دیدار امیرعبداللهیان با سیدحسن نصرالله
وزیر امور خارجه کشورمان در ادامه دیدارهای خود در لبنان با «سیدحسن نصرالله» دبیرکل حزبالله لبنان دیدار و گفتوگو کرد.
🌹 @Mazan_tanhamasir
بعضی عزیزان میگن چرا میگین اسرائیل بازنده است؟ اینهمه زن و بچه فلسطینی رو شهید کرده ، اونوقت شما میگین بازنده است؟؟
در پاسخ باید عرض کنم که آیا اسرائیل به غزه حمله کرد تا زن و بچه بکشه؟ البته نه اینکه از این موضوع ناراحت باشه ولی آیا هدفش این بود؟
خیر
اسرائیل میخواست اسرای خودشو آزاد کنه، آیا موفق شد؟
میخواست همه غزه رو تصرف کنه، آیا تونست؟
میگفت میخوام حماس رو نابود کنم، آیا حماس نابود شد؟
تلاش داشت ابهت خودشو احیا کنه، احیا شد؟
بله دوستان، اسرائیل شکست خورده و به تعبیر حضرت آقا اسرائیل ضربه فنی شد. ✌️
اما بازنده ای که دستش به خون هزاران بی گناه آغشته است و ان شاءالله همین خونها باعث نابودی سریعتر اون خواهد شد.
✍ #سعیدیسم
🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی زیر سایه جمهوری اسلامی .... 🇮🇷
#امنیتاتفاقینیست
🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 اجرای حرکات ورزش باستانی در حسینیه امام خمینی در ابتدای دیدار مدالآوران ورزش کشور با #رهبرمعظمانقلاب
👌بسیار زیبا! ماشاءالله به این بزرگمردِ کوچک👏👏👏
🌹 @Mazan_tanhamasir
ای رفیقی که همه زحمت ما گردن توست…
ما محال است که دست از سر تو برداریم💚
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله✋
🌙 #شب_جمعه
🌹 @Mazan_tanhamasir
مداحی_آنلاین_بال_و_پرم_باش_پویانفر_هلالی.mp3
3.33M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃بال و پرم باش تاج سرم باش
🍃به یاد من شبای جمعه تو حرم باش
🎙 #عبدالرضا_هلالی
🎙 #محمدحسین_پویانفر
⏯ #استودیویی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌙 #شبتون_حسینی
🌹 @Mazan_tanhamasir
❣#سلام_امام_زمانم❣
#مولایمن!
••
🍃چشم ها منتظرند،
آنگاه که مظلومانه به خانههای ویران شده، نگاه میکنند.
آنگاه که مضطربانه، میان آوارها به دنبال عزیزانشان میگردند.
و در آن لحظه های دردناک،
که شاهد به شماره افتادن نفسها میشوند.
👌آری همۀ چشم ها منتظرند.
⚡️منتظر روزی که به پرچمتان نگاه کنند و از شوق، بارانی شوند.
⚡️ منتظر روزی که ظهورتان، سرنوشت این عالم تاریک را به صبح برساند...
یک دنیا، چشم انتظار لحظۀ دیدار است...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج...💚
✍🏻 ریحانه رضازاده
🌹 @Mazan_tanhamasir
1_1110879038
9.74M
📜 قرائت #دعای_عهد
🎊 تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
#امام_خمینی ره:
اگر هر روز #دعای_عهد خواندی ، مقدراتت عوض میشود...⚡️
✅ امروز محکمتر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
التماس دعا ....🌷
#تکتکاعمالمرانذرظهورتمیکنم
🌹 @Mazan_tanhamasir
#حدیث: امام صادق (ع) فرمودند:
هر مومنی آرزوی خدمت به مهدی (عج) را داشته باشد و برای تعجیل فرجش دعا کند؛
کسی بر قبر او میآید و او را به نامش صدا میزند که:
فلانی مولایت صاحب الزمان ظهور کرده اگر میخواهی به پا خیز و به خدمتش برو
و اگر میخواهی تا روز قیامت بخواب.
