضرت را ندیدم، این هم شهر سبزوار باز هم خدمتش نرسیدم». در همین فکر‌ها بودم، که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولیّ عصر (ارواحنا فداه) سوار بر اسبی هستند وبطرف من تشریف می‌آورند وبه مجرّد آنکه به ایشان چشمم افتاد ایستادند وبه من سلام کردند ومن به ایشان عرض ارادت وادب نمودم. گفتم: «آقا جان! وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم، ولی موفّق نشدم؟!» حضرت فرمود: «محمّد تقی! ما در فلان ساعت وفلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمّه ام حضرت معصومه (س) بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسأله‌ای می‌پرسید، تو سرت را پائین انداخته بودی وجواب او را می‌دادی، من در کنارت ایستاده بودم وتو به من توجّه نکردی، من رفتم» .   🍃 اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
موعود(عج)12
#فیلم #سفیانی حجت الاسلام مهدی پور 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 @Mawud12
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 کیست؟ «عثمان بن عنبسه» از فرزندان «خالد بن یزید بن معاویه است و چون از نسل ابوسفیان است، معروف به «سفیان» است. بعد از این‌که سفیانی تسلیم پیشنهاد اطرافیان خود می‌شود، در مقابل امام مهدی(علیه السلام) می‌ایستد و آن حضرت (علیه السلام) را به مبارزه می‌خواند. سفیانی کیست؟ چرا به او لقب سفیانی داده‌اند؟ او «عثمان بن عنبسه» از فرزندان «خالد بن یزید بن معاویه است و چون از نسل ابوسفیان است، معروف به «سفیان» است. سفیانی چه ویژگی‌های ظاهری دارد؟ او مردی است با چهره‌ای ترسناک که آبله روست و چشمانی کبود دارد. سفیانی از کجا خروج می‌کند؟ از سرزمینی خشک یعنی «بیدا» که سرزمینی بی آب و علف در بین مکه و شام است، خروج می‌کند. عثمان بن عنبسه کیست و ادعای او چیست؟ او سفیانی از فرزندان یزید بن معاویه بن ابوسفیان ـ لعنة الله علیهم ـ است. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است که فرمود: «آنگاه که خورشید به مغرب خود نزدیک می‌شود، کسی از مغرب فریاد می‌زند: ای مردم، مولای شما در بیابان خشک (بیدا) ظهور کرد و او عثمان بن عنبسه از فرزندان خالد بن یزید بن معاویه بن ابوسفیان است. با او بیعت کنید تا هدایت شوید و با او مخالفت نکنید که گمراه می‌شوید. پس ملائکه و جن او را تکذیب می‌کنند. هر آن‌که در شک و تردید است و هر کافر و منافقی با ندای او گمراه می‌شود». تصرفات سفیانی چه مناطقی را شامل می‌شد؟ شیخ صدوق از ابو منصور البحبی نقل کرده است که می‌گوید: از امام صادق(علیه السلام) دربارة اسم سفیانی سؤال کردم. فرمود: «تو را با اسمِ او چه کار؟ هر گاه مناطق پنج‌گانة شام: دمشق، حمص، فلسطین، اردن و حلب را تصرف کرد، منتظر فرج باشید.» گفتم: آیا 9 ماه این را در تصرف دارد؟ فرمود: «خیر بلکه تصرف او 8 ماه است که یک روز هم بر آن اضافه نمی‌شود.» و برخی گفته‌اند بعد از تسلط بر شام، هفت ماه حکمرانی می‌کند. چگونه امام مهدی(علیه السلام) بر عراق مسلط می‌شود؟ بعد از این‌که سفیانی تسلیم پیشنهاد اطرافیان خود می‌شود، در مقابل امام مهدی(علیه السلام) می‌ایستد و آن حضرت (علیه السلام) را به مبارزه می‌خواند. پس امام مهدی(علیه السلام) او را از جنگ بیم می‌دهد. اما سفیانی بر جنگ علیه امام (علیه السلام) پا فشاری می‌کند. بدین ترتیب بین لشکر سفیانی و لشکر امام (علیه السلام) جنگی در می‌گیرد، که پیروز آن مهدی(علیه السلام) است. حکم‌رانی سفیانی پایان می‌یابد و اسیر می‌شود و امام (علیه السلام) او را به درک واصل می‌کند. و این گونه امام (علیه السلام) بر عراق مسلط می‌شود. [قول دیگر دربارة کشته شدن سفیانی] این است که او به شام فرار می‌کند و امام (علیه السلام) عده‌ای از یاران خود را به دنبال او روانه می‌کند و آنان پس از دستگیری سفیانی او را به قتل می‌رسانند. تهیه و تنظیم در کانال موعود(عج)12 ❤اللهم عجل لولیک الفرج❤ @Mawud12
هدایت شده از موعود(عج)
وفات حضرت خدیجه (س) حضرت خدیجه (س) در سن 65 سالگی در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج از شعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد. @Mawud12