از زبان مشاور
🌹 آقاجون 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۳) 🔻 اشاره قرارمان با شمایان؛ خوانندگا
🌹 آقاجون (۲)
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۴)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
💎 دیدن دست خدا
آقاجون، دست خدا را در همهٔ کارها و لطف خدا را در همهٔ زندگی، میدید. همهٔ کارها را به خدا نسبت میداد. از بُن جان، به این سخن خداوند سبحان در قرآن، باور داشت که:
«مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا»؛۱
هیچ برگی از درختی نمیافتد مگر آنکه خدا آن را میداند.
این ارادهٔ خدا است که هر برگ را از درخت میکَنَد و بر زمین میافکند. این عقیدهٔ استوار، قلب آقاجون را پایدار کرده بود.
🌻 آقاجون و دایجونحسین
چندی پس از رحلت دایجونرضا، که حکایت آن را در شمارهٔ پیشین آوردیم، حادثهٔ هجوم مأموران نظام شاه به مدرسهٔ فیضیهٔ قم واقع شد؛ اندکی پیش از واقعهٔ پانزدهم خرداد ۱۳۴۲.
هنگام حملهٔ مأموران به طلبهها و روحانیان، دایجونحسین۲ در مدرسهٔ فیضیه بود. در آن کشتار، دایجونحسین کشته نشد و از آن معرکه، جان به سلامت برد.
اصل خبر، به اصفهان رسید، اما خبر سلامت یا شهادت دایجون، به آقاجون نرسیده بود. ایشان، در مسجد سیّد اصفهان، که در همسایگیشان بود، به دعا نشست و سلامتی دایجونحسین را از خدا طلب کرد. پس از زمانی نزدیک، خبر سلامت دایجون به آقاجون رسید.
ایشان، باز مانند رحلت دایجونرضا، دست و صورت به آسمان برد و گفت: «الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله.»
بعدها میگفت: «چون در مصیبت آقارضا، بیتابی نکردم و خدا را شکر کردم، خدا هم میرزاحسین را برایم حفظ کرد و او را به من برگرداند.»
۲۷ مهر ۱۴۰۳
۱. سورهٔ انعام، آیهٔ ۵۹.
۲. آیتالله حسین مظاهری.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
از زبان مشاور
🌹 آقاجون (۲) 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۴) 🔻 اشاره قرارمان با شمایان؛ خوانن
🍃 بازارچهٔ بیدآباد
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌹 آقاجون (۳)
🌿 زیباییهای اخلاق (۵)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
بازارچهٔ بیدآباد اصفهان، که سقف داشت، برایم حالتی دلنشین داشت. آن را از همهٔ خیابانها و بازارهای اصفهان، بیشتر دوست داشتم. نیمدور، دور مسجد سیّد کشیده شده بود. از در بزرگ و اصلی مسجد شروع میشد و تا نزدیک در کوچک و فرعی مسجد میرسید. حمّام دوقلوی اصفهان، آخر بازارچه بود. راه دیگری از خیابان اصلی، که در آن زمان به نام شاهِ زمان بود و بعد از انقلاب، خیابان مسجد سیّد نام گرفت، به میان بازارچه وصل میشد، که میدانچهٔ بازارچه را تشکیل میدادند.
رایحهٔ فضای بازارچهٔ بیدآباد، هنوز در ذائقهام هست. بوهای بریانی اصفهانی، نان تازهٔ نانوایی شاطرتقی، گلها و دواهای عطّاری، کباب برّه، شیرینیهای برنجی و نخودچی، آب لیموی دستفشردهٔ طوطیان... .
کاسبهای بازارچهٔ بیدآباد، با لهجهٔ شیرین اصفهانی، با هم بلندْبلند صحبت میکردند، یا به گوش من که کودک بودم، صدایشان بلند میآمد. حرفهایشان که اغلب دربارهٔ کار و کاسبیشان بود، آمیخته به لطیفههای صمیمی بود.