پس عده زیادی به دنیا باز میگردند؛(رجعت)
📚مکیال المکارم
🌹 @Mazan_tanhamasir
AUD-20210917-WA0004.mp3
6.56M
" #ندبههای_دلتنگی"
"این معز الولیاء و مذل الاعداء"
♻️ کجایی ای عزت بخش دوستان و
خوارکننده دشمنان؟؟؟
"لَيْتَ شِعْري، اَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوي، بَلْ اَيُّ اَرْض تُقِلُّكَ اَوْ ثَري"
♻️ اي كاش ميدانستم خانه#ات در كجا قرار گرفته، بلكه ميدانستم كدام زمين #تو را دربرداشته؟؟؟
"هَلْ اِلَيْكَ يَا بْنَ اَحْمَدَ سَبيلٌ فَتُلْقي"،
♻️ آيا به جانب #تو اي پسر احمد، راهي هست تا ملاقات شوي؟،
" وَاجْعَلْ صَلوتَنا بِهِ مَقبُولَةً، وَذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَةً وَدُعآئَنا بِهِ مُسْتَجاباً، "
♻️ خدايا به وسيله #او نمازمان را پذيرفته،و گناهانمان را آمرزيده و دعاهايمان را مستجاب گردان...
آمین یارب العالمین 🤲
🌹 @Mazan_tanhamasir
🔴شرافت اگر انسان بود...
👌احسنت بر پزشکِ باشرف ایرانی
🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅گفتگوی رونالدو با مردم فلسطین...
🔴ما میدانیم که شما چه دردهایی کشیدهاید.
من یک بازیکن بسیار مشهور هستم؛ ولی قهرمان واقعی شما هستید. امید خود را از دست ندهید. دنیا با شماست. ما نگران شما هستیم و من با شما هستم.
✍ نه مسلمان است و نه اسرائیلِ کودککش دشمنِ سرزمین او بوده است ..
ولی انسان است و باوجدان...
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🌹 @Mazan_tanhamasir
✅ایمان خود را تا قبل از ظهور تکمیل کنید
✍️#استاد_پناهیان:
امام صادق(ع) میفرماید: ایمان خود را تا قبل از ظهور تکمیل کنید. چون در لحظات ظهور ایمانها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار میگیرند. هیچ وقت یک امام معصوم سخن به گزافه نمیگوید. آخرالزمان شبیه آخر عمر یک انسان است که در روایات دارد ابلیس بیشترین فشارش را در لحظات پایان عمر انسان بر انسان تحمیل میکند.
در پایان دوران غیبت و غربت و آغاز دوران ظهور که مرگ ابلیس را به همراه دارد طبیعی است که او فشار بیشتری وارد کند. اتفاقا ما که درایت ابلیس را داریم و یا بیشتر از او باید بفهمیم، انَّ کَیدَ الشیطان کانَ ضَعیفا. ما باید خیلی خوب دست ابلیس را بخوانیم.
🌹 @Mazan_tanhamasir
✍ قدمهایی برای خودسازی یاران
✨امـــــام زمــــــان✨
عج الله تعالی فرجه الشریف
⇦قدم اول: نماز اول وقت
⇦قدم دوم: احترام به پدرومادر
⇦قدم سوم: قرائت دعای عهد
⇦قدم چهارم: صبر در تمام امور
⇦قدم پنجم:وفای به عهد با امام زمان
⇦قدم ششم: قرائت روزانه قرآن
⇦قدم هفتم:جلوگیری از پرخوری وپرخوابی
⇦قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه
⇦قدم نهم: غیبت نکردن
⇦قدم دهم: فرو بردن خشم
⇦قدم یازدهم: ترک حسادت
⇦قدم دوازدهم: ترک دروغ
⇦قدم سیزدهم: کنترل چشم
⇦قدم چهاردهم: دائم الوضو
⇦قدم پانزدهم: محاسبه نفس
🍃أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🍃
🌸برای تعجیل در امر فرج🌸
❖ #صلـــوات ❖
🌹 @Mazan_tanhamasir
4_5830388580714809958.mp3
5.61M
گلایه های امام عصر ارواحنافداه : شیعیان ما به اندازه آب خوردنی مرا نمی خواهند!
فرمودند برای من مثل یک زندانی و یا شفای یک مریض دعا کنید...😔
#لطفا_نشر_دهید
🌹 @Mazan_tanhamasir
🔥ابلیس به پنج علت بدبخت شد:
①-اقرار به گناه نکرد
②-از کرده پشیمان نشد
③-خـــــود را ملامت نکرد
④-تصمیــــم به توبه نگرفت
⑤-و از رحمت خدا نامید شد.
