🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #خاکریز_خاطرات
◻️خاطره آیتالله مکارم شیرازی از اخلاص سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
✍️مردم از شجاعت وی صحبت میکنند ولی میخواهم از اخلاص این شخصیت کمنظیر بگویم که چند سال پیش که دیداری داشتیم بعد از اتمام صحبتها از آقایان خواستند بیرون بروند و کفن خود را آورده و خواستند امضا کنیم.
این حرکت شهید سلیمانی نشان میدهد که وی از همان زمان به فکر رفتن بود و ثانیاً نمیخواست مردم بدانند که او این کفن را آورده است که این اخلاص قابلتوجه و ستودنی است.
◾️خبرگزاری تسنیم
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #خاکریز_خاطرات
◻️کوچیک که بودم وابستگیم به بابا انقدر زیاد بود که بعضی روزها اگر تهران بود،میرفتن دفترشون و محل کارشون من و با خودشون میبردن! توی اون دفتر یه اتاق کوچیک بود با یه جا رختی و سجاده و یه یخچال خیلی کوچیک..
جلسه های بابا که طولانی میشد به من میگفتن برو تو اون اتاق استراحت کن توی یخچالم آبمیوه و آب و یه طرف تافی بود! از همون تافیایی که پوستشون رنگی رنگی بود و وسطشون شکلات. ساعت ها میشد تو همون اتاق میشستم که جلسه های بابام تموم شه برم پیشش!
از توی یخچال چندتا تافی میخوردم آبمیوه میخوردم آب معدنی که بود میخوردم یه جوری سر خودمو گرم میکردم..
وقتی جلسه های بابا تموم میشد سریع با کاغذ و خودکار میومد تو اتاق،میپریدم بغلش منو میشوند روی پاهاش میگفت بابا چیا خوردی هرچی خوردی بگو میخوام بنویسم!
دونه دونه بهش میگفتم حتی تا آب معدنی و یه دونه شکلات!
موقع رفتن دستمو که میگرفت بریم سر راه اون کاغذ و به یه نفر میداد میگفت بده حسابداری..
دختر من این چیزا رو استفاده کرده بگو پولشو حساب کنن یا از حقوقم کم کنن! اونوقت چجوری ما ۸/۵ میلیارد پول مردم با این کشور که بابام جونشو براشون داد، میتونیم از سفره ی مردم برداریم؟! خدایا تو آگاه به همه چیزی ممنونم که اجازه ندادی با آبروی بابام بازی بشه.
◾️راوی: فاطمه سلیمانی (دختر شهید)
❤شهیدحاجقاسمسلیمانی❤️
https://eitaa.com/MartyrHajQasemSoleimani313
🎐 #مکتب_حاج_قاسم| #حاج_قاسم | #سردار_دلها | #خاکریز_خاطرات
◻️سه راه دشتک،مرز ایران،افغانستان و پاکستان،نا امن ترین نقطه؛جایی که امنیتش دست های قرار گاه قدس را می بوسد. نماینده ولی فقیه بودم.به حاجی گفتم میخوام به منطقه توجیه شم.خودش پیش قدم شد. آن موقع سرتیپ بود. درجه هایش را کَند و گذاشت توی جیبش.سه چهار ساعت توی جاده از کوه و کمر دوست وبیابان بالا و پایین شدیم.قرص ومحکم بالای وانت ایستاده بود و یک به یک گزارش می داد؛از استقرار نیرو ها گرفته تا موانعی که سر راهشان بود.در تمام دست اندازها وسرا زیری ها لحظه ای ندیدم خم به ابرو بیاورد، انگار نه انگار که بدنش پراز تیر و ترکش است.می توانست فرمانده گردانی،کسی را بفرستد اما خودش آمد؛ شاید هیچ کس به اندازه فرمانده قرارگاه به منطقه توجیه نبود.
◾️راوی:حجت الاسلام عسکری امام جمعه رفسنجان
🕵♂گاندو:)(:GANDO🐊
🌸
https://eitaa.com/gando_4
🌼