کودکی ۸ - ۹ ساله بودم. با پدر و مادر و خواهر و برادرهایم، از این بازارچهٔ خوشبو و رؤیایی میگذشتیم و به خانهٔ آقاجون و خانمبزرگ میرفتیم. خانهشان در کوچهای باریک، در آخر بازارچه بود. رنگ درِ خانهشان مغز پستهای بود. کوبهٔ آهنین در را میکوبیدیم. آقاجون و خانمبزرگ، کهنسال بودند و دو نفری، مانند دو فاختهٔ عاشق و باوقار، در آن خانه، آشیانه گرفته بودند. گاهی آقاجون در را باز میکرد و گاهی خانمبزرگ. اگر خانمبزرگ پشت در میآمد، صدای ما را که میشنید، میگفت: «آقامرتضی (پدرمان) هم هستند؟» اگر میگفتیم بله، میگفت: «صبر کنید تا چادرم را سر کنم و در را باز کنم.» با اینکه پدرمان دامادشان بود و محرم، اما خانمبزرگ، به سفارش آقاجون، نزد دامادهایشان، چادر میپوشید.
در که باز میشد، صورت خانمبزرگ و محاسن سپید آقاجون را میبوسیدیم.
💎 بزرگواری آقاجون
آقاجون، هشتادسالگی را گذرانده بود. جسمش نحیف بود و چشمانش ضعیف. عینکِ با نمرهٔ بالا میزد. در کوچه و خیابان، نمیشد که بدون عینک و عصا راه برود. روزی یا شبی، از کوچهٔ باریک خانهشان، از مسجد سیّد به خانه میآمد. جوانی دوچرخهسوار، محکم به او زد. آقاجون به زمین خورد و عینکش از چشمش افتاد. جوان دوچرخهسوار، که جوانی با معرفت بود، آقاجون را بلند کرد. جوان، هراسان بود و نگران. آقاجون به او گفت: «عینکم را پیدا کن و به من بده و زود از اینجا برو که برایت دردسری درست نشود.» یعنی کسی، برای اینکه به من زدهای، مؤاخذهات نکند. جوان چنان کرد که آقاجون گفته بود.
جوان بعداً رفته بود پیش دایجون محمد، پسر سوم آقاجون، و با گریه گفته بود: «پدرتان همهاش نگران من بودند که مبادا گرفتار شوم. اصلاً به فکر زمینخوردن و آسیبدیدن خودشان نبودند. فقط از من خواستند عینکشان را پیدا کنم و به ایشان بدهم و تا گرفتار نشدهام، زود از محل حادثه، دور شوم.»
۳ آبان ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
از زبان مشاور
🍃 بازارچهٔ بیدآباد 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌹 آقاجون (۳) 🌿 زیباییهای اخلاق (۵) 🔻 اشاره قرا
🍃 شاطرحسین نایب
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۶)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
پیش از ورود به گوشههایی از زندگی شاطرحسین، این سخن جاننواز پیامبرمان را ببینیم:
«مَن وَرًَخَ مُؤمِناً فََقَدَ أحیاهُ»؛۱
کسی که تاریخ زندگانی مؤمنی را بنگارد، او را زنده کرده است.
شاطرحسین، کمسواد بود، اما عالم بود. میان سواد و علم، تفاوت لطیفی است؛ بهویژه در فرهنگ اسلامی. سواد، مجموعهای از دانستهها است، اما علم، علاوهٔ بر دانستهها، نور است. ببینید:
«لَيْسَ اَلْعِلْمُ بِكَثْرَةِ اَلتَّعَلُّمِ وَ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقْذِفُهُ اَللَّهُ تَعَالَى فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ»؛۲
دانش، نه آن است که با فراوانی آموختن، حاصل شود، بلکه نوری است که خداوند آن را در قلب کسی میافکند که بخواهد هدایتش کند.
خداوند علیم، این علم را در قلب شاطرحسین افکنده بود.