🌟اما آدم به پنج علت سعادتمند شد:
①-اقرار به گناه کرد
②-از کرده پشیمان شد
③-خــود را سرزنش کرد
④-تعجیــــــل در توبه کرد
⑤-وبه رحمت حق امید داشت.
#شبتون_بخیر 💐
🌹 @Mazan_tanhamasir
❣#سلام_امام_زمانم❣
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اے آنڪہ عزیزے و مرا جانے و جانان
صد یوسف مصرے ز غمٺ،سر بہ بیابان
اے ڪاش بیایے و بگویند ڪہ آمد
بر مصرِ وجودِ منِ قحطے زده، باران
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
🌹 @Mazan_tanhamasir
1_1110879038
9.74M
📜 قرائت #دعای_عهد
🎊 تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
#امام_خمینی ره:
اگر هر روز #دعای_عهد خواندی ، مقدراتت عوض میشود...⚡️
✅ امروز محکمتر #عهد سربازی و یاریم را تمدید میکنم.
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
التماس دعا ....🌷
#تکتکاعمالمرانذرظهورتمیکنم
🌹 @Mazan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┄❁بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ❁┄•
#ببین و #گوش_کن
آینده به کسانی تعلق دارد که به زیبایی رویاهای خود ایمان دارند🌱
ســلام وعرض ادب همراهان گرانقدر🌺
روز پاییزی اول هفته و تازه نفستون بخیر و شادی و مملو از لطف الهی انشاءالله😊
حال دلتون چطوره؟؟
الهی امید و لبخند مهمون دلتون باشه❣
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
دوره دبیرستان درسم خیلی خوب بود طوریکه همه فکر میکردن حتما پزشکی قبول میشم اما خودم دنبال راهی بودم که بتونم با اون به خدا برسم. بالاخره در دوره ی پیش دانشگاهی تصمیم گرفتم دانشگاه نرم و برم حوزه....
سال آخر دبیرستان به همراه خانواده ام برای ادامه زندگی آمدیم تهران، چون برادرم که دو سال از من بزرگتر بودن، در تهران دانشگاه قبول شده بودن و ما بخاطر ایشون هجرت کردیم که من همیشه از این هجرت در اون سالها ناراحت بودم حتی با همون تفکر ساده ی خودم یه مدتی با خدا قهر کردم که چرا ما اهواز رو ترک کردیم اما نمیدونستم که قراره داستان های زیبایی رو خدا برام رقم بزنه، بالاخره حوزه چیذر در تهران قبول شدم و چون خیلی دوست داشتم زود ازدواج کنم😅 خداوند دعام رو مستجاب کرد و بلافاصله بعد از قبولی در حوزه و در سن ۱۷ سالگی ازدواج کردم و جالب اینجا بود که اون روزها خیلی به شهید مفتح متوسل میشدم که کمکم کنن یه همسر مومن و انقلابی قسمتم بشه.
همسرم از خطه سرسبز شمال بودن و بخاطر اینکه در دانشگاه تهران رشته ی پزشکی قبول شده بودن سه چهار ماه بود که به تهران اومده بودن.
ازدواج ما، ماجرای جالبی داشت. من مادرم روانشناس بنیاد شهید بودن و ایشون هم دوست داشتن با یک فرزند شهید ازدواج کنن برا همین چندبار به بنیاد شهید رفته بودن تا بتونن از طریق اونجا با یک فرزند شهید آشنا بشن که چندین بار هم با مامان خودم خواستگاری رفتن و بالاخره یکی از همکاران مادرم به همسرم گفتن این خانمی که باهاشون خواستگاری میری یه دختر خانم دارن که حوزه درس میخونن و همسرم هم یه روزی که رفته بودن بنیاد شهید که یه خواستگاری دیگه ای با مادرم برن، توی راه با مادرم مطرح کرده بودن که اجازه میدید بنده خواستگاری دخترتون بیام؟
همسرم سه سال از من بزرگتر بودن و ۲۰ سالشون بود، این رو هم بگم که کل فامیل پدری و مادریم هم با ازدواج در این سن، بشدت مخالف بودن. به هرحال با وجود همه ی انرژیهای منفی ای که از جانب فامیل به سمت من سرازیر میشد که چرا داری با آدمی که نه پول داره و نه ماشین و حالا حالاها درسش طول میکشه ازدواج میکنی؟!!
ما واقعا زندگی رو با هم از صفر شروع کردیم منکه تک دختر بودم و به نوعی در ناز و نعمت بزرگ شده بودم هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم با سختیهای یک زندگی دانشجویی و با دست خالی، به میدان زندگی وارد بشم اما انگار تقدیر یه جوری رقم خورده بود که خداوند رشد من رو در این ازدواج قرار بده، بالاخره من جنوبی، همسرم شمالی، من حوزه، ایشون دانشگاه ولی ما وحدت حوزه و دانشگاه رو به دعای شهید مفتح رقم زدیم😁
من از اولش هم یعنی قبل از ازدواج خیلی به بچه علاقه داشتم خیلی زیاد بطوریکه توی خواستگاری چندین بار به همسرم تاکید کردم که من بچه ی زیاد دوست دارم دلم میخواد ۴ تا بچه داشته باشم. اون موقع یعنی اواخر دهه ی هفتاد، بشدت با فرزندآوری مقابله میشد و تبلیغات خیلی گسترده و وسیعی ای در این زمینه صورت میگرفت طوری که همه ی اطرافیان ما به یک بچه بسنده کرده بودن، حتی متاسفانه بچه مذهبی هامون...
وقتی ما زندگیمون رو شروع کردیم، یه کم بابت گذران زندگی اذیت شدیم. البته خداوند لطفش رو در حق ما کامل کرد و هیچ وقت دستمون جلوی کسی دراز نشد، الان که ۲۵ سال از عقدمون گذشته واقعا میگم خدا رو شکر که از ابتدای زندگی روی پای خودمون ایستادیم و رزاقیت خداوند رو با تمام وجود لمس کردیم.
اونموقع قانونِ دانشگاه علوم پزشکی این بود که هرکس دو سال و نیم از درسش گذشته باشه تازه میره تو نوبت تا یه سوییت در حد یک اتاق توی خوابگاه دانشجویی بهش بدن. به همین دلیل بهمون خوابگاه نمیدادن که مجبور شدیم یکسال و نیم عقد بمونیم که خیلی واقعا سخت بود ایشون خوابگاه، من خونه ی بابا، بالاخره رفت و آمد چون یکطرفه بود کار سخت میشد و همزمان با من، برادر هم عقد کردن که واقعا کار رو در دوران عقد، دو چندان سخت ولی خاطره انگیز کرده بود.
خلاصه ما با حداقل امکانات بدون هیچ گونه تشریفات، ازدواج کردیم و فقط یک حلقه خریدیم. پدرمم اعتقاد خیلی محکمی داشتن که به بچه هام به هیچ عنوان کمک نمیکنم باید روی پای خودشون بایستن و مادرم هم که یه دونه دختر داشتن اصرار داشتن که حتما عروسی بگیریم به هرحال خانواده ی همسرم هم چندان وضع مالی خوبی نداشتن ما دلمون نمیومد اذیتشون کنیم فقط اینو بگم که همه چیز رو خدا جور کرد و عروسی به ساده ترین شکل ممکن صورت گرفت.
ادامه در پست بعدی 👇👇
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
یادمه برای اولین بار چله عاشورا رو زمانی گرفتم که دیدم یکسال و نیم از عقدمون گذشته و هنوز هیچ سرپناهی نداریم که بریم زیر یک سقف باهم زندگیمون رو شروع کنیم لذا متوسل شدم به اقااباعبدالله الحسین علیه السلام و چله زیارت عاشورا گرفتم تا قبل از اون گاهی زیارت عاشورا میخوندم ولی چله نگرفته بودم روز ۳۸ ام از چله بود که همسرم با خوشحالی اومد خونمون و بهم گفت توی پاکدشت ورامین، خوابگاه دانشکده بهداشت حاضر شده به ما یه سوئیت بده. باورم نمیشد داشتم بال در میاوردم از خوشحالی و بالاخره بدست عنایت سیدالشهدا علیه السلام ما در مرداد سال ۸۰ بعد از یکسال و نیم عقد رفتیم سرخونه و زندگیمون.
اون موقع فقط ۱۵۰۰۰ تومن همسرم درآمد داشتن که اونم از شیفتهای شبانگاهی که در کتابخونه بیمارستان سینا می ایستادن درمیاوردن یعنی بعضی شبها مجبور بودن خونه نیان و من توی اون منطقه که واقعا به بیابون بیشتر شبیه بود تا خوابگاه از ترس گاهی شب تا صبح توی اون سوییت راه میرفتم.