آشنایی من با ایشان از حدود سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۳ است. ایشان را چنین شناختم؛ ایشان چنین بود:
۱. دیانتش همراه با معرفت بود.
دینداریاش آگاهانه بود. او خدا را از روی شناخت مؤمنانه میپرستید. اسلام را از بن جان پذیرفته بود. کردارش عابدانه و باورمندانه بود و نیز عاشقانه.
۲. مُتُعَبِّد بود.
تَعَبُد، گوهری است ارجدار که سر آدمی را در برابر خداوند، فرو میافکند و دل را بر شریعت، نرم میکند؛ یعنی وقتی بندگی خدا را پذیرفتیم، بر آستان او سر بساییم. و آنگاه که حقبودن دیانت را باور کردیم، بر معارف آن دل بسپاریم.
شاطرحسین، حقا که باورمندانه به سرای اسلام درآمده بود و بر همهٔ معارف و احکام آن خاشع بود. باورمندی او به دیانت و فروتنی او بر آستان اسلام، از کردار و گفتار او آشکار بود.
۳. راستگوی راستین بود.
هرگز دروغ نمیگفت؛ نه دروغ معروف، آنکه واضح است؛ بلکه حتی دروغ مصلحتی، کاسبانه، تعارفی، و بهشوخی هم نمیگفت.
بنابرمثال: اگر کسی پول درشتی نزد او میآورد که برایش خُرد کند، اگر میتوانست، خرد میکرد، اما اگر در دخلش پول خرد بود، اما آن را لازم داشت، نمیگفت ندارم، بلکه میگفت از دکان بعدی، از جای دیگر، بگیرید. با اینکه این دروغ مصلحتی، مرسوم بود و اصلاً دروغ به حساب نمیآمد.
هرگز از او دروغ نشنیدم؛ هیچ نوع از دروغ را.
۴. فحش نمیداد.
در فحشندادن، مانندی برای ایشان در ذهن ندارم. به شوخی هم فحش نمیداد. حتی به کسانی که سزاوار لعن بودند، مانند قاتلان امام حسین ـ علیهالسلام ـ فحش نمیداد، بلکه آنان را مؤدبانه لعنت میکرد. هرکس، بیاستثنا، نزد او به کسی یا چیزی فحش میداد، مهلتش نمیداد که ادامه دهد؛ فحششنیدن را گناه میدانست، هرچند دیگری به دیگری فحش دهد. صبر نمیکرد تا فحش او تمام شود و به او تذکر دهد و نهی از منکر کند، بلکه اجازهٔ ادامهٔ فحش را نمیداد.
۵. شعارهای دیانت را آشکار میکرد.
مثلاً: هنگامی که اذان ظهر یا مغرب را صلا میدادند. اگر ممکن بود، پای تنور به نماز میایستاد. همیشه وضو داشت. و اگر مشتریان زیاد بودند و توقف پختن نان، ممکن نبود، در همان حال که نان به تنور میزد، با صدای بلند، اذان میگفت. فضا را با رایحهٔ اذان، عطرآگین میکرد.
۶. در مجالس دینی و علمی، حضور همیشگی داشت.
آن زمانها، در اصفهان، محافل دینی و علمی، رونقی شایان داشت. در همهٔ فصلهای سال، در همهجای اصفهان، مجالس سخنرانی و آداب مذهبی، برقرار بود؛ در مسجدها، حسینیهها، خانهها... .
شاطرحسین، بیشتر دانش و معرفت خود را از این مجالس میگرفت.
۷. از حضور در مکانهای شُبههدار، سخت پرهیز میکرد.
زمانی، عروسی یکی از بستگان نزدیکش بود. نوبت نانپختن عصر و شب را تعطیل کرد. دکان نانواییاش را بست و به مجلس عروسی رفت. نزدیک مجلس که رسید، از صداهایی که بیرون میآمد، دانست که مجلس، آلودهٔ به گناه است. برگشت و به مسجد رفت. میدانست که برای نرفتن به آن مجلس، از خویشاوندانش ملامت خواهد شد، اما او رضای خدا را میطلبید و به فرمودهٔ امیر مومنان ـ علیهالسلام ـ در راه رضای خدا، از ملامت ملامتگران باکی نداشت.