سه ماه ما اونجا زندگی کردیم که من دوباره شروع کردم چله گرفتن که بلکه از اون مکان هجرت کنیم آخه عینِ این سه ماه کلا خوابگاه آب نداشت و ما برای آب شرب و ظرف شستن و غیره باید کلی مسافت میرفتیم. یه خوابگاه دیگه که دبه دبه آب بیاریم واقعا شرایط اونجا از نظر زندگی سخت بود.
بعد از سه ماه و با عنایت مجدد حضرت سیدالشهدا علیه السلام به ما توی کیلومتر ۱۴ جاده مخصوص کرج شهرک دانشگاه تهران خونه دادن که البته سوئیت اونجا از سوییت قبلی خیلی کوچکتر بود، ماهم که دیدیم همسرم واقعا داره از درس خوندن عقب می افته بخاطر اینکه هم باید درس سنگین پزشکی رو میخوندن، هم کار میکردن تصمیم گرفتیم همه ی جهاز من رو بفروشیم و پولش رو بذاریم پیش دوست داداشم در بازار تا باهاش کار کنه، که یه مبلغی کمک خرج بهمون برسه و هم همسرم فرصت بیشتری پیدا کنه درس بخونه.
یه نکته که این وسط جا انداختم اینکه وقتی همسرم اومدن خواستگاری من بهشون گفتم من دوست دارم مهریه ام ۱۴ سکه باشه که همون رو هم بعد از ازدواج هم زبانی و هم قانونی به همسرم بخشیدم چون دوست داشتم در جوار حضرت زهرا سلام الله علیها در بهشت باشم البته والعاقبه للمتقین خدا باید رحم کنه که عاقبتمون ختم به این آرزو بشه.
سه ماه بعد از ازدواج و در حالیکه ما تازه ساکن یک اتاق ۱۲ متری در خوابگاه شهرک دانشگاه تهران شده بودیم با اصرارهای پی در پی بنده و دوباره بدست عنایت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و با چله عاشورا خداوند به ما یک دختر نازنین هدیه داد که متاسفانه به جای تبریک و پشتیبانی از جانب خانواده ها، خیلی شماتت شدم اما اونقدر عشق مادر شدن در من متبلور بود که گویا گوشهام، هیچ نقدی رو نمیشنید، دوران بارداری فوق العاده سختی رو گذروندم تماما ویار سنگین و تمام بادرای من بدنم کهیر میزد اما عشق به مادر شدن تمام سختیها رو برای من آسون میکرد.
بهمن ۸۱، الحمدلله دخترم طبیعی بدنیا اومد. اونقدر دوران بارداری و زایمانم سخت گذشته بود که همه به من میگفتن تو دیگه بچه نمیاری ولی من همچنان گوشم بدهکار نبود. 😅
استاد زنان همسرم موقع زایمان اومدن بالاسرم، یک دکتر بسیار مومن و بسیار دلسوز و مهربان مثل یک مادر در بیمارستان نجمیه زایمان کردم.
هنوز دخترم یکماهش نشده بود که خوابگاه به ما یک سوییت دو اتاقه داد و البته اون پولی که از جهاز داده بودم، دوست داداشم که متاسفانه با اون پولا و پول سایر مردم فرار کرد رفت خارج از کشور که ما واقعا یک لحظه احساس کردیم پشتمون خالی شد ولی من چون مطمئن بودم وعده های الهی حقه به همسرم گفتم نگران نباش ما تقوا پیشه کردیم زود ازدواج کردیم با دست خالی و به خدا ایمان داشتیم و زود بچه دار شدیم پس خداوند هم به ما رحم میکنه و همین هم شد دخترم فاطمه خانم سه ماهش بود که یه وام برامون جور شد و با اون پول همسرم یک پیکان سفید دهه ۶۰ 😄خریدن و هر وقت میخواستن برن دانشگاه با اون پیکان مسافر میزدن تا دانشگاه و اینجوری درآمدمون تامین می شد.
دخترم ماشاءالله بمب انرژی بود فوق العاده باهوش و فعال، طوریکه همه بهم میگفتن همین یدونه بسه، دیگه به بچه فکر نکن ولی من از بعد از دو سالگی دخترم به همسرم اصرار میکردم که بیا برای فاطمه یه همبازی بیاریم بالاخره با همه تبلیغات منفی ای که اطرافیان میکردن، دخترم ۴سال و ۵ ماهش بود که خداوند پسرم رو به ما داد اما واقعه ی تلخی که در دوران بارداریم رخ داد این بود که متاسفانه برادرم در اثر سانحه ی تصادف فوت شد، اونموقع من ۴ ماهه باردار بودم و دیگه پدرمم در جمع ما نبود.