شاطرحسین اکنون به سرای دیگر رفته است، اما یاد او و خاطرههای مؤمنانهاش دلم را صفا میدهد.
رضوان الاهی بر او باد.
۱۳ آبان ۱۴۰۳
۱. سفینة البحار، مادهٔ «ورخ».
۲. امام صادق ـ علیهالسلام ـ منیةالمرید.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
از زبان مشاور
🍃 شاطرحسین نایب 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۶) 🔻 اشاره قرارمان با شمایان؛ خو
🍃 پارسای روحانی
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۷)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
اگر گفته شود: از یک روحانی، به مدت ۲۰ سال، هیچ گناهی ندیدهام، عجیب نیست. اگر گفته شود: این روحانی، در این زمان ۲۰ ساله، از هیچکس غیبت نکرد، اندکی سختباور است؛ زیرا ممکن است او، مثلاً: بر اثر شنیدن خبری نادرست، از کسی غیبتی کرده باشد و بعد به نادرستی آن خبر و ناروایی آن غیبت، پی برده باشد و توبه کند و از غیبتشونده، حلالیت بطلبد. اما اگر بگوییم این روحانی، به مدت ۲۰ سال، امام جمعهٔ یک شهر بود و در این زمان بلند، هیچ گناهی از او ندیدیم، از هیچکس غیبت نکرد، به هیچ مؤمنی اهانت نکرد، باور آن سختتر میشود؛ زیرا مردمان، فراوان دیدهاند و شنیدهاند که پارهای از امامان جمعه، در خطبههای نماز جمعه، بهویژه در خطبهٔ دوم، که مسائل سیاسی و اجتماعی بیان میشود، به کسانی اهانت میکنند، فحش میدهند، از آنان غیبت میکنند، به آنان تهمت میزنند. علاوه بر دشمنان، با رقیبان و جناحهای مقابل خود و غیر همفکران خود نیز مدارا نمیکنند و بر آنان میتازند. آنان را سزاوار توهین میدانند، بلکه گاهی آنان را مستحق دشنام و تهمت میدانند و بدگویی از آنان را بر خود واجب میدانند و این کارها را به قصد فریضهٔ شرعی انجام میدهند.
❤️ حکایت مؤمنی پاکدل
کارگری متدین، هر جمعه، عبایی به دوش میگرفت و به نماز جمعه میرفت. در جمعهای، امام جمعه، در خطبهٔ نماز، به آقایی معروف، که همه او را میشناختند و در آن جمع، حضور نداشت، تاخت و به او بد گفت. کارگر مؤمن، برخاست و گفت: «ما از شما شنیدهایم که در غیاب کسی نباید از او بدگویی کرد و اگر حضور ندارد تا از خود دفاع کند، نباید به او نسبت بدی داد. حالا که آقای... در این مجلس نیست. شما چطور از او بد میگویید و به او نسبتهایی میدهید که ثابت نشده؟ این کار شما، خلاف عدالت امام جمعه نیست؟»
امام جمعه، پاسخی نداشت.
آن مرد مؤمن، همان وقت، میان خطبهها، از مصلی بیرون رفت و دیگر هرگز به آن نماز جمعه باز نیامد.
🌷 امام جمعهٔ تقوامند
اما: مرحوم آیتالله سیدمحمدباقر امامی، ۲۰ سال امام جمعهٔ شهر تیران، در استان اصفهان بود. در این مدت بلند، از هیچ مسلمانی غیبت نکرد. به هیچ مؤمنی توهین نکرد. هیچ سخن ناسزایی نگفت؛ چه در خطبههای نماز جمعه، حتی خطبهٔ دوم، چه در غیر خطبهها. هیچ گناهی از او دیده نشد.
سیّدِ امامیِ عزیز، مجتهد بود. ادیب بود. معلم اخلاق بود. و به معنای حقیقی، «عادل» بود. رضوان الاهی بر ایشان باد.
در مقال بعد، باز از فضائل ایشان مینویسیم. به خواست خدا.
۲۵ آبان ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
از زبان مشاور
🌹 به یاد آن فقیه پارسا
(آیتالله سیدمحمدباقر امامی ۲)
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۸)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
پیش از ورود به گوشههایی از زندگی آیتالله سیدمحمدباقر امامی، این سخن جاننواز پیامبرمان را ببینیم:
«مَن وَرَخَ مُؤمِناً فَقَدَ أحیاهُ»؛۱
کسی که تاریخ زندگانی مؤمنی را بنگارد، او را زنده کرده است.
❤️ عارف پاکجان
اگرچه تیران، همیشه عالمانی در ساحَت دیانت داشته و دارد، اما همیشه چنین است که عالمان ربّانی و راهبران خدامدار، در هر عرصه و زمان، اندکشمارند؛ زیرا ایشان، گوهران فضیلتهای مردماناند. ازاینرو، گردونهٔ زمان باید بگردد و چرخ افلاک باید بچرخد و عناصر گوناگون باید زیرورو شوند تا گوهرهای گرانسنگ، تابناکانه، نمایان گردند. و باید که «پدر پیر فلک»، صبوری بسیار ورزد تا آنکه «مادر گیتی»، دگرباره فرزندی «امامیگونه» بزاید.
اگرچه ستارهٔ تابناک وجود آیتالله سیدمحمدباقر امامی از آسمان جامعهٔ ما افول کرد، اما او اکنون در افقی فراتر و پهناورتر، طلوع نموده و آن اخترفروزان را هرگز غروبی نیست.
اگرچه آن عزیز سفرکرده، ما خاکیان را به داغ فراق خویش گداخت، اما با حضور خجستهاش در محفل ملکوتیان، آسمانیان را شادمان ساخت. خوشا آنان با این میهمان ارجمندشان!
💎 خصال نیکو
اگرچه توصیف همه خصلتهای نیکوی آن بزرگمرد و نمایاندن همهٔ زوایای شخصیت ایشان، کاری است ناشدنی، اما دیدن و نمایاندن گوشههایی از اوصاف و کردارهای آن عزیز، دستیافتنی است و غنیمتشمردنی:
۱. اخلاص
تمامی کردارهای ایشان، «خداییرنگ» بود. ما کردار و گفتار و صفتی از ایشان سراغ نداریم که اندکی شائبهٔ غیرخدایی داشته باشد. و این از ارجمندترین خصال آن بزرگوار است. و اینک ما، یکایکمان و تمامی جامعهمان، به این خصلت مبارک، سخت نیازمندیم.
البته، به فرمودهٔ امیر مومنان - علیهالسلام: «الإخلاصُ ثمرة العبادة»؛۲
اخلاص، ثمرهٔ عبادت و بندگی خدا است.
و آن سیّد عابد، از همین طریق به این ثمرهٔ نیکو دست یافت.
در آموزههای دینی ما، به پاکیزگی کردار، بیش از حجم و اندازهٔ کار، بها داده شده است. اگرچه کردارهای آن مرحوم، بسیار است، اما لایههای زیرین و باطن اعمال ایشان، بسیار بیشتر و ارجدارتر از لایهٔ رویین آن است.
دریغا که دیدگان ظاهربین، از نگریستن به گوهر باطن، ناتواناند! افسوسا که حجم کردارها، بیش از جلای باطن کارها، نمایان است! اما نه! چه بهتر که نهانها، در این جهان دیده نشوند، تا بهگاه رستاخیز، که درونها هویدا گردند، شگفتی بیشتر آفرینند.