ادامه در پست بعدی 👇👇
🌹 @Mazan_tanhamasir
#تجربه_من
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_سوم
خیلی روزهای سختی بود ۴۰ روز که از فوت برادرم گذشته بود احساس کردم روحم داره تحلیل میره پیش خودم گفتم من باید کاری بکنم وگرنه این بچه که پیش من امانته از دستم میره.
شروع کردم به حفظ قرآن و عمل به احادیث، یادمه وقتی به آیه ی "ولنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص ....و بشرالصابرین "رسیدم انگار خداوند به من یک صبر جمیل عطا کرد و باقیمانده ی بارداریم رو به لطف و عنایت الهی با صبری عجیب گذراندم طوریکه به سایر برادرانم و مادرم هم دلداری میدادم و با خواندن روایات و احادیث و آیات اونا رو دعوت به صبر می کردم.
بالاخره پسرمم الحمدلله در یک بیمارستان دولتی طبیعی بدنیا اومد زیر دست یک رزیدنت اما همه چیز خوب پیش رفت به لطف الهی. ما اونموقع دیگه پیکانمون رو عوض کردیم و پراید خریدیم و همسرم هم اونموقع دیگه اینترن شده بودن، توی یک موسسه ی کلاسهای رزیدنتی، یک کار دفتری بهشون پیشنهاد شد که گاهی از دانشگاه و بیمارستان به اونجا میرفتن و درآمد مون به برکت بچه ی دوم خیلی بهتر شده بود.
بالاخره موعد خوابگاه ما تمام شد و ما به خاطر اینکه دخترم یک مدرسه ی خوب و مذهبی بره اومدیم سمت میدان بهارستان خونه اجاره کردیم و من به همسرم گفتم خیلی دلم میخواد برای بچه سوم اقدام کنیم اما متاسفانه چون ایشون برای تبلیغات موسسه در ماه سه هفته رو به شهرهای مختلف میرفتن واقعا نبودن که بخواییم در مورد این قضیه حتی کمی صحبت کنیم😔
پسرم آقا محمدمهدی که ۵ سالش شد ما تصمیم گرفتیم فرزند سوم رو بیاریم که خداوند زینب خانم رو قسمتون کرد. فاصله سنی پسرم با دختر دومم ۶ سال و ۳ ماه شد که بنظرم زیاد بود اما چه میشه کرد زمان رو به عقب نمیشه برگردوند.
دختر اولم که خیلی ریز نقش بود ناگهان در ۱۲ سالگی رشد عجیبی کرد طوریکه هرجا میرفتم فکر میکردن ۱۸ سالشه و براش خواستگار می آمد. همین شد که ما تصمیم گرفتیم ایشون رو برای ازدواج و پذیرش مسئولیت زندگی تربیت و آماده کنیم. ناگفته نماند که ایشون هم مثل مامانش علاقه داشت زود ازدواج کنه😅
در این حین هم همسرم تخصص بیهوشی قبول شدن ولی در شهر قزوین من بخاطر مدرسه ی بچه ها و فضای فرهنگی ای که در تهران براشون فراهم کرده بودیم مجبور شدم تهران بمونم و ایشون رفتن قزوین روزهای سختی بود ولی انگار خداوند توانِ موتور وجود من رو چندین برابر کرده بود هم بچه داری هم خانه داری هم خرید بیرون و هم درس میخوندم برای امتحان کنکور سطح ۳ حوزه ولی همه ی سختیهایی که گذروندم توام با رشد بسیار زیادی بود هر سختی با خودش یک جهش عجیب و رشد تصاعدی داشت.
بالاخره دخترم در سن ۱۷ سالگی با همسرشون که طلبه بودن در اسفند ۹۷ روز میلاد امام جواد علیه السلام در کهف الشهدای تهران یک عقد بسیار معنوی و زیبا کردن و منم تمام ۱۲ سالگی تا ۱۷ سالگی ایشون درِ خونه ی تمام شهدا و صلحا و امام رحمه الله علیه و تمام ائمه اطهار رفتم که خداوند یک همسر باتقوا و با ایمان قسمتشون بکنه.