۲. تقواپیشگی
حرمتنهادن بر همهٔ مرزهای قلمرو خداوند، کاری است سترگ، که آن مرد بزرگ، بهخوبی از عهدهٔ آن برآمد. ایشان، با یاریجستن از خدای سبحان، تا نزدیکای مرزهای عصمت پیش رفت.
۳. شهرتگریزی
در دنیایی که پارهای از مردمان، دیانت و ثروت و سلامت و شرافت و همه چیزشان را میبازند تا به شهرت برسند، آن سید پارسا، چنان از بند این کمند شیطانی رهیده بود که هرگز ذرهای از گرد این غبار نامبارک، بر دامان پاکش ننشست. آن کس را که خدا هست، به این گولزنکهای سرابگون چه حاجت است؟!
۴. مردمداری
آن پارسای سرفراز، از بن جان این سخن امیرمؤمنان - علیهالسلام - را باور داشت که: «میان پیشوا و مردمان، نباید حاجب و مانعی باشد.» او محرم اسرار مردم بود و، در حد توان و امکان، گره از کارشان میگشود. اگرچه در این کار، بسیار آزار میدید و فرسوده میشد. مردمان، کسی را از ایشان به خود نزدیکتر نمییافتند.
۵. محبوب دلها
خدای سبحان تعهد فرموده که هر کس ایمان ورزد و کردارهای نیکو آرد، وی را محبوب دلها کند:
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا»؛۳
پس جای شگفتی نیست که آن سیّد پارسا، در دلهای پاک، محبوبیتی عاشقانه و ارداتمندانه و مکانتی بلند داشت.
خوشا او که سعادتمندانه زیست و عارفانه رحلت کرد و سرفرازانه برانگیخته خواهد شد.
۲۶ آبان ۱۴۰۳
۱. سفینة البحار، مادهٔ «ورخ».
۲. غررالحکم؛ امام علی (ع).
۳. سورهٔ مریم، آیهٔ ۹۶.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
🌹 به کجا چنین شتابان؟!
🖌 نویسنده: مریم یوسفی عزت
🌿 اخلاق و عرفان
مدتی را در ذهنم مشغول چرایی وجود حجم عظیمی از آشفتگیهای اخلاقی، در جامعهٔ کنونی بودم، و به دنبال راهکاری همهجانبه میگشتم:
۱. چرا این همه بیماری روان؟
شخصی را بعد از سالها دیدم. از خانوادهام پرسیدم: چرا ایشان این اندازه پیر و کُند شدهاند؟ چرا باسواد بالایی که دارند، حتی در نوشتن یک یادداشت کوتاه هم، کمتوان شدهاند؟
گفتند: «حسابدار شرکتشان همهٔ اموال او را بالا کشیده و او مشکل اعصاب و روان پیدا کرده و مدتی را در بیمارستان بستری شده. اکنون هم توان کار ندارند.»
از خود پرسیدم: چه میشود که هوای نفس، چنین افسار پاره میکند؟
۲. چرا پارانوئید؟
در تاکسی کنار خانمی نشسته بودم. میگفت: «عروسم میخواهد طلاق بگیرد. میگوید پسرم پارانوئید دارد. آخر، عروسم کمی بیحجابی میکند. چادر نمیپوشد. دعوایشان میشود. به عروسم میگویم: در زمان ما هم مردها گیر میدادند، اما ما اطاعت میکردیم. پسر من بیمار نیست. بدحجابی و بیعفتی تو، او را غیرتی میکند. مرد است دیگر، حساس است.»
بهراستی، غیرت چیست؟ آیا پارانوئید، همان غیرت است؟ مرد مقصر است یا زن؟
۳. آیا مجبورند دروغ بگویند؟
در جمع دوستان و همکارانم بودم. صحبت از لباس و خرید لوازم شد. بعضیشان تا میتوانستند از اطلاعاتشان استفاده کردند تا بفهمانند که آنها از مکانهای گران و لاکچری خرید میکنند. درحالی که من از زندگیشان مطلع بودم و یقین داشتم که حتی از جلوی آن فروشگاه برند، رد نشدهاند.
در سکوت بودم. با خود در اندیشه بودم که بهراستی، روراستی کجاست؟ چرا کسی از آن اطلاع ندارد؟ آیا زندگی لاکچری به انسان ارزش میدهد؟
۴. چرا حرمتها شکسته شده؟
آن روز، با اتوبوس به منزل میرفتم. اندکی بعد، زن و شوهری دعوایشان شد. اطرافیان سعی کردند دخالت نکنند. ناگهان، خانم یک سیلی به آقا زد و آقا هم یک سیلی به خانم! مسافران که خواستند آنها را از هم جدا کنند، دلداری میدانند که زندگی است دیگر، حل میشود. انگار این دلداری، هیزم آتش شد. خانم، برای دفاع از خودش، هرچه خواست از آقا بدگویی کرد، و آقا هم جوابش را میداد.
غرق در حیرت شدم.
عشق چیست؟ حرمت چیست؟ چرا همسران آبروی یکدیگر را حفظ نمیکنند؟ چرا بر صورت هم سیلی میزنند؟
۵. حق استاد بر شاگرد
در جلسهٔ ارائهٔ یکی از دانشجویان، استاد درس، از دانشجو سؤال کرد: «برای این مسئله، چه راهکاری دارید؟» دانشجو، با حالت تمسخر، پاسخ داد: «باید برایتان کلاس خصوصی بگذارم. نوبت بگیرید تا پاسخ دهم. الان خستهام.»
اغلب دانشجویان، خندیدند. سرم را انداختم پایین. شرم کردم. دلم میخواست خودم را بیندازم زیر پای آن استاد. افسوس!
همچنان، این افکار و چراییها، مشغولم کرده بودند و به دنبال راهکار بودم...
پس از مدتی، در یکی از روزهای مطالعاتیام، یک عبارت را در آثار شهید آوینی خواندم؛ «بازگشت به وطن ایمان». چشمهٔ چشمانم جوشید و گفتم: آری، همین است. راه حل همهٔ این بیاخلاقیها و آشفتگیهای جامعهٔ اسلامی، بازگشت به وطن ایمان است.
راستی! ایمان، تنها نمازگزاری و روزهداری نیست. علاوه بر اینها، اخلاق و انسانیت نیز از دین اسلاماند. اخلاق را از دین جدا نکنیم.
به امید خدا.
۱ آذر ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#مریم_یوسفی_عزت
#به_کجا_چنین_شتابان؟!
🌹 کودکیِ بدکام
🖌 نویسنده: مریم یوسفی عزت
🍃 ریشههای عدم فرزندآوری
شوربختانه، جامعهٔ اکنونیما، به سمت دو قطبیشدن در مسائل خانواده، پیش میرود. برخی در فرزندآوری افراط میکنند و رسالت خود را در کثرت تعداد فرزند میدانند. اما برخی دیگر، از وجود حتی یک فرزند، ابراز نفرت و نارضایتی میکنند.
شوربختانهای دیگر، افراط و تفریط در فرزندآوری، از ملاکهای انتخاب همسر شده است، و گاهی، در مشاورههایم مشاهده کردهام که تنها به دلیل معیار تعداد فرزند، از آن ازدواج گذشتهاند.
عقاید آنانی را که افراط میکنند، کاویدهام. همهچیز در آن دخیل است، غیر از اهمیت تربیت فرزند.
و اما برخی از آنانی که فرزنددوست نیستند، ریشه در بدکامی کودکیشان دارد.
اینک، به نمونهای از تفریطها و بدکامی کودکی میپردازیم:
دختر و پسری، برای مشاورهٔ ازدواج، نزدم آمدند. در بسیاری از موارد، شباهت مابین وجود داشت. و این خواستگاری، تنها به دلیل تعداد فرزند، به سرانجام نرسید. دختر به داشتن دو - سه فرزند علاقه داشت، اما پسر، فرزند نمیخواست؛ مگر به شرطها و شروطها، آن هم یک فرزند، ده سال پس از ازدواج.