زمان عقد دخترم من سر فرزند چهارم باردار بودم و دختر بزرگم کلاس دهم بودن بعد از عقد مدرسه فهمید و ایشون رو بخاطر مصوبات دور از دین و شرعِ وزارت آموزش پرورش😡 اخراج کردن اما ما برامون مهم نبود ایشون درسشون رو غیرحضوری ادامه دادن و منکه یک مقدار سختی کار برای آماده کردن دخترم برای عقد بهم فشار آورده بود در ۳۶ هفتگی یعنی ۹ روز بعد از عقد دخترم زایمان زودرس داشتم ولی به لطف الهی دخترم ریه ش کامل بود و زیر دستگاه نرفت.
سر بچه دوم به بعد هیچ وسیله ای اعم از تختخواب و کریرو حتی لباس بچه هام رو نخریدم بلکه با دوستان مشترکمون عوض بدل میکردیم و این بود که میتونم بگم تقریبا بالای ۹۵ درصد با هزینه ی خیلی ناچیز سه تا بچه ی بعدی رو زایمان کردم و دوران کودکیشون تا سه سالگیشون رو گذروندم با اینکه همسرم از نظر وضع مالی هیچ مشکلی نداشتن که مایحتاج بچه ها رو تهیه کنن ولی ما اون هزینه رو برای مناطق سیل زده و زلزله زده میفرستادیم و خداوند هم برکتش رو چندین برابر به زندگی ما نازل میکرد.
👈 ادامه دارد...
🌹 @Mazan_tanhamasir
❗️ماجرای زندگی این بانوی ولایی درسی برای همه است که بخاطر اطاعت از امامخامنهای و ازدیاد نسل مهدوی به حرف و نیش و کنایه هیچ کسی توجه نکرد و ۶ فرزند بدنیا آورد...
لطفا حتما باتوجه زیاد این مطالب رو بخوانید و نظرتون رو برامون بفرستین....👇👇
@Yaa_ss
بنظرتون مابقی ماجرای این بانوی عزیز رو امروز بفرستم یا فردا؟
به درخواست دوستان عزیز تنهامسیری، مابقی ماجرای این بانوی جهادگر رو میفرستم ...😊
اگه همهی مذهبی ها مثل این خانوم عمل کنن و فرزندآوری رو تکلیف خودشون بدونن و بعنوان جهاد و برای رضای خدا و بدون ترس و بدون توجه به نیش و کنایه اطرافیان بیان وسط، مطمئنا مشکل پیری جمعیت حل میشه.... و باری از دوش امام خامنهای برداشته میشه....
حالا قسمتهای بعدی زندگی ایشون، عجیبتر و خارقالعاده است!
کانال تنهامسیری های مازندران
#تجربه_من #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #ساده_زیستی #سبک_زندگی_اسلامی #قسمت_سوم خیلی روزهای سختی ب
#تجربه_من
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_چهارم
وقتی زهرا خانم فرزندچهارمم یکساله بود، در حالیکه مادر همسرم حال بسیار وخیمی داشتن بخاطر بیماری سرطان و چندوقت پیش ما بودن، من با توکل به خدای منّان و توسل به اهل بیت علیهم السلام اقدام کردم برای فرزند پنجم...
با وجود اینکه جو جامعه همچنان با فرزندآوری زیاد مخالفه و با وجود اینکه میدونستم جو جامعه هیچ جوره کنار نمیاد با اینکه کسی عروس یا داماد داشته باشه، باز هم بچه بیاره اما یه نکته ی خیلی مهم و ظریف برای بنده حائز اهمیت بود و اونم اینکه طبق فرموده ی علامه طباطبایی (ره) ما برای ابدیت خلق شدیم پس چه اهمیت داره در زندگی دو روزه ی این دنیا مقداری در راه خدا سیلی بخوریم یا حرف های تند بشنویم.
ما اقدام کردیم اما انگار این بار قسمت بود کمی انتظار بکشیم، یکسال از اقدامم گذشته بود که فاطمه خانم دختر اولم بهم خبر داد که بارداره😍 قاعدتاً باید از تصمیمم منصرف میشدم ولیکن چون تصمیمم رو گرفته بودم که هرجور شده انقلابم رو یاری کنم و فرمایش رهبرم رو اطاعت کنم، بازم با نذر و توسل های زیاد به مسیرم ادامه دادم.