پسر، شیفتهٔ دختر بود. برای این شیفتگی، روانکاوی و درمانش را پیگیری کرد تا شاید این ازدواج انجام شود.
اکنون، از زبان پسر در جلسهٔ روانکاوی میشنویم:
👨🍼 فرزند ناخواسته و مشغلههای والدین
«من، فرزندی ناخواسته بودم. زمانی که به دنیا میآیم، مادرم محصل و شاغل بوده. شغل مادر در بیمارستان است. اغلب، شیفت شب به بیمارستان میرفت. خودش بارها به زبان آورده که با وجود من بسیار سختی کشیده و گاهی گریه هم میکرده.
من همیشه احساس میکنم یک بار اضافی بودهام. به یاد دارم زمانی که ۵_۶ ساله بودم، پدر و مادرم برای نگهداری از من مجادله میکردند. و هیچکدام، مسئولیت من را نمیپذیرفت. در آخر دعوا، مادرم مجبور میشد من را با خودش به بیمارستان ببرد. آنجا تنها بودم.
هشتساله شدم که برادرم به دنیا آمد. مادرم دیگر به من توجه نمیکرد. دیگر فرصتی نداشت که توجه کند. شاید دوستم نداشت. من به برادرم حسادت میکردم و او را دشمن خود میدانستم. الان، به همین دلیل، دلم نمیخواهد فرزندم، خواهر یا برادر داشته باشد. فکر میکنم اگر دو فرزند داشته باشم، در حق یکیشان ظلم خواهم کرد.
و اما درسهایم: من به معلم و مدرسهام علاقه داشتم. اما والدینم در درسهایم کمکی نکردند؛ مگر پدرم، بسیار کم. برای همین، درس من در مقطع ابتدایی، ضعیف بود و در مدرسه سرخورده میشدم.
اما در سن راهنمایی، معلم خصوصی گرفتم و انواع کلاسهای آموزشی را شرکت میکردم. وضع مالی خانوادهام خوب است. تأمین مالیام میکردند، اما هیچ رنگ و بویی از محبت پدر و مادر ندیدم. برادرم را هم دوست نداشتم.
در آن غربت، به درسخواندن پناه بردم. اکنون، یکی از نخبگان کشوری هستم و میخواهم برای ادامهٔ تحصیلات به خارج از کشور بروم. زیرا به خانوادهام تعلق خاطری ندارم.
من، کودکی نفرتانگیزی داشتهام. پدر و مادرم به من ظلم کردند. من نمیخواهم به یک انسان دیگر ظلم کنم. ضمن اینکه میخواهم تحصیلاتم را ادامه دهم و وجود فرزند مزاحم من است. بنابراین، من هم پدر بدی برای فرزندم خواهم بود.»
🔹 ما با رفتارمان و شیوهٔ تربیت فرزندمان، کیفیت زندگی حداقل یک انسان دیگر را رقم زدهایم.
به امید کارآمدی مسئولیتپذیریهای بهتر و بیشتر!
۴ آذر ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#مریم_یوسفی_عزت
#کودکیِ_بدکام
دعوت به همکاری «اجرایی» و «علمی»
سلام علیکم
یکنفر آقا یا خانم را، به عنوان «دستیار اجرایی و علمی»، به همکاری پارهوقت، دعوت میکنیم.
کارهایمان مجازی و حضوری است.
حقوق متوسط: هرساعت ۵۰/۰۰۰ تومان.
مقدار زمان همکاری: هرهفته حدود ۱۰ ساعت.
داوطلبان محترم، در پی وی پیام دهند.
۶ آذر ۱۴۰۳
14.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بریدهای از فیلم «کتاب قانون»، دربارهٔ غیبتکردن.