انگار دست تقدیر اینجوری رقم زده بود که تحت یه امتحان بزرگ قرار بگیریم چرا که بلافاصله بعد از فاطمه خانم و در فاصله ی یکماه از ایشون منم باردار شدم اما اینبار یک بارداری بسیار سخت، ۴ ماه تمام توی رختخواب بودم و اینبار کاااااملا دست تنها
همسرم دقیقا عین این ۴ ماه ماموریت بودن برای ساختن واکسن ایرانی برای کرونا و شاید هر دو هفته یکبار نصف روز میومدن منزل...
خونه ی جدید رفته بودیم و هزینه های سنگین جابجایی تقریبا به معنای واقعی کلمه دست ما رو خالی کرده بود با یه بچه ی ۲ ساله که بخاطر اینکه چندوقت از مادر همسرم با افتخار نگهداری کرده بودم و مجبور بودم زهرا کوچولو رو بذارم پیش مادرم اضطراب جدایی گرفته بود و دائم بهم میچسبید و منو رها نمیکرد.
اینم بگم که مادر همسرم دقیقا همون ماهی که من باردار شدم به رحمت خدا رفتن 😔 و شرایط یه جوری شد که کار کفن و دفن ایشون با من بود.
و مادرم که بشدت با بارداری مجدد بنده مخالف بودن وقتی متوجه شدن که من همزمان با دخترم باردار شدم منو تنها گذاشتن و رفتن...
حالا من بودم و یک دختر باردار که تجربه ی اولش رو داشت میگذروند و یک پسر نوجوان و یک دختر ۷- ۸ ساله که باید کلاسهای تابستونیش رو مدیریت میکردم و یه بچه ی طفل معصوم که اضطراب جدایی داشت. و شرایط اقتصادی بحرانی و نبودنِ مطلق همسرم🤦♀
یه سحر(بین الطلوعین ) در اوج ناتوانی جسمی و روحی با خدای خودم خلوت کردم و گفتم خدایا من دین تو رو با تمام توانم نصرت میکنم تو هم خودت گفتی "إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ"
گفتم خدایا من در راه اهداف دین مبینت تنها شدم ممنونم ما رو با چیزایی که ادعاشون میکنیم و در حد خودمونه امتحانمون میکنی ولی کمک کن سربلند بیرون بیام. و در آخر متوسل شدم به حضرت خدیجه و حضرت آسیه و حضرت مریم و حضرت فاطمه بنت اسد وحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهم اجمعین و گفتم شما در راهی که من الان توش هستم تنها بودید من ظرفیت وجودی شما رو ندارم منو تنها نگذارید.
و برای تمام این بزرگواران چهل حدیث کساء نذر کردم از طرف چهل شهید بزرگوار، در اثنای این چله بودم که یه روز یکی از دوستانم که آشپز مومن و ماهری هستن و مدتها بود ازشون خبر نداشتم، معجزه آسا زنگ زدن حال منو بپرسن. خیلی خوشحال شدم چون مثل یک فرشته ی نجات اومدن توی زندگیم و قرار شد هر چند روز یکبار بیان برای من چند نوع غذا با وضو و ادعیه ی خاص درست کنن و چون شرایط اقتصادی ما رو میدونستن اصرار کردن که هزینه ای دریافت نکنن ولی به اصرار بنده با کمترین هزینه ای که حتی نمیشه تصورش رو کرد، تقبلِ دستمزد کردن...
و در همین بحبوحه بود که خدا یه فرشته ی نازنین و مومن دیگه رو برام فرستاد که با اینکه هیچ وقت همدیگه رو ندیده بودیم و همسرشون به شدت مخالف کار خانمشون در منزل دیگران بودن، هفته ای یکی دوبار میاومدن منزل ما و دقیقا مثل یک خواهر دلسوز بلکه صمیمی تر در کار منزل به من کمک میکردن...
باورم نمیشد اینقدر قشنگ این پازل بدون هیچ مشکلی و فقط با توسل و توکل در یک سحرگاه زیبا که هنگام استجابت دعاست چیده بشه ❤️
اون ۴ ماه سخت تمام شد و من از ویار خیلی سخت رهایی پیدا کردم همسرم از ماموریت برگشتن و من اواخر ۵ماه بودم که ناگهان در شب دهم محرم تب وحشتناکی کردم گویا امتحانات الهی اینجور قرار داده شده بود که من در کوره ی این امتحان کاملا ورزیده بشم، بله من کرونا گرفته بودم یک کرونای بسیار سخت...
👈 ادامه در پست بعدی...
🌹 @Mazan_tanhamasir